عصر نو
www.asre-nou.net |
لاسال عزیز، احتمالاً تا اندازهای تعجب خواهید کرد که مدتی طولانی نامهای به شما ننوشتهام. بخصوص که قرار بود نظرم را دربارهی سیکینگن شما ابراز کنم. اما دقیقاً همین امر بود که مدتها نوشتن آن به تأخیر افتاد. با قحطی ادبیات خوب که در حال حاضر همه جا حکمفرماست، من به ندرت فرصت داشتهام که چنین آثاری بخوانم و از زمانی که اثری را با هدف ارائهی یک نظر دقیق، یک عقیدهی مدلل صریح خواندهام، سالها میگذرد. آشغالهای رایج ارزش ندارند. حتا داستانهای انگلیسی نسبتاً خوب محدودی که من هنوز گاه به گاه میخوانم، مانند تاکری بهطور مثال، قادر نبودهاند مرا حتا برای یک بار علاقمند کنند، اگرچه بدون شک آنها اهمیت ادبی و تاریخی-فرهنگی دارند. اما بهدلیل زمان طولانی نداشتن تمرین تواناییهای ذهنی انتقادی من کُند شدهاند، و باید پیش از آن که بتوانم یک عقیدهی صریح ابراز کنم، زمان قابل توجهی صرف میکردم. سیکینگن شما شایستهی برخورد متفاوتی است تا آن محصولات ادبی، و بنابراین من اکراه نداشتم که وقت بگذارم. خواندن بار اول و دوم اثر شما—بهتمام معنا، هم از لحاظ تم و هم از نظر پرداخت—بهعنوان یک نمایشنامهی ملی آلمانی، از لحاظ عاطفی مرا بهشدت تحت تأثیر قرار داد، بهنحوی که ناگزیر شدم آن را برای مدتی کنار بگذارم؛ از آن بیش، از آنجا که ذائقهی ادبی من در فقر ادبی این روزها زمخت شده است، مرا به موقعیتی رسانده (اعتراف میکنم، با نهایت شرمساری) که حتا چیزهایی با جزیی ارزش میتواند گاهی در بارِ اولِ خواندن بر من تأثیر بگذارد. بنابراین، برای آن که یک نظر کاملاً بیطرفانه، کاملاً انتقادی بهدست آورم، سیکینگن را کنار گذاردم، یعنی به چند نفر آشنایان قرض دادم (هنوز اینجا چندتایی آلمانیِ کم و بیش بافرهنگ در ادبیات وجود دارند). Habent sua fata libelli [کتابها سرنوشت خودشان را دارند]—اگر قرضشان بدهی، برنمیگردانند، و در نتیجه باید برگشت سیکینکن خود را به زور بهدست میآوردم. میتوانم به شما بگویم که با بارِ سوم و چهارم خواندن تأثیر آن در من بههمان صورت باقی ماند، و با اطمینان از این که سیکینگن شما انتقاد را تاب میآورد، اکنون میروم که آزمایش کنم. می دانم تمجید بزرگی نیست که بگویم هیچ یک از شاعران رسمی امروز آلمان ابداً قادر به نوشتن چنین درامی نیست. اما این واقعیتی است که یکی از ویژگیهای ادبیات ما آنست که نمیتوان با سکوت از کنار آن گذشت. ابتدا، اجازه بدهید که از جنبهی فرم بحث کنم. در اینجا باید با نهایت خوشحالی به پرداخت ماهرانهی گرهها و سرشت فوقالعاده دراماتیک نمایشنامه اشاره کنم. مطمئناً شما در به نظم آوردن اثر باید به خودتان آزادی عمل زیادی داده باشید، باوجود ان که در خواندن دشواری بیشتری بهوجود میآورد تا روی صحنه. دوست میداشتم نسخهی صحنهای را میخواندم؛ نمایشنامه آنطور که اکنون هست، مسلماً نمیتواند روی صحنه برود. شاعر آلمانی جوانی (کارل سیبل)، یک روستایی و خویش دور، به ملاقاتم آمد که سابقهی زیادی در تئاتر دارد؛ بهعنوان عضو قوای ذخیرهی گارد پروس، شاید او به برلین بیاید، بنابراین من از این فرصت استفاده کرده تا از او بخواهم که یادداشتی برای شما بیاورد. او نظر بسیار