عصر نو
www.asre-nou.net

پرسه ای ملال آور در شعر فارسی

(به فریار نیکبخت به پاس صدای همیشگی‌اش در دفاع از حقوق اقلیت‌های ایران)
Sat 12 03 2022

داریوش فاخری

new/dariush-fakheri1.jpg
چند روز پیش و بر حسب اتفاق، نگاهم به دو شعر افتاد.

یکی از از سنائي که از شعراي نامدار صوفی بشمار ميرود بود به این مضمون :

مكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و آن والا
قدم زين هر دو بيرون نه ؛ نه اينجا باش نه آنجا
سخن كز روي دين گويي چه عبراني چه سرياني
مكان كز بهر حق جويي چه جابلقا چه جابلسا

و دیگری از ناصرخسرو:

کنم تفسیر سریانی ز انجیل
بخوانم از خط عبری معما

پس قدم در جاده ادب منظوم پارسی گذاشتم تا بازتاب سیمای یهود و پیروان آیین های دیگر را در " قند پارسی ای که به بنگاله می رود تا طوطیان هند را شکرشکن کند" پیدا کنم .

شعر فارسی قدمتی چندین هزار ساله دارد و در ادبیات فارسی یکی از مهمترین ابزار تبلیغاتی حکام و رهبران خودکامه اجتماع بشمار می رفته است . در سرزمینی چون ایران که احساسات نقش مهمی در راهبرد ارتباطات میان جمعیتی را دارد، شاعران نقش وسایل ارتباطی دیجیتال امروزه زمان خود را هم دارا بوده و بار بالاترین مسئولیت جامعه نیز به ناچار بر دوششان بوده است.

از آن‌جا که رسالت بی پایان شاعر، از آینه بودن جامعه شروع می‌شود ولی به آن خاتمه نمی‌یابد، خواستم ببینم که هنرمند، شاعر و نویسنده ایرانی در طول تاریخ بعد از ظهور اسلام (به دلیل عدم دسترسی من به منابع پیش از اسلام) تا امروز، بصیرت فکری خود را چگونه متوجه رنج غم‌انگیز اقلیت‌ها و تصویرگری آن می‌کند و از این راه ، آیا به یک ارتباط لازم جهانشمول برای تمامی انسانها میرسد یا نه؟
و همچنین در طی جریان پیوسته فکر و اندیشه در ادب منظوم با پی گیری درون مایه‏ های اصلی صاحبان فکر و ادب، میزان مسئولیتشان را در خلال خلاقیت و ابداع ارزیابی کنم.

مگر این سعدی نیست که این رسالت را بدین سان تایید می کند :

سه کس را شنیدم که غیبت رواست
وزین در گذشتی چهارم خطاست
یکی پادشاهی ملامت پسند
کزو بر دل خلق بینی گزند
حلال است ازو نقل کردن خبر
مگر خلق باشند ازو برحذر

به جاده دل سپردم تا این همسایگی و هم خانگی صدها (از ظهور اسلام تنها ۱۴۰۰ سال می‌گذرد!) ساله را از زبان شاعرانی که از متون و از و معاشرت و مصاحبت با هموطنان یهودی و پیروان آئین‌های دیگر سود جسته اند، در شعر فارسی بیشتر بشناسم.

و با تاسف دیدم در تاریخ ادبیات منظوم ایران، از گذشته تا دوران معاصر،انبوهی از نامداران دنیای ادبیات، بیشتر بخاطر داشتن قریحه ای خدادادی ، هنر قافیه بندی و زیبا نویسی لقب حکیم و شیخ و مراد میگیرند و نه بخاطر درک و دانایی هوشمندانه.

با تاسف دیدم بسیاری از شاعران استعداد خود را صرف قافیه بندی، زیبا نویسی و اغلب، صرف مداحی کرده و گاه اندیشه واقعی خود را با دو رويي پنهان کرده اند.

غمگنانه دیدم که شاعری که شاهد کشتن و مثله شدن دگراندیشان است، افکار و اعمال نژاد پرستانه قومی، ملی و دینی، زن ستیزی زاییده تفکر مردسالارانه و شیوع شاهد بازی (روابط عاشقانه و جنسی با پسران نابالغ یا نو بالغ) را در جامعه می بیند و نه تنها به عنوان یک انسان مسئول این اعمال را محکوم نمی‌کند، بلکه با این طرز تفکر و اعمال شنیع و ضد انسانی همراهی کرده، گاه حتی آنها رافضیلت می‌شمارد و می ستاید.

سوگوارانه دیدم که شاعر خوش قریحه ولی نا مسئول، بی ملاحظه و بدون احساس تاسف از کنار اینهمه دیگر‌ستیزی می‌گذرد و بی رحمانه تن به خویشتن خواهی و تمامیت طلبی نژادی میدهد.

با دانستن اینکه یهودی‌ستیزی چیزی جز بارزترین جلوه‌ی انسان‌ستیزی نیست، در طی پرسه‌ای ملال آور در اقیانوس بیکران شعر ایران، غمگنانه دیدم که واکنش فکری بسیاری از این به اصطلاح نخبگان ادبی به این مسئله، تنها در انطباق کورکورانه و همنوایی و همرنگی با توتالیتاریسم سیاسی و مذهبی زمانه خود و همراهی با استمرار استبداد اکثریت بر تمامی اقلیت‌ها خلاصه می‌شود.

و اندوهگینانه دیدم ،علیرغم آنچه در حافظه فرهنگی توده ایرانیست ، در اشعار انبوهی از نامداران شعر ما ، دیدن این به اصطلاح انسانهاست که ملولت می‌کند و نه دیو و دَدی که خود از آن فراریند !

