عصر نو
www.asre-nou.net

حاج ملامهدی


Thu 17 02 2022

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
کنار پایه ی منبر کز کرده بود. روضه ی آشیخ حاج ملا مهدی به صحرای کربلا که رسید، تمام بدبختی های از اول بچگیش، تو ذهنش جان گرفتند و مثل پرده ی سینما رژه رفتند. کف دستش را رو پیشانیش کوبید، فش فش کرد و گریست.
آشیخ از منبر که پائین آمد، کنارش ایستاد. متان بلند شد و دست به سینه ایستاد و رو صورت آشیخ خیره ماند.
آشیخ سراپای متان را برانداز و وارسی کرد، گفت« دنبالم بیا. » وطرف درمسجدراه افتاد. متان با فاصله ی سه چهار قدم، دنبالش لنگید.
کنار دیوار خشتی پشت مسجد پیچیدند، آشیخ افسار خر سفید قاطرمانندش را از میله آخور باز کرد. افسارراکشیدوخرراوسط کوچه ی پشت مسجدحاج ملامهدی کشاندوبه متان گفت:
« بیاجلو، دستهات روخرپنجه کن وکنارخروایستا، بچه. »
متان اطاعت کرد. آشیخ ته کفشش را روی دستهای پنجه کرده ی متان گذاشت و سوار خرشد. خودراروی پالان جاگیرکرد، افسارخرراداددست متان وگفت:
« خرراهشوبلده، خودش میره، توفقط افسارشو بگیروکنارش حرکت کن. هرجا رفت، توهم برو. آدم که دیدی، با صدای بلند بگو خبردار! خبردار! خبردار! تا مردم بفهمن آشیخ و خرش نزدیک میشه، احترام بگذارن و کناربرن. »
متان افسار را گرفت وکناربه کنار خر آشیخ ملامهدی لنگید. ملاگفت:
« پاتم که لنگه، چیجوری، یک پات کوتاهتر شده؟ »
« به دنیاکه اومده م، از دست ماما افتاده م رو موزائیکا و یه پام لطمه دیده، حج آقا. »
« بچه ی کی واهل کجائی؟ »
« اصلا یادم نمیاد و نمیدونم بچه کی واهل کجام، از وقتی روبه خاطردارم که زمستونا رو تو فقیرخونه گذرونده م، بهار و تابستونا و پائیزام تو شهر و دور اطراف کاسب کارا پلکیده م واداره م کردن، بیشتر شبام تو شبستون مسجد خوابیده م.
هفته ی پیشم باد بهار از راه که رسید و نسیمش رو سر و صورتم خورد، صدای جیک جیک چغوکاوخوندن یاکریماروشاخه ی درختای جوونه زده روکه شنفتم، ازدر فقیرخونه بیرون زدم. شلوارخاکی رنگمویه وجب روساقام بالازدم، راه وسط شهر روزیرقدم گرفتم، لنگیدم ومثل همیشه، باصدای بلند، باخودم حرف زدم. »
« بچه کم عقل، فکرنکردی ازسرماوگشنگی سقط می شی؟ چن صباح دیگرصبرمی کردی! »
« هواگرم شده دیگه، گوشه کوچه وخیابونم که بخوابم هیچیم نمیشه. توخیابوناودوراطراف می چرخم وشیکممو سیرمی کنم. باتمون اهالی وکاسبای شهرآشنام، ازبچگی اداره م کردن، دوراطراف دکونامی پلکم، واسه شون ادادرمیارم وجوک میگم ومی خندونمشون، یه چیزائی بهم میدن، ناخنک میزنم وشکممو سیر میکنم...»
« پس چیجوری شدکه سرازمسجدوپای منبرمن درآوردی؟ »
« هنوزشباسرده،نمی شه بیرون خوابید. شباکناربخاری شبستون مسجد شما تخت پوست انداخته م ومیخوابم، نصف شب سردمم که میشه، گوشه گلیم رومی کشم روخودم، حج آقا...»