خوبی نسبت به نمایشنامهی شما دارد، اما فکر میکند که به دلیل مونولوگهای طولانی که برای فقط یک بازیگر فراهم آورده شده تا کاری انجام دهد، در حالی که بقیه دو و سه بار انرژی بازی خود را از دست دادهاند تا آنجا مثل قطعهای از دکور نایستند، کاملاً غیرممکن است آن را به صحنه برد. دو پردهی آخر نشان میدهد که شما میتوانید بدون دشواری دیالوگهای سرزنده و چابک بسازید، همین کار، بهاستثنای چند صحنه (که در هر نمایشنامهای اتفاق میافتد)، میتواند در سه پردهی اول نیز انجام شود. بهاین ترتیب من شک ندارم که با آماده کردن نمایشنامهتان برای صحنه، این موضوع را مورد توجه قرار خواهید داد. محتوای فکری، البته، باید از این امر، همچون امری اجتنابناپذیر، تأثیر بپذیرد، و تلفیق کامل عمق فکری بیشتر و محتوای آگاهانهی تاریخی، که شما با آن به درستی درام آلمانی را اعتبار بخشیدهاید، با سرزندگی و غنای عمل شکسپیری شاید تنها در آینده و احتمالاً نه بهوسیلهی آلمانها، بهدست بیاید. حقیقت اینست که در این تلفیق است که من آیندهی درام آلمانی را میبینم. سیکینگن شما بهطور کلی در مسیر درستی است؛ شخصیتهای اصلی نمایندگان طبقات و گرایشهای مشخص هستند، و به همین دلیل، ایدههای معین زمانهی آنها، و انگیزههای عمل آنها باید نه در آرزوهای ناچیز فردی بلکه بر بستر تاریخییی که بر آن عمل میکنند، یافت شوند. معهذا، قدم بعدی به جلو باید ظهور این انگیزهها به شکل زندهتر، فعالتر در کانون توجه قرار گیرد، همانگونه که روال طبیعی جریان خودِ عمل است؛ از طرف دیگر سخنرانیهای جدلی هر چه کمتر ضرورت پیدا کنند (ضمناً، من باکمال لذت استعدادهای سخنوری گذشتهی شما را از محاکم دادگستری و مجلس مردمی میشناسم). شما نیز بهنظر می رسد این را بهعنوان هدف ایدهآل میشناسید، با توجه به این امر که تفاوت میان یک نمایشنامهی صحنهای و یک نمایشنامهی ادبی را مشخص ساختهاید؛ از این نظر، من فکر میکنم سیکینگن میتواند، اگر چه با دشواری (چون دست یافتن به کمال ساده نیست)، به یک نمایشنامهی صحنهای تبدیل شود. شخصیتپردازی آدمها به همین مربوط میشود. شما کاملاً بهدرستی با فردیتپردازی ضعیف که در حال حاضر غالب است مخالفت کردهاید، که تقریباً همانقدر دوام دارد که یک اسهال معمولی حیلهگر و یکی از نشانههای بنیادی ادبیات مقلدانه است که بر روی ماسه محو میشود. با وجود این، بهنظر من، شخص نه تنها بهوسیلهی آنچه عمل میکند بلکه همچنین چگونه عمل کردن نیز تشخص پیدا میکند؛ و از این نظر، من فکر نمیکنم اگر مشخصات فردی بهنحو شدیدی متفاوت میشدند و مخالفتهای متقابلشان برجسته میگردید، به محتوای فکری نمایشنامهی شما آسیبی وارد میشد. خصوصیتهایی که در دوران باستان کافی بود، در عصر ما دیگر بسنده نیستند، و در این مورد، بهنظر من، شما میتوانستید به اهمیت شکسپیر در تاریخ تحول درام بیشتر توجه کنید، بدون آن که به اثر خود آسیب وارد آورید. اما اینها مسایل ثانوی هستند، و من فقط به آنها اشاره کردم تا شما متوجه شوید که به جنبههای مربوط به فرم نمایشنامهی شما فکر کردهام. در ارتباط با محتوای تاریخی، شما دو سوی جنبش آن زمان را که برای شما بیشترین اهمیت را داشته ارایه کرده اید، و به روشی که