چوخ بختیار خود تیمسار پندار
Sun 17 07 2022
علی اصغر راشدان
هرچه دوربری ها جان به جان چوخ بختیار خود تیمسار پندار کردندکه:
« این ویروس نحسیه، خفت هرکی روبگیره، کارش با کرام الکاتبینه،می کشوندش پیش عزرائیل! شاه و گدام واسه ش یکیه، اصلا و ابدا با هیچ نفس کشی تعارف و شوخیم نداره. »
چوخ بختیار خود تیمسار پندار، باد تو غبغبش می انداخت، کلاه کهنه ی عتیقه ی تیمساری ئی که از تو آشغالای یکی از آشغال فروشی های میدان گمرک پیدا کرده بود را تا پشت ابروهاش جلو می کشید که تاج لکنته ی رنگ زده ش، بیشتر تو ذوق بزند، به تقلید از تیمسارها، پر صدا گلو صاف میکرد و تقریبا فریاد میزد:
« همه تون اشتباه می کنین. »
« بفرما چطوری اشتباه میکنیم؟ »
« این ویروس به ترامپ و بایدن و هزارون مالک تراستا و رضاشاه ثانی که پیروی پروپاقرص اوناست، اصلا و ابدا کاری نداره، طرف حساب این ویروس تموم هوملسا و گدا گدوله هاست. »
« گیریم اینجور باشه، توکه مالک برج وتراست واین حرفانیستی، واسه چی ماسک نمیزنی ورعایت فاصله هارونمی کنی، به تموم مسایل بهداشتی اصلاوابدا اعتنانداری. خفتتوبگیره، بااین چارمثقال گوشت واستخون، میری لای دست اون میلیون میلیون گداگشنه ی دیگه وزرتت قمصورمیشه. »
« اینجاشم اشتباه میکنین. »
« بازم بفرماچیجوری همه ی مااشتباه میکنیم وتوی غیبگو، ازهمه چی خبرداری؟»
« ویروسه جیگردیوم داشته باشه، کاری به کارمن نداره.»
« واسه چی باجنابعالی کاری نداره؟ »
« واسه این که دست پرقدرت رضاشاه ثانی، عینهوکوه احد، روپشتمه، اگه ویروسه، بهم نگاه چپ بندازه، رضاشاه ثانی، خشتک شوجرواجرمیده، نسل تموم ویروساروازروزمین ورمیندازه...»
دوراطرافی هاانگشت به دهن شدند، همه باهم ایول گفتندودیگرنتق نزدند. ساکت ماندندودرجاخشک شان زد.
چندی ازاین بگومگونگذشته، اطرافی هابه طرفش هجوم بردند. چوخ بختیارخودتیمسارپندار، کروناگرفته بود. لنگ هاش سیخ شده بودونفسش درنمیامد، سینه خس خس میکرد، سروکله ش آمفلانزاگرفته بودوسوراخ های بینیش مثل ناودان، آبریزی داشت. سرفه های شدیدی می کردکه کم مانده بود دل وروده و جگرش رابیاوردتوحلقش. پاک ازناونفس وحرکت وحرف وسخن افتاده بود.
معطلی جایزنبود، اطرافی هافورابه بیمارستان ودکتررساندنش. یکی دو هفته ی آزگارطول کشیدتانفسش بالاآمد، شروع کردبه حرافی واوضاعش روبه بهبودگذاشت. ولی دیگرآن آدم قبلی نشد. قلب وریه، معده وروده وزیرپاش پاک قاطی پاتی شده بود. خواب شبهاش پراکنده وتکه تکه شده بود، چندساعتی هم که خوابش می برد، خوابهاش لبریزازکابوسهای وحشتناک بودواغلب باصدای بلندباخودش حرف میزد، دریکی ازاین باخودحرف زدنها، گفت::
« یواش یواش بایدتشیف ببرم، این ویروس بی پدر، دست وردارنیست دیگه، راست راستی انگارداره زرتموقمصورمیکنه. ولی کوره خونده، قبلاازرفتن میباس یه کاری بکنم کارستون، اسمم بایدتوتاریخ دوهزاروپونصدساله موندگاربشه. به تموم این این دوربریاثابت میکنم که من بیدی نیستم که بااین بادابلرزم...»
