اشکهای صدیقه
Wed 5 01 2022
علی اصغر راشدان
صدای موزیک و نعره ی خواننده های مختلف داخلی و خارجی منطقه ی شمیرانات را رو سرش گرفته بود. از محله ی باغ فردوس بگیرو برو تا تجریش، از سه راه کاظمی، بیفت تو خیابان زعفرانیه، سربالایی را برو تا تهش، کوچه ی پناهی را بگذار زیر پا و برو تا برسی به تپه ماهورهای اسدآباد، خیابان فرعی طرف غرب کاخ های چهارگانه را برو پائین تا دوباره برسی به قهوه خانه ی جمع وجور کنار جوی لبریز از آب روان زلال پر صدای سرپیچ نزدیک سه راه کاظمی که پاتوق نهار روزهای جمعه ی برگشنتم از کوه بود.
دمدمهای خروسخوان بود، جاروجنجال بدمستهای آخرهای شب باموزیک سرسام آورقاطی شده بود. کوجگری که نتق بکشد. برای خدات سالگی ملکه ی مادرجشن تولدبرپاکرده بودند.
یکی ازشب های صلات تابستان بود، محوطه، باغ وباغچه های دور اطراف کاخهای چهارگانه غلغله ی جماعت بدمست بود. جفتهائی درگوشه وکنارهای تاریکتریالابه لای بوته هاودرختچه هادرهم پیچیده بودند، تک نفرهائی زیاد، بالاآورده وپراکنده ودورازهم، روی زمین درازبه دراز، افتاده بودند، گروهی غزل درمایه ی بیدادمیخواندندوتلوتلومی خوردند. صحرای محشری بودکه بیاوببین...
سی چهل نفرازنمایندگان وسران کنسولگریهای کشورهای گوناگون دعوت شده ودرجشن عظیم حضوربهم رسانده بودند. تمام سران نظامی وامنیتی واعضای خانواده ی هزارفامیل حضوریافته بودندتادرفرصت مناسب دست بوس ملکه ی مادرباشند.
تمام خیابانهاوکوچه های شمیرانات راماشین های پارک شده ی مدعوین اشغال کرده وجای سوزن انداختن نبود. جوانترهاسربالائی های زعفرانیه تاکاخهاراپیاده میرفتند. ون های زیادی تومحوطه ی باغ فردوس پارک شده بودند، پیرهاراسوارمی کردندوتاکاخهامیبردندکه ازجشن تولدخدات سالگی ملکه مادروحادثه نادرقرن محروم نمانند...
موزیک تاگرگ ومیش صبح، بکوب، کوبید، گلوی خوانندهای خارجی وداخلی ناکار می شدکه ختم بزرگترین جشن تولدقرن اعلام شد...
صدای موتوروترمزوتوقف وانت کامیون سربازخانه ی محافظین کاخها، پشت درخانه، صدیقه زن نریمان، سرآشپزکاخهای چهارگانه راازخواب پراند. خواب وبیدار، رفت کنارپنجره وبیرون رانگاه کرد: نریمان ویک سرباز، پنج سطل پرغذاازوانت کامیون بیرون آوردندوتوحیاط وپشت درورودی گذاشتند.
سربازهاوانت کامیون راراه انداختند، کناردرخانه ی خدمتکاربعدی پارک کردندو چندسطل غذاگذاشتندورفتندپشت درخانه ی خدمتکاردیگر.پشت درتمام خانه های دوطرف سرتاسرخیابان، چندسطل غذاگذاشتند، افتاب روی کوههای البرزسینه که می کشید، وانت کامیون ناپدیدشد.
صدیق کناردرورودی شق رق ایستاد، توچشمهای نریمان خیره شدونهیب زد:
« مگه ازرونعشم بگذری که بگذارم نیم خورده ی ته بشقابای این بدمستای قوم لوط روبیاری توخونه م وبگذاری جلوی چارتای بچه ی معصومم، من وبچه هام حیوونیم که توسطل حیووناواسه مون ته مونده فرستادن؟ تا کفرموبالانیاوردی، برگردون، ببربریزتوجوب...»
» انگارهنوزخوابی! یه کم چشماتوبمال، نیمخورده وته بشقاب کجابود؟ »
« نکنه میخوای بگی گله سرسبدسردیگ روواسه من وبچه هات آوردی،
آقاسرآشپزکاخ شاهنشاهی! »
« « باباامون بده چارتاکلمه حرف بزنم، یه عمرنگذاشته دوتاکلمه حرف حساب بزنم.
« خیلی خب، بنال ببینم، جناب سرآشپزشاهنشاه! »
« بی مروتااونقدرریخت وپاش کرده بودن که تموم اهل شهرم میخوردن، بازچن دیگ درسته اضاف میومد. به دستورتیمسارسرپرست خدمه ی کاخ، خودم ازسر دیگ تواین سطلاریخته م، به طاق ابروی خوشگل ترین خانوم شهرکه صدیقه ی خودم باشه، ازگل سرسبددیگای پلوخورشت تواین سطلاریخته م. »
« اگه میخوای حرفتوباورکنم، قسم بخور. »
« باهمین دستای ازگل نازکتروخوشگل ترت کفنم کنی، اگه دروغ بگم. »
« خیلی خب،باورکردم. جشن تولدیه زن خدات ساله اینهمه بریزبپاش وقوم لوط بازی نداره که، واسه چی شهروتاطلوع آفتاب روسرشون گرفته وخوابوبه چشم صغیروکبیرحروم کردن؟ توی الدنگ والدنگترای رنگارنگ دوراطرافتم کمربسته ی خدمت کردن بهشون شدین؟ »
« پیش خودمون باشه،خوشگل ترین صدیق خانوم دنیا، جائی لب ترکنی،همه مون میریم اونجاکه عرب نی انداخت. درواقع امرریشه ی تموم این بزن بکوب، بدمستی ونعره کشیای شبونه، برمی گرده به یه قضیه ی دیگه...»
« اون یکی قضیه چی باشه؟ »
« ملکه ی مادربهانه ست، دراصل تموم قضایابرمیگرده به کودتاوشکست نهضت رهبرمون حضرت آقا، جناب دکترمصدق...»
گرهی راه گلوی نریمان سرآشپزکاخ راگرفت،حرف توگلوش گیرکرد، چشم هاش تواشک غرقه شد، اشک روگونه های صدیقه هم راه برداشت...»
|
|