آنها کاملاً روشن و بهنحو موجهی مربوط به تحولات بعدی جنبش ملی نجبا است که بهوسیلهی سیکینگن نمایندگی میشود، و جنبش نظری-انسانگرایی با تحول بعدی آن در حوزهی کلیسا و الهیات—اصلاحات [مذهبی]. بهترین صحنهها در اینجا اینها هستند: صحنهی میان سیکینگن و امپراتور، میان نمایندهی پاپ و اسقف تریِر (در اینجا شما در ترسیم عالی شخصیتپردازی فردی برای نشان دادن تضاد بین نمایندهی دنیوی، تحصیلکرده در کلاسیکها و زیباییشناسی، از نظر سیاسی و نظری آیندهنگر، و دوک کوتهفکر آلمانی کشیشها موفق شدهاید؛ و آنها بهنحو بارزی از شخصیتهای نمونه پیروی میکنند)؛ شخصیت پردازی در صحنهی میان سیکینگن و چارلز نیز بسیار قابل توجه است. در مورد بیوگرافی هوتن، محتویاتی که شما بهدرستی اساسی میدانید، شما وسیلهی بسیار خطرناکی را برای گنجاندن این محتویات در نمایشنامه، انتخاب کردهاید. دیالوگ میان فرانتس و بالتازار در پردهی پنجم که در آن بالتازار به آقای خود میگوید او باید سیاستی حقیقتاً انقلابی را دنبال میکرد، اهمیت بهسزایی دارد. اینجا جایی است که تراژدی واقعی ظاهر میشود، و دقیقاً به دلیل اهمیت آن، من احساس میکنم که میبایست در پردهی سوم بسیار قویتر بر آن تأکید میشد، جایی که فرصتهای بیشتری وجود داشت این مورد صورت گیرد. اما من دوباره به عقب میپرم، به مسایل ثانوی.—دیدگاه شهرها و دوکهای آن زمان همچنین بسیار روشن در چند جا معرفی شده، و بنابراین، عناصر باصطلاح رسمی جنبش آن زمان نسبتاً به قدر کافی توضیح داده شده است. اما، بهنظر من، شما به عناصر غیررسمی، یعنی فرودستان و دهقانان با بازنمایی نظری همزمان آنها توجه کافی نکردهاید. جنبش دهقانان مانند جنبش ملی در جریان بود، دقیقاً در مخالفت با دوکها و همانطور با جنبش نجبا، و ابعاد عظیم مبارزه که در آن دهقانان تسلیم شدند در تعارض شدید با موردی قرار دارد که در آن نجبا سیکینگن را به سرنوشت خود رها کردند، بار دیگر به نقش تاریخی خود، یعنی نوکری دربار رضایت دادند. از این رو، حتا با مفهوم شما از درام (اکنون خواهید دید) که بهنظر من تا حدود زیادی انتزاعی است و نه به اندازهی کافی رئالیستی، جنبش دهقانی شایستهی توجه بیشتری است. برای اطمینان، صحنهی دهقان با جوست فریتس شاخص است، و فردیت این «آشوبگر» خیلی درست ترسیم شده، اما برخلاف جنبش نجبا، بهاندازهی کافی معرف شورش دهقانان که در این مرحله به نقطهی جوشش خود رسیده، نیست. نظر من دربارهی درام اینست که، واقعیت نباید به نفع عناصر فکری نادیده گرفته شود، همچنین شکسپیر را به نفع شیلر. اگر شما فضای زندگی اجتماعی بسیار متنوع فرودستان آن زمان را معرفی میکردید، مصالح کاملاً تازهای در اختیار میگذاشتید که میتوانست به اقدامی که در پیش-زمینه توسط جنبش ملی نجبا عمل میشد جان ببخشد، و پس-زمینهای ضروری برای آن فراهم کند، و در نهایت پرتوی نور مناسبی بر این جنبش معین بیفکند. چه شخصیتهای فوقالعاده گرانبهایی در این دورهی فروپاشی فئودالیسم یافت میشدند—شاهان حاکم مفلس، سربازان مزدور بیکار، ماجراجویان از همه رنگ— پس-زمینهای فالستافی که، در یک نمایشنامهی تاریخی از این گونه، بسیار مؤثرتر از شکسپیر میبود! اما، سوای این، بهنظرم