شکافی ژرف، تولدی دیگر
سرمقاله داخل کشور شماره ۱۰
Mon 31 08 2009
از خرداد ماه امسال، وقوع تحولی کیفی صحنة سیاسی کشورمان را تحت تأثیر خود قرار داده، بنحوی که بحث حول حوش آن به موضوع اصلی رسانهها و محافل عمومی و خصوصی مبدل گشته است. با نگاهی گذرا به وقایع اخیر میتوان صف معترضین و ناراضیان را به روشنی تشخیص داد. همچنین بوضوح گسترش آگاهیهای سیاسی تودههای مردم را مشاهده نمود. اعتراضات خیابانی اخیر نشان از واقعهای مبارک داشت، واقعهای که در پی آن نه تنها تودهها به خودباوری از توان خویش دست یافتند، بلکه دید جهانیان را هم نسبت به تواناییهای مردم ایران تغییر دادند. این نمیتوانست محقق شود، مگر با آگاهی و شناختی که تودهها در این مدت سی سال پس از به حاکمیت رسیدن حکومت مستبد مذهبی و قرونوسطائی کسب نمودهاند. آنان با پوست و گوشتشان درک کردهاند، حاکمانی که به قدرت سرکوب و شانتاژ ادامه حیات میدهند، جز خانهخرابی و بدبختی، عقب ماندگی و بیچارهگی، فحشاء و اعتیاد، و بیکاری و گرسنگی چیزی برای این ملت به ارمغان نیآوردهاند و نخواهند آورد.
جنبش اخیر که بدنبال تقلب گسترده انتخاباتی رخ داد، انفجار خشم فروخورده مردمی بود که پس از سالها خواستند با مراجعه به صندوقهای آراء تغییری هرچند اندک در وضع موجود پدید آورند. اما جمهوری اسلامی بار دیگر نشان داد که نه تنها تحولی بنیادین را تاب نمیآورد، بلکه تغییرات و اصلاحات جزئی را هم پذیرا نیست. ضرب و شتم وحشیانه معترضین در خیابانها و شکنجه و اعدام دستگیرشدگان در زندانها و بازداشتگاههای شناخته شده و ناشناخته، همه و همه مؤید تصمیم قاطع سران رژیم برای برخورد قهرآمیز و تحمیل شیوههای غیرمسالمتآمیز بر مخالفین خود میباشد. آنها میخواهند ملتی را به زور سر نیزه به اطاعت واداشته و از خواست دمکراتیک و انسانی خود برای ”استقلال، آزادی و جمهوری ایرانی“ که سعی داشتند به شیوهای مدنی و مسالمتآمیز محقق سازند، منصرف نمایند.
اوجگیری اعتراضات مردمی تضادهای نهانِ جناحهای حاکمیت را به سطح آورده و شکافی عمیق را موجب گشته، ابهت سیاه ولایت فقیه در عرض چند روز فرو ریخته و آنچه که دست نایافتنی مینمود در دسترس قرار گرفت. اگر تا چند ماه قبل ایده عبور از جمهوری اسلامی توسط خیلیها از جمله بخش عظیمی از یاران ما شعاری سکتاریستی قلمداد میشد، و مدافعان این خواست را به تمسخر میگرفتند، امروز بخش اعظم تودههای مردم از کنار گذاشتن نظام حاکم سخن میرانند. امروز بحران کلیت جمهوری اسلامی را چنان در هم پیچیده است که هیچ کدام از جناحهای حکومت کورسویی برای برون رفت از این تنگنا را نمیتوانند متصور شوند.
بحران اخیر ارکان و نهادهای رژیم را در همریخته وجناحهاتی مختلف آنرا به جان هم انداخته، درگیریهای داخلی هر روز گستردهتر و گستردهتر میشود. اگر دولت خاتمی از هر 9 روز مجبور بود بحرانی را پشتسر بگذارد، اینک دولت احمدینژاد با بحرانی همه روزه مواجه میباشد. بیش از دو ماه است که تظاهرات و اعتراضات خیابانی تهران و پارهای از شهرهای بزرگ را فراگرفته است. و نظام سیاسی-امنیتی رژیم را دچار مشکل ساخته است. بحران به تقابل جناحهای حکومتی محدود نشده و به درون خود جناحها نیز سرایت کرده است. هر روز خبرهای از درگیریهای داخلی، استعفاء و اخراج مدیران به بیرون درز میکند. استعفای تعدادی از مدیران وزارت اطلاعات، اخراج اژهآی از وزارت اظلاعات، مخالفت با معاون اولی مشاعی و برکناری وی از معاون اولی رددس جمهوری و ... همه بیانگر تعمیق شکاف بوجود آمده در حاکمیت جمهوری اسلامی است.