***

دشمنی با آئین دیگران

فردوسی

در شاهنامه سند هویت ملی ایرانیان

جهودان و ترسا تو را دشمنند
دو رویند و با کیش آهرمنند

دگر دین موسی که خوانی جهود
که گوید جز این را، نشاید ستود

و همزمان در حالیکه ابوالقاسم فردوسی در داستان کسری ( خسرو پرویز) با نوشزاد ادعا میکند :

که هر کس که بر دادگر دشمن است
نه مردم نژادست که آهرمن است

در بیت ۱۶۶ و ۱۶۷ همان داستان می گوید جایی که فر یزدان است در آن جهود نمی یابی

ز دین آوران کین آنکس مجوی
کجا کار خود را ندانست روی

اگر فر یزدان برو تافتی
جهود اندرو راه کی یافتی

در داستان دیگری در شاهنامه فردوسی , کسی را مناسب‌تر از یک یهودی پیدا نمیکند که در پلات نمایشی خود به عنوان یک " جادوگر" گناه‌کارعرضه شود. در خلال این داستان خیالی و مغرضانه "جهودی جادوگر" زمینه‌ای فراهم می‌بیند تا انوشیروان به قتل وزیرش "مهبود" اقدام ورزد. جهود جادوگر غذای شاه را مسموم می‌کند، ولی موضوع آشکار می‌شود و شاه مهبود را بعنوان مسبب ماجرا می‌کشد. پس از مدتی اصل ماجرا برملا می‌گردد و انوشیروان جهود جادوگر را به دار می‌کشد تا سنگسار شود.
و از ین راه مغرضانه و نا حکیمانه اتهام جادوگری , گناهکاری ، خیانت به پادشاه ، و دسیسه بازی به جهودان میدهد .

در سخن از جنگ شاهپور ذوالاکتاف، در جنگ نصیبین که مردمش از عیسویان بودند:

که ما را نباید که شاپور شاه
نصیبین بگردد بیارد سپاه
که دین مسیحا ندارد درست
ره گبرکی ورزد و زند و اُست
چو آید ز ما برنگیرد سخن
نخواهیم استا و دین کهن

فردوسی، مانی را بت پرست و در مورد مزدک به مردم هشدار میدهد:

كه گر باهشي راه مزدك مگير

سیف فرغانی زرتشتیان را پیروان راهزنان عاقل میداند ، مسعود سعد سلمان آنان را مجوس و گبر ميپندارد و در رديف نصراني و جهود ميگذارد.

و عطار در مقام نکوهش و تحقیر مینویسد:

اي نظامي! كلكي بي سري و بي سامان
به نغوشاك و مجـــــوس و مغ و ترسا ماني

پژوهش‌های مستند حماسه‌ی ملی شاهنامه را همچنین به عنوان سندی نژادپرستانه - ضد سامی ، بر علیه آیین‌ها و اقوام و ملیت های دیگر، تنفر از و تحقیر جنسی زنان نشان میدهد.

شیخ سعدی

بسیاری سعدي را خداوندگار زبان و ادب فارسي مینامند.
اما علیرغم ادعای،

کهن خرقه خویش پیراستن
به از جامه عاریت خواستن

(باب هشتم گلستان)

سلطان سخن فارسی شخصی است با قریحه زیبا و ایجاز نویسی خدادی که در آثار ادبی و عرفانی پیشینیان و روایاتی که اهالی سرزمینهای دیگر سینه به سینه از پیشینیان خود نقل می‏کرده ‏اند یا فلاسفه و خردمندان آنان بجای گذاشته اند جهانگردی کرده ، وام برگرفته از آنان را جزو تراوشات مغزی و به اسم خود به نگارش درآورده است.
جای پای شاعران و عرفای قبل از وی چون سنایی , مولوی , انوری , غزّالی , خواجه نصیر طوسی , افلاطون, ربای های کتابهای میدراش (تفسیر داستانهای تورات) و دیگر کتب عبری و کلیله و دمنه ابن مقفع را میتوان بدون ذکر ماخذ در آثار بنام سعدی پیدا نمود.

او در حکایتی در باب سوم گلستان می نویسد :

گر آب چاه نصرانی نه پاکست
جهود مرده می شویی، چه باکست

باب سوم حکایت بیست و پنجم

شریف اگر متضعف شود خیال مبند
که پایگاه بلندش ضعیف خواهد شد
ور آستانه سیمین به میخ زر بندند
گمان مبر که یهودی شریف خواهد شد

باب دوم گلستان

در اخلاق درویشان

از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم
تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند
یکی از رؤسای حلب که سابقه‌ای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت: ای فلان! این چه حالت است؟

گفتم: چه گویم
همی‌گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان

در داستان مهمانداری ابراهیم سعدی که داستانی کاملا جعلی و بی پایه است پیامبری غیر مسلمان مورد عتاب خداوند قرار می گیرد و همزمان انسانی پیرو زرتشت را هم منکر و پلید مینامد.

بازخواست پیامبران یهودی و توجیه آنان که توسط خداوند گوشزد و راهنمایی میشوند را در اشعار مولوی هم میتوان دید تا نشان دهند که بزرگان اسلام ذاتا از لغزش مصون اند .

بدانست پیغمبر نیک فال
که گبرست پیر تبه بوده حال
بخواری براندش چو بیگانه دید
که منکر بود پیش پاکان پلید
سروش آمد از کردگار جلیل
به هیبت ملامت کنان کای خلیل
منش داده صد سال روزی و جان
تو را نفرت آمد از او یک زمان
گر او می‌برد پیش آتش سجود
تو با پس چرا می‌بری دست جود

در پند و اخلاق

سپاس دار خدای لطیف دانا را
که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را
همیشه باد خصومت جهود و ترسا را
که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را

و در دیباچه گلستان خطاب به پروردگار :

ای کــــــریمی کــــــز خــــزانه‌ی غیــــب
گــــــــبر و ترسا وظیفــه خور داری
دوستــــان را کـــــجا کنـــــی محروم
تــــو کــــه با دشمن این نظر داری

در سفر هندوستان

مغان را خبر کرد و پیران دیر
ندیدم در آن انجمن روی خیر
فتادند گبران پازند خوان
چو سگ در من از بهر آن استخوان
چو آن را کژ پیششان راست بود
ره راست در چشمشان کژ نمود
که مرد ار چه دانا و صاحبدل است
به نزدیک بی‌دانشان جاهل است

مولوی

مؤمن و ترسا، جهود و گبر و مغ
جمـــله دار و ســـوي آن سلطان اُلُغ

خاقانی

زاییده مادری نصرانی

مرا مشتی یهودی فعل، خصمند
چو عیسی ترسم از طعن مفاجا

مسیح‌ام که گاه از یهودی هراسم
که از راهب هرزه لا میگریزم

خاطر خاقانی و مریم یکی است
وین جهلا جمله یهودی گمان

کز دوستی مسیح نصاری است در سعیر
وز دشمنی مسیح یهود است در سقر

ناصرخسرو

پس از

کنم تفسیر سریانی ز انجیل
بخوانم از خط عبری معما

به این نتیجه میرسد

بنگر به چه علم و فضل گشته ست
یعقوب جهود و تو مسلمان

زرتشتيان را آتش پرست و زندخوان را منافق ميخواند , عقايد ماني را باطل و او را دروغگويي در رديف ملحدان، دهریون، فلاسفه و صابيان قرار ميدهد .