« خیلی خب، پیزیشوداری یه شغلی داشته باشی وکارکنی؟ »
« هرکاری که شکم صاب مرده موسیرکنه، میکنم. حالاکجامیریم، من جای خواب ندارم، جای دوری نریم که آخرشبی نتونم بااین پای لنگم برگردم ودرمسجدبسته بشه، حج آقا. »
« اگه خوب ازپس کارات وربیائی، یه کارائی واسه ت میکنم. »
« کارم چیه؟ بااین پای لنگ، ازپس هرکاری نمیتونم وربیام، حج آقا. »
« این خرحرومزاده، ازقاطردرشت تره، هروقت میخوام سوارش بشم، غذاب کشم میکنه، وقتی میخوام سوارش بشم، مثل همین امشب، بایددستاتوخرپنجه وکمکم کنی تاسوارخربشم . »
« همین هفته ی یک مرتبه ازخانه تامسجدوازتامسجدتاخانه تونه، حج آقا؟ »
« نه بابا، هرشبانه روزچنتامجلس دارم. »
« فضولی نباشه، چیجورمجلسائیه، حج آقا؟ »
« شبانه روزچنتامجلس روضه خونی توتکیه ها، مسجداوخانه هادارم. به علاوه ی مجلسای عقد، ختنه سوران وعاق والدین وهزارکوفت وزهرماردیگه، این مجالس عدیده پاک کلافه م کرده. »
« بفرماکارمن فقط همین رکاب درست کردن وسوارکردن حج آقاست؟ »
« « نه خیر، سوارخرم میکنی، مدتی که تومجلسم، کاه وجوبهش میدی وازش مواظبت میکنی. »
« فضولی نباشه حج آقا،خرروکنارآخورمی بندی، دیگه چی مواظبتی لازم داره؟»
« این بچه های بی پدرومادرولگردرفقای خودت که همیشه واسه سور چرونی، دوراطراف می پلکن وپامنبری من هستن، درغیاب من وتومجلس که هستم، سربه سرخربیچاره میگذارن واذیتش میکنن، تخم حروما، یه مرتبه نوشادرتوماتحتش مالیده بودن، ازمسجدتاخونه، تموم وقت لنگ ولگدمی پروند، چن مرتبه پرتم کردرو زمین. »
« واسه این قضیه، ازمن چی کاری ورمیاد، حج آقا؟ »
« توفاصله ای که من تومجلسم، ازخرم مواظبت میکنی، بعدشم، بااین ولگردا دوست وآشنائی، بایدپیششون ریش گروبگذاری که بالاغیرتادست ازسرخرشیخ معروف شهروردارن وسربه سرش نگذارن. »
« وظیفه های دیگرم چیه، حج آقا؟ »
« شباخوردوخوراک وآخورخررواماده وقشوش میکنی، طویله شونظافت وزیرشو از شاش وسرگینشواززیرش پاک وجمع وجورمیکنی، خلاصه، طویله شومثل دسته گل، تمیزواداره میکنی. »
« همین؟ ایناکه کاری نیست، دیگه بایدچی کارکنم، حج آقاجان؟ »
« وقتای بیکاریتم، نبایدخیلی بخوابی واستراحت کنی که تنبل بشی. »
« بایدچی کارکنم که تنبل نشم، حج آقا؟ »
« بایدیه کمم درخدمت حاجیه خانوم باشی. »
« فضولی نباشه، چیجوری بایدبه حاجیه خانوم خدمت کنم، حج آقا؟ »
«هرکاری ازت خواست، نه نباشه، کمربسته ش باشی، خریدای بیرونشم
بکنی. »
«خیلیم خوب خیلیم عالی، فضولی نباشه، این وسط چی گیرمن میاد، حج آقا؟ »
« ازاین دربه دری وتومسجدخوابی درمیای. »
« چیجوری درمیام،خوردوخوراک وجای خوابم چی میشه، حج آقا؟ »
« شبانه روزشکمتوسیرمیکنم، سوراخی زیرپله، بایه مقدار جل وگلیمم، میشه جای گرم ونرم خوابت، مرگ میخوای؟ دوباره برگردفقیرخونه...»