این درددلهاراکه باخودمیکرد، خوابش برد. شتری رادرخواب دیدکه آخورش پراز پنبه دانه بود. شترگاهی لپ لپ میخوردوگاه دانه دانه، آقادائیش راتکان تکان میداد، مثل امگلثوم میخواندودبادمش خوش رقصی میکرد.
چوخ بختیارخودتیمسارپندار، خیس عرق بیدارکه شد، غرق حیرت بود. بازباصدای بلندباخودگفت:
« یعنی چی؟ تعبیراین شتروآخوروپنبه دانه وخوش رقصی چیه؟ اعلیحضرتا، خاک کف کفش روح پرفتوت مبارک روتواون دنیا می بوسم، تااین ویروس نحس زرتموقمصورنکرده، بدادم برس ویه راهی پیش پام بگذار!...»
اندی ازنیمه های شب گذشته بود، باحالت عزوجزباروح اعلیحضرت درآن دنیا، دوباره خوابش بردودرخواب، به حضورمبارک اعلیحضرت شرفیاب شد:
اعلیحضرت، طبق معمول همیشگی،بی مقدمه فرمودند:
« ها، بازچی شده تمیسار؟ خدمتگزارمان رااینهمه مکدرالاحوال نبینیم! شرح ماوقع رامختصرومفیدبه عرضمان برسان ومرخص شوکه وقتمان خیلی تنگ است. »
جناب چوخ بخیارخودتیمسارپندار، ماوقع شتروپنبه دانه رابه عرض اعلیحضرت رساندوخبردارایستاد. اعلیحضرت سربه جیب تفکربردند، مدتی درخوداندیشیدند،
سرآخرسربلندکردندواین فرمان راصادروابلاغ فرمودند:
« تعبیرشتروپنبه دانه این است، به زودی مجتمعی برسر مردم فرومیریزد، که البته دست عوامل خودمان درکاراست. انجام بقیه ی کارهاجزء وظایف مهمه واولیه ی تووامثال توست، تیمسار. دستورمیدهیم فی الفوردست به کارشوی تیمسار. »
« امراعلیحضرت مطاع است، جان نثارم قربان، امرودستورصادربفرمایند، میگذارم روچشمم واجرامی کنم...»
« ازهمین اول وقت صبح فردا، تمامی عوامل، جیره بگیره هاوکاسه لیس های ماراازکشورهای اسکاندیناوی، جزایراسکاتلند، کل کشورهای اروپاوآمریکافرامیخوانی به شهر مرزی اربیل، همه آنجاتجمع میکنید، حاضربه یراق، تمرین کرده وآماده می شوید، مجتمع برسرمردم که فروریخت، قراراست مردم تمام کشوربریزندتوی خیابانهاویک روزه کارحکومت آخوندیسم رایک سره کنند. وظیفه تووتمام عوامل وجیره بگیر هاوکاسه لیس هااین است که بلافاصله رضاشاه ثانی راروی دست بلندکنیدوباسلام وصلوات، به کاخ نیاوران برسانیدوروی تخت پادشاهی دوهزاروپانصدساله مستقرش کنید. بعددوباره سفره های بریزوبپاش پهن است وتمام عوامل، جیره بگیرهاوکاسه لیس های ما، پاداش میگیرندودوباره به لفت ولیس کامل دوران قبل میرسند...»
« اگردرفاصله ی کوبیدن میخ رضاشاه ثانی، مملکت شدعراق، افغانستان، لیبی، یمن وسوریه، یاروم به دیوار، مثل یوگسلاوی، تکه پاره شدیم، چی خاکی رو سرمون بریزیم، اعلیحضرتا!...»
« سخن کوتاه! توعقلت به اینجاهانمیرسد، تیمسار!...فی الفوربرودنبال پیگیری واجرای فرمان. وقتت دیگرتمام است، وقت دیداری داریم بافرعون وشدادونمرد...»
|
|