عطار

هر که را ذره‌ای وجود بود
پیش هر ذره در سجود بود
نه همه بت ز سیم و زر باشد
که بت رهروان وجود بود
هر که یک ذره می‌کند اثبات
نفس او گبر یا جهود بود
در حقیقت چو جمله یک بودست
پس همه بودها نبود بود

***

دل نفس شد و شگفتت آید
گر یک علوی جهود گردد

***

مولوی
ني هيچ گبري دستش گرفت روزي
ني كرده پايمردي با او دمي مدارات

نداني كاين ره آتشپرست اسـت
همه اين آفت و شومي زهست است

عنصری

در مدح سلطان محمود :

چنین که دیدم آیین تو قوی تر بود
به دولت اندرآیین خسرو بهمن
تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است
روا نداری بر رسم گبرکان رفتن

عنصري برگزاري «جشن سده» را ناپسند می شمارد و رسم گبرکان چنان نکوهیده است که شاعر چاپلوس درباری در مدح محمود و جنگ وی با پیروان آیین برهمنی در دره رام هندوستان می گوید :

ز رام و از دره رام گر حدیث کنی
همی بماند گوش از شنیدنش مضطر
سپاه گبر بد و در چو لشکر یأجوج
نهاد آن دره محکم چو سد اسکندر
خدایگان بگشود آن به نصرت یزدان
براند دجله ز اوداج گبرکان کبر

خاقاني

در آن جا كه احمد آمد و آيين هر دو عيد
زردشت ابترست و حديـث مبترّش (به معنی ناقص ، ناتمام و بی فرزند)

***

اگر نه شمع فلک نور یافتی ز کفت
چو جان گبر شدی تیره بر مسیح وثاق

***
اگر صد سال گبر آتش فروزد
سرانجامش همان آتش بسوزد

اینهم نمونه دیگر از تحجر فکری و کمال فرومایگی

امیرخسرو دهلوی

به گورستان گبرانم سپارند از پس مردن
مسلمانی مباد از پهلوی من در عذاب افتد

سوزني سمرقندی
نیز دوزخ را جاي مزدك مي داند.

***

حقیر شماری انسان یهودی

فردوسی

در داستانی مربوط به بهرام گور میخوانیم

ببردند ز ایوان براهام را
جهود بداندیش و بدکام را
**
براهام مردیست پرسیم و زر
جهودی فریبنده و بدگهر

براهام در شاهنامه نام مردی یهودی است، که با وجود توانگری و ثروت بسیار خسیس و لئیم نشان داده میشود. که البته میتوان مطمئن بود که او تنها انسان دارای این خصلت و یهودیت تنها آیین انسان‌های لئیم و خسیس آن دوران و دوران های دیگر در سرزمین ایران نبوده است .

چنانکه در دوره ناصرخسرو:

در بلخ ایمنند ز هر شری
میخواره و دزد و لوطی و زنباره

این کور دلی در نمایشنامه " تاجر ونیزی" اثر ویلیام شکسپیر نیز در شخصیت من در آوردی "شایلاک" یهودی به همین صورت نمایش داده میشود. جالب توجه اینکه شکسپیر در تمام عمر هیچ فرد یهودی‌ای را ملاقات نکرده بوده است.

تاریخ نامه فجایعی هم که مردمان انگلستان بر سر یهودیان آورده ا ند، سر درازی دارد.

شیخ سعدی

باب چهارم در باب فواید خاموشی
مینویسد :

در عقد بیع سرائی متردد بودم. جهودی گفت من از کدخدایان این محلّم وصف این خانه چنان که هست از من پرس. بخر که هیچ عیبی ندارد. گفتم بجز آنکه تو همسایه‌ی منی

خانه ای را که چون تو همسایه است
ده درم سیـــــــــــم بـــــد عیار ارزد
لیک امیـــــــدوار بایــــــــد بـــــــــــود
که پس از مرگ تو هــــــزار ارزد

**
شاعر شعر معروف
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

که این قطعه انسان دوستانه را ، بدون ذکر ماخذ ، از توصیف جامعه ایده آل افلاطون وام می گیرد که میگوید :

" وضع چنین جامعه ‏ای درست مانند پیکر انسان است. بطور مثال وقتی که انگشت کسی زخم شود، تمام تن و تمام روح او از درد و زخم آگاهند و آنرا حس می‏کنند و همه اعضای وجودش در احساس درد با عضو زخم خورده شریک ‏اند و همه با هم رنج می‏برند و ما فقط درد انگشت می بینیم .این قاعده در مورد همه اجزای وجود آدمی صادق است. خواه درد و رنج در میان باشد و خواه لذت آرامش ."

برایش دیدن پس گردنی خوردن بی سبب یک انسان دردناک نیست، تاجایی که او پیرو دینی دیگر باشد

سعدی در باب هشتم بوستان در شکر بر عافیت

پس از آنکه سری به تذکره الاولیای شیخ فرید الدین عطار میزند که ذکری دارد از ابوالحسن بوشنجی که یک روز بر قاعده صوفیان می رفت. ترکی درآمد و قفایی به وی زد و برفت. مردمان گفتند: "چرا کردی؟که او شیخ ابوالحسن است و بزرگ روزگار است" . او پشیمان شد و باز آمد و از شیخ عذر می خواست. شیخ گفت: "ای دوست! فارغ باش ، که ما این نه از تو دیدیم ، که از آنجا که رفت، غلط نرود."

