عصر نو
www.asre-nou.net

ریشۀ واژۀ داستان


Mon 24 01 2022

امید همائی

این واژه ممکن است همریشه با واژۀ پهلوی دادستان وبه معنایِ حق و قانون باشد. همچنین میتوان آن را به دو بخش "دا" و "ستان" پاره کرد. "دا" در سانسکریت به معنایِ آفرینش و "ستان" پسوندِ مکان و زمان است. پس داستان جای و گاهی است برایِ آفرینش.

معنیِ واژه

برایِ معنی این واژه در فرهنگ هایی که دراینترنت دردسترس هستند به واژه هایِ مترادف اکتفا شده است. این مترادفها عبارتند از: حکایت، قصه، افسانه و سرگذشت . در لغت نامۀ دهخدا آمده که همچنین نامِ محلّی در بسطام بوده است.

افعالِ متعدّدی با این اسم ساخته میشوند. از موارد نادر آن میتوان داستان دیدن، داستان رفتن، داستان راندن، داستان زدن، داستان (پیغام) فرستادن را ذکر کرد.

داستانِ زندگی

زندگیِ هریک از ما، خود داستانی است. و داستانها بر اساس زندگیِ آدمیان یا در تشابه با آن نوشته میشوند. داستانِ کوتاه یا بلندی که با زاده شدن آغاز میشود. با روزهایِ نوزادی و نوباوگی ادامه می یابد تا به کودکی برسد. خنده ها و شادیها که خانه را پر از روشنائی میکند. روزهایِ دریافتنِ جهان و فرا گرفتنِ زیستن. فرا گرفتنی که همیشه و تا پایان در آموزشگاهِ زندگی ادامه خواهد داشت. سپس دورۀ آموزشِ رسمی. مدرسه و دبیرستان و دانشگاه. روزهایِ شیرین دوستی ها و بازی ها. روزهایِ امتحان و التهاب. انتظار تعطیلاتِ نوروز و آخرین روزهایِ تابستان. روز اوّلِ مهر و جادویِ رنگارنگ ِ پائیز. و اینچنین تا پایانِ تحصیلات. جستجویِ کار و حرفه. روزِ بزرگِ یافتن عشق. و سپس دورانِ زناشوئی. آمدنِ فرزندان. جشنِ زاد روزهاشان. موفقیّت هایِ تحصیلی ، هنری و ورزشی شان. و این "داستان" همچنین ادامه خواهد داشت تا به پایانِ خود برسد.

امّا گذشته از این هرکس در اندیشۀ خود داستانی برایِ زندگی خود میسازد و بر اساسِ این داستان پیش میرود. بر اساس این داستان توانائی هائی را در خود متصوّر میشود ویا خود را برایِ پیش گرفتنِ هدفی یا رسیدن به آرزوئی ناتوان مییابد.

برای ِ نمونه: پدرم ماشین نداشت. عمویم هم همینطور. ما اصلاً اهلِ رانندگی نبودیم. منهم رانندگی یاد نگرفتم.

با این داستان فرد نبودِ انگیزه برایِ آموختن رانندگی و راندنِ اتوموبیل را توجیه میکند. این داستان سازی نوعی پناهِ روانی و ذهنی برایِ نبودِ کنش در فرد است.

یا نمونه ای دیگر: ما همه در فامیل اهلِ ورزش، بخصوص کشتی بوده ایم. پدر و عموهایم چند مدال دارند. من میتونم و باید این میراث را ادامه دهم. من حتماً در مسابقاتِ امسال مدال می آورم.

راوی این داستان این توانائی را برایِ خود باز میشناسد و به سمتِ پیروزی میشتابد.

داستان: شیوۀ نوشتن

داستان گونه ای ادبی است ودارایِ انواع زیر است:

داستانِ کوتاه :

در اینگونه نوشتار بخشی از زندگی یا چندرویداد خلاصه گونه روایت میشود وبه جزئیات کمتر میپردازد.

داستانِ بلند

در اینگونه پردازش زندگی چند شخصیّت روایت میشود. روایتگر،جنبه هایِ مختلف روحی وابعادِ مختلف زندگانی آنان را به ما مینمایاند یا شواهدی در اختیارِ ما قرار میدهد تا خود، آن را نتیجه بگیریم. داستان بلند میتواند سویۀ ای داشته باشد یا بخواهد به جستارِی پاسخ دهد. از اینرو نویسنده جزئیات و جنبه هایِ محتلف را در خدمتِ این سویه و جستار بکار میگیرد.

داستان بلند گاه اوضاع کشوری را در یک دورۀ تاریخی توصیف میکند : جنگ و صلح (نوشتۀ لئون تولستوی) یا شرائط زیست قبیله یا نژادی را : کلبۀ عمو تم (نوشتۀ هریت بیچر استوو).

داستانک

چند خطی است برای بیان رویدادی شیرین یا تلخ و بیاد ماندنی. این نوشته معمولاً چیزی را نقل می کند که بسیار نادر یا شگفت آور باشد.

گونه هایِ داستان بر پایۀ محتوی

داستان میتواند تاریخی، فلسفی، روان شناختی ، علمی، علمی-تخیّلی و و و باشد.
داستانهایِ فلسفی پرسش و پاسخهائی فلسفی را در لابلایِ یک روایت میگنجانند. از این گروه میتوان "دنیایِ سوفی" نوشتۀ یوستین گردرنویسندۀ نروژی را نمونه آورد.

داستانهاِ روان شناختی به ویژگیهای معنوی، عاطفی و ذهنیی شخصیّت ها میپردازد. نمونه ای از آن "وقتی که نیچه گریست" از اروین بالوم است.

