نان گندم
Fri 11 09 2009
مانا آقائی
در سینه ام گندم می کارم
و صبر می کنم
تا امید آن را برویاند
و خوشه های رسیده اش را
با داس عاشق خود درو کند
تا محبت دانه هایش را ببرد
و به آسیاب ابرها بریزد
تا آن را در تنور داغ آفتاب بپزد
این بزرگ ترین رویای من است
که نان مثل باران از آن همه باشد
و باد تا ابد آن را
عادلانه بر زمین تقسیم کند.
|
|