پس فکر بکری به سرش میزند که شخصی یهودی را بجای مرد ترک جا بزند تا هم یک سرقت ادبی را بپوشاند و هم بر آتش کینه و غرض ورزی خود آبی بپاشد .
پس می سراید :

یکی کرد بر پارسایی گذر
به صورت جهود آمدش در نظر
قفایی فرو کوفت بر گردنش
ببخشید درویش پیراهنش
خجل گفت کانچ از من آمد خطاست
ببخشای بر من، چه جای عطاست؟
به شکرانه گفتا به سر بیستم
که آنم که پنداشتی نیستم

سعدی
دیوان اشعار / غزلیات

گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم
لابه بر گردون رسانم چون جهود اندر فطیر

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست

نظامی

با جهودی معاملت می ساخت
خیر دید آن جهود را بشناخت

**
به عقیدت جهود کینه سرشت
مار نیرنگ و اژدهای کنشت
سالها شد که من برنجم ازو
جز بدی هیچ بر نسنجم ازو
من به بالین نرم او خفته
او به من بر دروغها گفته
من ز بادش سپر فکنده چو میغ
او کشیده چو برق بر من تیغ

نظامی

خیالت را پرستش ها نمودم
وگر جرمی جز این دارم جهودم

اینهم از زنی شاعره بنام مهستی گنجوی که در دوران دوره غزنوی میزیسته ،هرزه‌نگار بوده و اشعار پورنوگرافیک مینوشته است .

فصاد جهود بد رگ کافر کیش
آن کُنَد زبان که تیز دارد سر نیش

جهودانه

جهود بازی درآوردن (تعبیری تحقیرانه و دروغ) به معنی مانند جهود و با اخلاق جهودی که ریا و خست باشد و ترسویی .
همسان "ک" تحقیر در لغت گبرک

همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرکی درنوشتندشان

خاقانی

بجای آنکه چو عیسیم برد بر سر دار
نشست زیر و جهودانه میگریست بتاب

نظامی

زبونی کان ز حد بیرون توان کرد
جهودی شد جهودی چون توان کرد
**
از جهودی رهاند شاهی را
دور کرد از کسوف ماهی را

ضعف‌های فردی ، نارسایی ها و بزهکاری های موجود در جامعه (اینجا , فروش طلای تقلبی از راه ناصواب) را تنها به جهود و جهودان جامعه خودش نسبت می دهد .

جهودی مسی را زراندود کرد
دُکان غارتیدن، بدان سود کرد

مولوی

گر نبودی جان عیسی چاره ام
او جهودانه بکردی پاره ام

مولانا همچنین در دفتر ششم مثنوی و در داستان بی پایه و جعلی و کینه توزانه "خندیدن جهود و پنداشتن که ابوبکر ضرر می کند" ، در داستان بلال ، "جهودان لعین" را آدم‌های سنگ‌دلی معرفی میکند که عاشق زر و ثروت اند که هیچ نشانی از انسانیت نبرده‌اند.
در چند داستان قصه بی اساس اسلام آوردنِ بلال این مظلوم را که " قصّه اَحَد، اَحَد گفتن" داشته در سایه عزم آهنین و اراده محکم خود مورد آزار خواجه اش که از تعصب جهودی به شاخ خارش میزد ، زیر آفتاب حجاز و از تنش خون می‌جوشید .

در ادامه داستان حکایت دیگری دارد از افزون شدن کینه جهودان و قصه کردن قضیه پیش مصطفی (ص) و مشورت در خریدن او از جهودان
در حکایت: «خندیدن جهود و پنداشتن اینکه امام اول راشدین مغبون است در این عقد»:

قهقهه زد آن جهود سنگ‌دل
از سر افسوس و طنز و غش و غل
گفت صدیقش که این خنده چه بود
در جواب پرسش او خنده فزود

شخص یهودی به ابوبکر میگوید اگر از نیت و جدیت تو برای خرید این غلام آگاهی نداشتم او را به یک دهم قیمت هم می فروختم

کو به نزد من نیرزد نیم دانگ
تو گران کردی بهایش را به بانگ

ابوبکر میگوید : آسان حقهٔ پر لعل را به باد دادی چون چشم بدبختت به جز ظاهر ندید

این ترا و آن مرا بردیم سود
هین لکم دین ولی دین ای جهود

و یک انسان یهودی زاییده خیال ددمنشانه مولوی بت پرست ، دارای برهان فرومایه تر از اسلام , ظالم مال مظلوم خور، مکار و دروغگو ، منافق و کافر قابل در آتش سوزاندن میشود.

خود سزای بت‌پرستان این بود
جُلَش اطلس اسپ او چوبین بود
هم‌چو گور کافران پر دود و نار
وز برون بر بسته صد نقش و نگار
هم‌چو مال ظالمان بیرون جمال
وز درونش خون مظلوم و وبال

تا پایان

ابوبکر او را با همان قیمت غیر متعارف از مردِ جهود می خرد. اما به او یادآور می شود که بلال طلا بود و در معامله‌ی بلال، فروشنده (جهود) زیان کرده است.

وصله جهودی , وسیله ای برای نشان برتری بر اقلیتها

وصله جهودی، آنگونه که عوام امروزه میپندارند، از ابداعات فکری هیتلر وهمیارانش نبوده و ریشه ای تاریخی در ایران دارد.
در ادبیات منظوم ایران میبینیم که شاعران ما به خوبی از عملکرد جامعه خود که برای تمیزدادن مسلمانان از پیروان دیگر ادیان، آنان را مجبور به داشتن پوشش و علامت مخصوص میکردند، آگاه بوده اند ولی این عمل غیر انسانی و نامردمی نه ناراحتشان می کرده است و نه اعتراضی را علیه آن لازم میدانسته اند.
پوشش یهودیان معمولا سرخ یا زرد وگاه سیاه رنگ بوده است.
عسلی و گاه غیار نیز تکه پارچه ای بوده است که بصورتی کاملا قابل تشخیص بر روی لباس یهودیان زن و مرد آویخته میشده است .
زرتشتیان نیز مجبور به پوشیدن غیار بوده اند ولی ترسایان با زنار مشخص میشده اند .