نقشِ داستان در بقایِ هوموساپینس

داستان و داستان پردازی یک تکاملِ شناختی است که در انسان هومو ساپینس بروز میکند و او را از گونۀ پیشین، نئاندرتال متمایز میسازد. صدها هزارسالِ پیش شش گونه انسان میزیست امّا امروز فقط یک گونه. این گونه هومو ساپینس است که ما هستیم. یووال هرری میگوید هوموساپینس به خاطر داشتنِ قوّۀ تکلّم بر جهان غالب شد. ساپینس زنده ماند زیرا با داستان پردازی، اعتقاداتی مشترک بینِ انسانها آفرید. این اعتقادات سبب قوامِ اجتماعی و گردآمدن افراد در قبائل و گروهها گردید. گروهِ هومو ساپینس با تکیه به نیروی جمعی در تلاش برایِ باقی ماندن بخت بیشتری دارد. خطرِ نابودی برایِ افرادِ پراکندۀ نئاندرتال به مراتب بیشتر و همین امر سبب از بین رفتن آنها شد.

اساطیر، افسانه ها و مذاهب در عصرِ هوموساپینس است که پدید میایند.

داستان درمانی

خواندن یا شنیدنِ یک داستان بر روح و روان خواننده یا شنونده تاًثیر گذار است. یک داستان میتواند هوایِ دلیری و رودروئی با گرفتاری ها را در جان بدمد. اورا از افسردگی و دلمردگی بیرون کشد. شادمان سازد. به نیکی برانگیزد و پیش براند. این داستانی است سازنده. به دیگر روی هستند داستانهائی که نا امید میکنند. جان و روح را می فسرند و دست و دل را میشکنند. این داستانها ویرانگرند.

داستانهایی سازنده از دیر باز برایِ تعلیم و تربیت بکار گرفته شده اند. نقل آنها برایِ جوانان وبزرگسالان نیز تسکین و رهیافتی برایِ آلام است.

پس داستان نیز مانند دیگر آفریده هایِ هنری یک روان داروِ به حساب میاید.

شاید مراسمِ داستان گوئی جمعی که در بیشترِ فرهنگها وجود دارد را بتوان از شکلهایِ اولیۀ روان درمانی و وسیله ای برایِ گذر از آشفتگی به آرامش برشمرد. امروز نیز در جلسات درمان، بیمار دراز کشیده بر دیوان، داستان زندگیِ خود را باز گو میکند تا به گره های ناگشودۀ آن باز گردد. به گونه ای دیگر بدانها بنگرد و اگر بتواند آنهارا بگشاید. مکتب روانشناسی فروید بر بازبینی و باز گشت به داستان گذشته و دوباره خوانی آن تاکید دارد.

بکار گیریِ داستان درمانی چیزِ تازه ای نیست امّا دوباره مورد توجه قرار گرفته است. دکتر میلتون اریکسون برایِ بیمارانش داستانهائی از زندگی خود و دیگران نقل میکرد. از این روش بعدها در درمانِ خانواده که توسط درمان گران در ویرجینیا صورت میگرفت استفاده شد.

داستان از تاًثیراتِ دردناکِ تحلیل و استنتاجاتِ عقلی فراترمیرود. خیال انگیز و موجدِ تمرکزاست و مارا به رویا پردازی میخواند. این امر داستان درمانی را به ابزاری برایِ یافتنِ راهها و امیدهای تازه بدل کرده ومیتواند پیشنهاداتی برایِ پدیدآوردنِ دیگرگونی هائی در زندگیِ فردی پیش رو بگذارد.

فراموش نکنیم که شیّادان در این بازار کم نیستند.

مدلِ علمی و داستان

در علوم برایِ توضیحِ پدیده ها مدلهائی پرداخته میشوند. مثلاً برایِ روشن کردنِ ساختارِ جهان مادّی مدلِ اتمی ارائه شده است. در این مدل هسته ای متشکّل از پروتون و نوترون در مرکز قرار گرفته و الکترونها در دوایری به دورِ آن می چرخند. این مدل وجودِ خارجی ندارد و صرفاً "داستان"ی است برایِ فهمِ بهتر جهان. بدینترتیب مدلها در درجۀ اوّل داستانهائی برایِ تصویر و توضیحِ پدیده ها هستند.

چرا میگوئیم این مدلها "داستان" هستند زیرا با گسترشِ دانش دیگرگون میشوند یا بکلّی از اعتبار میفتند. برای نمونه مدلِ زمین-مرکز جهان پس از هزاره ها جایِ خودرا به مدلِ خورشید-مرکز سپرد.

داستان در اشعارِ حافظ

چند نمونه از ابیات حافظ که درآنها واژۀ داستان بکار رفته است را در اینجا می آوریم.
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد.
----------
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق.
---------
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامه ها شد داستان انجمن.
--------
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده اند.
-------
با پایه جلال تو افلاک پایمال
وز دست بحر جود تو در دهر داستان.

تعداد این ابیات زیاد نیست و معنیِ واژۀ داستان در آنها به سرگذشت و حکایت نزدیک است مگر در :

در همه شهنامه ها شد داستان انجمن.

که در آن به معنیِ موضوعِ گفتگوی حاضران در انجمن نزدیک میشود.

داستان نزدِ سعدی

از سعدی بیشتر میتوان نمونه آورد:

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
--------
حدیث حسن تو و داستان عشق مرا
هزار لیلی و مجنون بر آن نیفزایند
--------
هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم
----------
که تو شیرین‌تری از آن شیرین
که بشاید به داستان گفتن

ولی ما در اینجا به همین بسنده میکنیم.

از دریافت نظراتِ شما خرسند خواهم شد.
homaeeomid@yahoo.fr