میرسد که نادیده گرفتن جنبش دهقانی، شما را از یک نظر به سمتی سوق داده که حتا جنبش ملی نجبا را نادرست ترسیم کنید، و عامل تراژیک واقعی سرنوشت سیکینگن از چشم شما دور بماند. بهعقیدهی من، اکثریت اشرافیت درباری در ان زمان، به اتحاد با دهقانان نیندیشیدند؛ وابستگی آنها به درآمدی که از دهقانان سرکوب شده میگرفتند، اجازه نداد. اتحاد با شهرها ممکنتر بود؛ اما این کار هرگز تحقق پیدا نکرد یا فقط در بخشهای محدودی عملی شد. با وجود این، پیروزی انقلاب ملی نجبا تنها از طریق اتحاد با شهرها و دهقانان، بهویژه با دومی ممکن بود؛ و این، بهعقیدهی من، شرایط تراژیکی بود که، شرط بنیادی، یعنی اتحاد با دهقانان غیرممکن بود، که سیاست نجبا ضرورتاً سطحی بود، که درست در همان لحظه، هنگامی که آنها آرزو داشتند نمایندهی جنبش ملی باشند، تودههای مردم، دهقانان، علیه رهبری جنبش اعتراض کردند، و بنابراین، ضرورتاً میباید فرومیپاشید. من هیچ وسیلهای که قضاوت کنم شما از لحاظ تاریخی تا چه اندازه در فرض خود، که سیکینگن به نحوی واقعاً در ارتباط با دهقانان بود، ندارم؛ و نه این موضوع چندان مهم است. ضمناً، تا آنجا که من به یاد دارم، در نوشتههای هوتن آنجا که از دهقانان تقاضا میکند، بادقت از ذکر مسألهی حساس نجبا پرهیز میکند و کوشش میکند تمام خشم دهقانان را به سمت کشیشها جهت دهد. معهذا، من بههیچ وجه با این حق شما که سیکینگن و هوتن را طوری تصویر کنید که گویی آنها قصد آزادی دهقانان را دارند، مخالف نیستم. اما در اینجا شما ناگهان تناقص تراژیک داشتهاید: هر دوی آنها، میان نجبایی که مصممانه با این موضوع مخالفت کردند از یک سو، و دهقانان از سوی دیگر، ایستادند. بهعقیدهی من، این موضوع، برخورد تراژیک میان شرط لازم از لحاظ تاریخی ضروری و ناممکن بودن عملی تحقق آن را تشکیل میدهد. وقتی شما این لحظه را از دست میدهید، برخورد تراژیک را به ابعاد کم اهمیتتری تقلیل داده، سیکینگن را بلافاصله در برابر تنها یک دوک قرار میدهید و نه علیه امپراتور و امپراتوری (گر چه شما دهقانان را اینجا در لحظهی درستی وارد میکنید)، و او، طبق روایت شما، به هلاکت میرسد، اما صرفاً بهخاطر بیتفاوتی و بزدلی نجبا. این میتوانست کاملاً به شکل دیگری زمینهسازی شده باشد اگر شما بر خشم فزایندهی دهقانان، همچنین روحیهی بیشتر محافظهکار شدن آشکار نجبا به علت شورشهای «بوندشوهه» و «آرمر کُنراد» دهقانی قبل، تأکید میداشتید. این تنها یکی از بسیار راههایی است که ممکن بود جنبشهای دهقانی و فرودستان را در نمایشنامه معرفی کرد؛ حداقل ده راه دیگر قابل تصور یا بیشتر وجود دارد. همانطور که میبینید، من با اثر شما با معیاری بسیار عالی روبرو شدهام—در واقع، عالیترین شکل دیدگاه زیبایی شناسی و تاریخی—و اگر چنین بهنظر برسد که من مخالفت میکنم، دلیل ارج گذاشتن من به اثر شماست. انتقاد متقابل مدتهاست که تا حد امکان، بهخاطر حزب، صراحت ویژهی خود را پیدا کرده. بهطور کلی، همیشه برای من و همهی ما لذتبخش است که دلیل تازهای پیدا کنیم که حزب در هر حوزهای که وارد شود، همیشه برتری خود را نشان میدهد. و این همان کاری است که شما این بار نیز انجام دادهاید. . نقل از: صحنه معاصر |