ناصرخسرو قبادیانی

که بنا به گفته خودش :

از پارسی و تازی و از هند و از ترک
وز سندی و وز عبری و رومی
از فلسفی و مانوی و صابی و دهری

دانش آموخته , و درباره خودش میگوید:
بی گناهی , شده بر او دشمن
ترک و تازی و عراقی و خراسانی

خلاف جوانمردیست که دین یک یهودی و مسیحی را ناحق بداند و در اشعارش از اینکه در زمان غزنویان و در قرن پنجم قمری در شهر بلخ، یهودیان و مسیحیان که دین ناحق دارند، در آسایش به سر می برند شکایت کند:

با جهودان حسن کنند به بلخ
وین خسان جمله اهل زُ نّارند
وآنکه زُ نّار بر نمیبندد
همچو من روز و شب به تیمارند
حرمت امروز، مر جهودان راست
اهل اسلام و دین حق، خوارند

انوری

یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان
اگرشان بر در اغیار دین بینی به دربانی

چه خفت بزرگی که مسلمانی برای پیرو آیین دیگری کار کند !

گاه می‌دوخت یکی را به کتف بر عسلی
گاه می‌بست یکی را به میان بر زنار

کرده دوش یهود را تهدید
احتساب سیاستش به غیار

نظامی

زرد قصب خاک به رسم جهود
کاب چو موسی ید بیضا نمود

خاقانی

فلک را یهودانه به کتف ارزق
یکی پاره ی زرد کتان نماید

گردون یهودانه به کتف کبود خویش
آن زرد پاره بین که چه پیدا بر افکند

نخل به جنبش آمده گر نه یهود شد چرا
پاره ی زرد بر کتف دوخت بدان مشهری

خوش خوش چو یهود پاره زرد
بر ازرق آسمان زند صبح

در سپر ماه راند تیغ زراندود مهر
بر کتف کوه دوخت دست سپیده غیار

مسعود سعد سلمان

تا یهودی گشت باغ و جامه ها پوشید زرد
می نیارد زند خواندن زند و اف زند خوان

مجد همگر

زین دو ملت به خطه موصل
هر کره بینی از صغار و کبیر
یا بود بر سرش علامت زرد
یا بود بسته در میان زنار

حتی کودک هم اهل ذمه، نجس، ومستحق تحقیر بوده!

رضی الدین نیشابوری

چو دین به رفعت اظهار کرد منصب او
نهاده بر کتف چرخ از مجره غیار

***

ترغیب و تشویق هولناک کشتار دیگران توسط شعرای ایرانی

عدم تساهل و مدارا با افکار و آیین دیگران بدان اندازه بود که در نیمهٔ نخست قرن هفتم هجری و در دوران خونبار حمله مغول

کمال اسماعیل

در باب ستیزه جویی مردمان محلات دردشت و جوباره اصفهان که یکی شافعی و دیگری حنبلی بود میسراید:

ای خداوند هفت سیاره
پادشاهی فرست خونخواره
تا که دردشت را چو دشت کند
جوی خون آورد ز جوباره
عدد خلق را بیفزاید
هر یکی را کند دو صد پاره

فرخی

کشتار انسان‌های دگراندیش هم میهن خود به دست محمود را به قصد دریوزگی لقمه نانی چنین مداحی میکند.

زن شان اسیر برده شود، مردشان تباه
تن شان حزین و خسته شود، روح شان دژم
وز خون حلق شان همه بر گوشه حصار
رودی روان شده به بزرگی چو رود زم

شمس الدین لاغری

شاعر، این نحوه وحشیانه و غیر انسانی را برای کشتار دگراندیشان دینی به شاه توصیه میکند :

خسروا هست جای باطنیان
قم و کاشان و آبه و طبرش
آب روی چهار یار بدار
و اندر این چار جای زن آتش
پس فراهان بسوز و مصلحگاه
تا چهارت ثواب گردد شش

کشتار یهودیان وشوربختان دیگر در ادبیات ما

جهود خیبری، به معنی سخت ترسیده از خون

بسیاری از ما احادیث مربوط به طوایف بنی قینقاع ، بنی نضیر ، بنی قریظه و خیبر و اینکه مزارع حاصل خیز و درخت‌های نخل بسیاری داشتند و جنگ و کشتار آنان که در صدر اسلام به وقوع پیوسته را شنیده یا خوانده ایم. اگر این احادیث واقعی باشند ، به نظر میرسد که جرم اهالی یهودی این منطقه این بود که نمی خواستند دین اجدادی خود را عوض کنند و مال دار بودند .
بر طبق اسناد حدیث نویسانی که ۱۵۰ سال بعد از ظهور این وقایع به جای گذاشتند ، و کپی کردن این حدیث ها توسط تاریخ نویسان ، شاعران و نویسندگان عرب ، بدون آنکه زحمت تحقیقی به خود بدهند، مسلمانان صدر اسلام آب را بر اهالی یهود خیبر بستند و پس از فتح قلعه‌های یهودیان کسانی را که بین "اسلام یا شمشیر" مرگ را انتخاب کرده بودند، " دسته دسته به کنار آن خندق بردند و آنان را گردن زدند .
زنان و فرزندان اسیران را طبق فرمان جزو غنایم جنگ بهم فروختند و تصاحب کردند .
با بقیه امت اهل کتاب مدینه که نام بردیم هم همان رفت.
و سر آغاز بروز حقیر بینی و یهود کشی شیعیان و در شعر ایرانی از اینجا پای گرفت.

سنایی

که درصفحه اول این سخن نامه نوشتم که گفته بود :

سخن كز روي دين گويي چه عبراني چه سرياني
مكان كز بهر حق جويي چه جابلقا چه جابلسا

میسراید :

در کفر و جهودی را ز اول چون علی بر کن
که تا آخر چنویابی ز دین تشریف ربانی

خاقانی

آرزوی نسل کشی هیتلری میکند

چون حیدر ذوالفقار برکش
تا چرخ جهودسان نجنبد

سلمان ساوجی

سعی ها کردند در باب قضا یاران
ولی قلعه کفار را اخر علی برکند در

خاقانی شروانی

ای چراغ یزدان که دلت
چو علی خیبر ستم بشکافت
تارک ذوالفقار بیعت را
ذوالفقار تو لاجرم بشکافت

باور ناکردنیست که دقیقی، شاعر زرتشتی مذهب از این واقعه اسفبار در توصیف چشم یار سود میجوید :

چنان کز چشم او ترسم
نترسد جهود خیبری از تیغ حیدر
چنان کان چشم او کرده است با من
نکرد آن نامور حیدر به خیبر

نکته جالب توجه اینست که طبق رسم و دین یهود چون فاطمه دختر نَبی اسلام و همسر امام علی از مادری یهودی (خدیجه) بدنیا آمده بود یهودی شمرده میشود، حتی اگر تغییر دین بدهد.
بنا به این سنت و باور آیینی یهودیان , امام حسین و امام حسن هر دو یهودی به شمار می آیند.

مولانا


مثنوی، دفتر اول

جایی که کافر یعنی دشمن اسلام ، پیرو کیش اهریمن و شامل اهل ذمه بودن شامل ترسای خوک چران، جهود، گبر، بودایی ، هندو و حتی اهل سنت می شده است، آیا جای شگفتی نیست که حضرت مولانا ، که بقول خودش مغز را از قرآن برداشته ، ریختن خون کافر ( که اینجا به خر وحشی تشبیه شده است) را , حتی برای تمثیل، برای توده مردم و عوامی که باز به قول خودش از قرآن پوستش را خورده اند! مباح می داند ؟

خر نشايد کشت از بهر صلاح
چون شود وحشی شود خونش مباح
گرچه خر را دانش زاجر نبود
هيچ معذورش نمی دارد ودود
پس چو وحشی شد از آن دم آدمی
کی بود معذور ای يار سمی
لاجرم‌ کفّار را خون‌شد مُباح‌
همچو وحشی‌پيش‌نُشّاب‌و رماح

مولوی ، این روان والای بشریت ، کافران را در این پیام خود همجنس شیطان، نجس و ریختن خونشان را مباح میداند و صد البته از نظر ایشان که خودش ازنما مُرده ، از حیوان سَرزده ، و سپس آدم شده و پس از مردن هم از مَلَک هم پَران خواهد شد ، به جهود و گبر (و صد البته دیگر کافران) دلداری و امید میدهد که با مسلمان شدن لطف الهي شاملشان خواهد شد.

مثنوی معنوی - دفتر چهارم :

کافران همجنس شیطان آمده
جانشان شاگرد شیطانان شده
یک ستاره در محمد رو نمود
تا فنا شد کفر هر گبر و جهود
……..
مشرکان را زآن نجس خواندست حق
کاندرونِ پشگ زادند از سبق
هیچ کافر را به خواری منگرید
که مسلمان مردنش باشد امید

باید به این نکته توجه داشت که لغت "کافر" در قاموس مولوی معانی گوناگون دارد.
جائیکه در غزلیات دیوان شمس میگوید : "شمس الدین تبریزی مسلمان بود ، کافر شد". از کافری حرف میزند که "عیسی و موسی که باشد چاوشان درگهش" . این نوع کافر ، نه نجس است و نه ریختن خونش مباح. و صد البته نباید کشته و سوزانده شود، چون حتی پیامبران پیروان دگر آئین ها چاکران درگاه این مسلمانند.

ناصر خسرو

(که خود رافضی بود و قتلش طبق فتوای بالای حضرت مولانا , مباح) در کتاب وجه دین خودش مینویسد :
گوییم به توفیق خدای تعالی که جهاد کردن واجب است بر مسلمانان، با ترسایان و جهودان و مغان و گبران و کافران .
***

چنین کنند بزرگان
عمل شنیع پسر بچه بازی

که در آن مردان مسن ، پسر بچه ها و نو جوانان را مورد تجاوز جنسی قرار میدادند ،طی قرون متمادی و بصورت مستمر در طبقات مختلف اجتماعی , حکومتی و مذهبی ایران بشدت رواج داشته ونشانه مردانگی وشأن اجتماعی بشمار میرفته است.

از سفرنامه های خارجیان دوران صفویه و قاجار و کتاب های تاریخی ایرانی چون رستم التواریخ بر میاید که این عمل شنیع نه تنها در خفا بلکه در ملاء عام و توسط شاه و گدا معمول بوده است.
در سفرنامه ونیزی به نقل از کتاب تاریخ اجتماعی ایران میخوانیم که شاه اسماعیل برای تحقیر سُنی مذهبان تبریز، زیباترین جوانان سنی مذهب تبریز را به کاخ هشت بهشت برده و این کار زشت را با آنان انجام داده و سپس آنان را به همین منظور به اُمرای خود داده است. پیش از آن ده تن از بچه های مردمان محترم این شهر مورد این تجاوز و عمل غیر انسانی این شاه شیعه پرور قرار گرفته بودند .

در این زمینه هم آسمان ایران از این شاعران دون فطرتی که همپالکی و مشوق شاهان ، حکم ولایات , تجار و علمای دین بوده اند پر ستاره است.

عطار، عنصری ، فرخی ، جامی ،عراقی , ، سعدی ، سنایی ، قاآنی،عبید زاکانی ،و دیگر عرفا و معلمان اخلاق دیگرمان

در مورد مولوی و دیگر عارفان بنام می توان گفت که

"آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد"

مولوی رابطه جنسی سلطان محمود و ایاز را توجیه می کند و ایاز را تا حد اولیاء الله بالا می برد و او را موجودی با عشقی عرفانی و و عاشق به خدا معرفی میکند.
از شاهد بازی احمد غزالی و احوال فخرالدین عراقی , جانشین شیخ بهاء الدین که قونیه در خدمتش بود و در مجلس سماع او می رقصید و مسلما از داستان شمس (که خود شمس نقل میکند) با پسرک زیبارویی که شاگرد او بوده و خوابی که در آن شمس "انّ لنفسک علیک حق نفس تو هم بر تو حقی دارد، حق او بده" را میبیند , و از کرامت جنسی شیخ حریری خبر داشته و ایرادی نمی گرفته است.

جامی می نویسد که شمس را روزی در دمشق با فرنگی پسری در حال شطرنج بازی یافته اند . چرا که شمس هم معتقد بود که "عشق مجازی و شاهد بازی به مثابه پلی است که انسان را به عشق حقیقی (عشق خداوند) می رساند"

چرا عارفان دیگر جهان از این راه و تشبیهات شهوانی برای راحت گاههایی در طی ریاضتهای سیر و سلوک سود نمی جویند؟
چرا این توصیفات را در مورد جنس مخالف بیان نمیکنند ؟ یا جمال را در هر ذره ذره هستی نمی یابند ؟

حکیم سبزواری درست میگوید :

موسی نیست که دعوی انا الحق شنود
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست

***

ترسا همواره هم چنان که در دین مبین آمده است برای غلامی کردن خوب است و آن هم ترسا بچه و غلام بچگان بهشتی که اسیر و غلام مسلمین هستند و این پسر بچگان تنها برای شاهد بازی مناسبند.
از مغبچه هم به همین منظور در اشعار فارسی استفاده شده است .

توصیفی که عطار از ترسا بچه در حكايت تاجر ترسا در الهی نامه و دیگر جاها میکند با تعبیری که پوزش طلبان افکار این عرفا دارند که ترسا بچه به استعاره معنی اشراقات و الهامات الهی , جاذبه ربّانی، الهام غیبی که در دل سالک فرود آید , جور در نمی آید
این گفتارها نه تشبیهات شهوانی که شهوانی محضند

فریدالدین عطار نیشابوری

شاعر الهیات عرفانی

آتش عشق تو دلم، کرد کباب ای پسر
زیر و زبر شدم زتو، چیست صواب ای پسر

چون من خسته دل زتو، زیر و زبر بمانده ام
زیر و زبر چه می کنی، زلف بتاب ای پسر

شیخ سعدی نام ناپسند شاهد بازی را فضیلتی برای خود و جامعه اش میداند :

نام سعدی همه جا رفت به شاهدبازی
وین نه عیبست که در ملت ما تحسینی ست

دو بیت از گلستان در توصیف یک پسر

امرد آن گه که خوب و شیرین است
تلخ گفتار و تندخوی بود

چون به ریش آمد و به لعنت شد
مردم آمیز و مهرجوی بود

خود مولوی که شاهد بازی را تقبیح نکرده و برخی از صوفیان دوران خود را چنین توصیف میکند :

صوفیى گشته به پیش این لئام
الخیاطه و اللواطه و السلام

‏ بدون احساس هیچ مسئولیتی در مورد این دو عارف !؟ منحط که پسر بچه های بی گناه و بی پناه، که هم از لحاظ روحی و جسمی بسیار شکننده بوده را مورد تجاوز قرار میداده اند میگوید:

عطّار روح بود و سنائی دو چشم او
ما از پی سنائی و عطّار آمدیم

عطار

شاعر هفت شهر عشق
بعنوان نمونه: حكايت تاجر ترسا

يکي ترساي تاجر بود پرسيم
که او را خواجگي بودي در اقليم
يکي زيبا پسر او را چنان بود
که آن ترسا بچه شمع جهان بود


جایی دیگر

ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی
دیدم به در دیری چون بت که بیارایی
زنار کمر کرده وز دیر برون جسته
طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی
چون چشم و لبش دیدم صد گونه بگردیدم
ترسا بچه چون دیدم بی توش و توانایی

تا پایان
جایی دیگر

ترسا بچه اى ديدم زنار کمر کرده
در معجزه عيسى صد درس ز بر کرده
با زلف چليپاوش بنشسته به مسجد خوش
وز قبله روى خود محراب دگر کرده
از تخته سيمينش يعنى که بناگوشش
خورشيد خجل گشته رخساره چو زر کرده

**

ترسا بچه‌ای به دلستانی
در دست شراب ارغوانی
دوش آمد و تیز و تازه بنشست
چون آتش و آب زندگانی
دانی که خوشی او چه سان بود
چون عشق به موسم جوانی

تا پایان

**

ترسا بچه‌ای شنگی زین نادره دلداری
زین خوش نمکی شوخی، زین طرفه جگرخواری
از پسته‌ی خندانش هرجا که شکر ریزی
در چاه زنخدانش هر جا که نگونساری
از هر سخن تلخش ره یافته بی دینی
وز هر شکن زلفش گمره شده دین‌داری

تا پایان

**

ترسا بچه‌ی لولی همچون بت روحانی
سرمست برون آمد از دیر به نادانی
زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف
در داد صلای می از ننگ مسلمانی
چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش
بر تخت دلم بنشست آن ماه به سلطانی
بگرفتم زنارش در پای وی افتادم
گفتم چکنم جانا گفتا که تو می‌دانی

تا پایان

نمونه ای از ستایش این ترسا بچگان در شعر
عراقی

ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی
در هر خم زلف او گمراه مسلمانی
**
سر به سر از لطف جانی ای پسر
خوشتر از جان چیست؟ آنی ای پسر…
بر لب خود بوسه زن، آنگه ببین
ذوق آب زندگانی ای پسر
زان شدم خاک درت کز جام خود
جرعه‌ای بر من فشانی ای پسر
از لطیفی می نماند کس به تو
زان یقینم شد که جانی ای پسر …
نیست در عالم عراقی را دمی
بی لب تو زندگانی ای پسر
نمونه ای در اشعار

قاآنی

یازده ساله کودکی هست به کاخم اندرون
سست وفا و سخت دل, خرد قضیب و گرد ...

باقی این شعر و فکر ناپاک را نمیتوان اینجا یاد کرد.

به توصیف این عرفا!؟ صورت‌پرستی یا جمال‌پرستی می‌تواند تمرینی باشد برای عشق ورزیدن به خدا. زیرا زیبایی پسران جلوه‌ای از زیبایی خداست (نه دختران ، باصرف به دانستن اینکه خداوند جنسیت ندارد).

دودوزه بازی این دو عارف جان شناس مرا یاد شعر شاه نعمت الله ولی میاندازد در جواب کسانی که حظ دیدن صورت و اندام پسر بچه ها را حالتی عرفانی توجیه میکرده اند که گفته بود :

از لعبت ترسا بچه اسلام مجویید

***

مولوی

آیا تو هر آنچه مینمایی , هستی؟

مثنوی معنوی
دفتر اول
مولوی با کراهت و از سر عناد با یهودیان داستانی جعلی میسازد و از به سخن آمدن طفلی درمیان آتش سخن می گوید که توسط شاه جهود (صورت تحقیر آمیز کلمه یهود) که خلق را مجبور به پرستش بت می کرده زبان میاید و مادر و خلق را از بت پرستی باز میدارد

یک زنی با طفل آورد آن جهود
پیش آن بت و آتش اندر شعله بود
طفل از او بستد در آتش در فکند
زن بترسید و دل از ایمان بکند
خواست تا او سجده آرد پیش بت
بانگ زد آن طفل إنی لم أمت‌‌

حضرت عشق، مولانا که دنیایی بر این عقیده اند که در هیچ دین و آیین و سرزمینی نمی گنجد و جهان و انسان را عاشقانه دوست دارد
خود میگوید:
که نیمی از وجود خودش را ز جان و دل و خارج از این دنیای زمینی می بیند - از دیو و دد ملول و انسان آرزوست , و موعظه می کند که :

حق در همه جا و همه چیز جلوه می‏کند

وقتی پای آیین اسلام و مسلمانی درمیان میاید،درک یهودی،مسیحی و زردشتی را در حد شناخت حق نمیبیند
وجایی که اسلام است دیگر به آنان احتیاجی هم نیست.

دشمنی با آئین دیگران در افکار

پیر قونیه را که در دوران حیاتش "خداوندگار" و یا "مولانا خداوندگار"» می نامیدند در مثنوی معنوی اش نگاه مورد پسندی به یهودیان ندارد.
از نظراو (جهود سگ) به خاطر ظاهر بینی خود , دوگانه بین است و بین ادیان جدا بینی میکند .
او با این عمل دست به فرافکنی نوروتیک (نسبت دادن ناهشیار احساسات، انگیزه‌ها و ویژگی‌های غیر قابل پذیرش در خود، به دیگران ) میزند.

آن جهود از ظرف‏ها مشرک شده است / نور دید آن مؤمن و مدرک شده است
چون نظر بر ظرف افتد روح را / پس دو بیند شیث را و نوح را
از نظرگاه است، ای مغز وجود / اختلاف مؤمن و گبر و جهود

**

گر میسر کردن حق رَه بُدی
هر جهود و گبر از او آگه بُدی

**

آنچنان کز صقل نور مصطفا
صد هزاران نوع ظلمت شد ضیا
از جهود و مشرک و ترسا و مغ
جملگی یک‌رنگ شد زان الپ الغ
**

یک ستاره در محمد رخ نمود
تا فنا شد گوهر گبر و جهود
آنک ایمان یافت رفت اندر امان
کفرهای باقیان شد دو گمان
کفر صرف اولین باری نماند
یا مسلمانی و یا بیمی نشاند

**
شاه از حقد جهودانه چنان
گشت احول کالامان یا رب امان
صد هزاران مو من مظلوم کشت
که پناهم دین موسی را و پشت

حقیر شماری انسان یهودی در افکار مولانا

خانه آن دل که ماند بی ضیا
از شعاع آفتاب کبریا
تنگ و تاریکست چون جان جهود
بی نوا از ذوق سلطان ودود

در دیوان به عشق آلوده شمس می خوانیم :

همچون جهودان می‌زیی ترسان و خوار و متهم
پس چون جهودان کن نشان عصابه بر دستار کش
یا از جهودی توبه کن از خاک پای مصطفی
بهر گشاد دیده را در دیده افکار کش

**
زبونی کان ز حد بیرون توان کرد
جهودی شد, جهودی چون توان کرد

**
قهقهه زد آن جهود سنگ‌دل
از سر افسوس و طنز و غش و غل

**
تنگ و تاریکست چون جان جهود
بی نوا از ذوق سلطان ودود
نه در آن دل تافت نور آفتاب
نه گشاد عرصه و نه فتح باب
گور خوشتر از چنین دل مر ترا
آخر از گور دل خود برتر آ

**
آن جهود سگ ببین چه رای کرد
پهلوی آتش بتی بر پای کرد
کانک این بت را سجود آرد برست
ور نیارد در دل آتش نشست

**
حرص در پیری جهودان را مباد
ای شقی ای که خودش این حرص داد

**

چونی ای عیسی ز دیدار جهود
چونی ای یوسف ز مکار حسود

**

این بیان , اکنون چو خار بر یخ بماند
چون نشاید بر جهود انجیل خواند

**
تصویر آدم سوزی و کشتار یهودیان در افکار مولانا

چون پدید آمد که آن مسجد نبود
خانه‌ی حیلت بد و دام جهود
پس نبی فرمود کان را بر کنند
مطرحه‌ی خاشاک و خاکستر کنند

مولانا پایان کار یهودیان را در داستانی من درآوردی بصورتی دهشتناک چنان سبعانه به تصویر میکشد که کوره های آدم سوزی نازیهای جنگ جهانی دوم و دوزخ خیالی دانته آلیگیری در کمدی الهی را تداعی میکند .

الهاویه به معنی جهنم در بیت آخر را جایگاه ازلی و آخرت آنان مینامد.

این عجایب دید آن شاه جهود
جز که طنز و جز که انکارش نبود
…..
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پیوند در پیوند کرد
بانگ آمد کار چون اینجا رسید
پای دار ای سگ که قهر ما رسید
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت
حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
اصل ایشان بود آتش ز ابتدا
سوی اصل خویش رفتند انتها
هم ز آتش زاده بودند آن فریق
جزوها را سوی کل باشد طریق
آتشی بودند مومن‌سوز و بس
سوخت خود را آتش ایشان چو خس
آنک بودست امه الهاویه
هاویه آمد مراو را زاویه

***
استفاده از تمثیل یهودی و گبر و مسیحیان در برابر مؤمن (مسلمان)

مثنوی معنوی
دفتر ششم

تا ببیند مؤمن و گبر و جهود
که درین صندوق جز لعنت نبود

***

درحکایتی دیگر در مثنوی که شخصی مسلمان با یک شخص یهودی و مسیحی به سفر میروند , شخص مسلمان مؤمن است و نماینده خرد و جهود و ترسا دو گمراه اند که نقش اهریمنی نفس را در خیال متعصب و متحجر او بازی میکنند .

آن جهود و مؤمن و ترسا مگر
همرهی کردند با هم در سفر

با دو گمره همره آمد مؤمنی
چون خرد با نفس و با آهرمنی

و در جای دیگر

یک ستاره در محمد رخ نمود
تا فنا شد گوهر گبر و جهود

و باز هم

هم‌چو آب نیل دان این جبر را
آب مومن را و خون مر گبر را
بال بازان را سوی سلطان برد
بال زاغان را به گورستان برد

***

مصطفی فرمود کای گبر عنود
چون سیه گشتی اگر نور از تو بود

داریوش فاخری
اکتبر ۲۰۲۱
لوس آنجلس

به نقل از آوای تبعید شماره ۲۴