اینکه نظام مجبور میشود، کارگزاران خود را که سی سال تمام برای حفظ آن تلاش کردهاند و هنوز هم در فکر حفظ آن میباشند را از خود براند، و خواست آنان برای حفظ نظام با اصلاح رژیم را وحشیانه سرکوب کند. رؤسایجمهور، نخست وزیر، رئیس مجلس، وزراء و وکلای سابقش را مزدور کشورهای بیگانه بنامد. نشانگر بحرانی است که رژیم دیگر توان حکومت کردن را ندارد. اینکه به توابسازی گسترده در بین آنها روی میآورد، همگی حاکی از صحت این ادعاست. سخنان رفسنجانی در نماز جمه تهران، تلاش وی برای جلب نظر آیتاللههای قم برای فشار بر ولی فقیه، ارائه طرح رفراندوم توسط خاتمی، سرکوب و کشتار گسترده، اعمال جنایتهای ضد بشری در حق بازداشت شدگان و تجاوز به آنها، دفن دستهجمعی کشتهشدگان در گورهای بینام و نشان و ... تنها و تنها نشان از تلاشواماندگانی از قافله رو به پرتگاه جمهوری اسلامی، برای دمیدن روح زندگی به جنازه حکومت ولایت فقیه است.
جدای از این تحولات خجسته، آنچه آزار و نگرانی فعالین سیاسی و روشنفکران انقلابی را موجب میگردد، نبود تشکلی سیاسی است، که جنبش رو به گسترش مردم را رهبری و هدایت نماید. به همراه این نقیصه نبود چشماندازی از آلترناتیو جمهوری اسلامی، بزرگترین ضعف جنبش امروزی مردم ایران بشمار میآید. از طرفی دیگر دستیابی مردم به ضرورت تشکلیابی بزرگترین دستآورد جنبش اخیر بوده است. تدوین مانیفست جنبش نیاز ضروری آن میباشد. و برای حفظ و تعمیق دستآوردهای جنبش میبایستی نیروهای موجود منسجم ومتشکل شوند. اتحاد احزاب سیاسی و تشکلهای صنفی و مدنی گام نخست در این راه میباشد. کسانی که مانع تشکل مردم و تشکیل جبههای منسجماند، دشمنان مردماند. آنها که اتحاد نیروهای سیاسی و تودههای مردم را مانعاند، عوامل مستقیم و یا غیر مستقیم رژیماند. اگر یاری این دو آتشههای بظاهر انقلابی نبود، رژیم نمیتوانست طی سی سال گذشته از شکلگیری اتحاد نیروهای سیاسی و بوجود آمدن آلترناتیو خود ممانعت بعمل آورد.
لیبرالها و اصلاحطلبان، عامدانه به این روند دامن میزنند. آنها از تعمیق خواستها و گسترش مبارزات مردمی در هراسند. هدف آنها ایجاد تغییراتی سطحی در معاملاتی است که در درون خود و در بالا انجام میگیرد. آنها از مردم برای بالا بردن توان چانهزنی و امتیاز گیری از حریف استفاده ابزاری مینمایند. برای نیل به این هدف البته تزها و توجیهاتی را هم کشف میکنند. اگر میخواهیم این جنبش تودهای بهثمر نشیند، بایستی به نفوذ و گسترش آن در لایههای پایینی جامعه اهتمام ورزیم. نقش تودههای کار و زحمت و دهکهای پایینی جامعه در جنبش بایستی بر روشنفکران و اقشار میانی چربش داشته باشد. بایستی جنبش را بسوی اعتراضات مردمی و اعتصابات عمومی سوق داد. امری که اصلاحطلبان حکومتی خصوصاً رفسنجانی تا به امروز از تلاش در این راستا اجتناب نمودهاند. آنها نمیتوانند مردم را به عرصه مبارزه بکشانند و از گسترش نقش مردم در هراساند. البته از گسترش آگاهیها و نقش مردم در عرصه سیاسی کشور هردو جناح حاکمیت در هراسند. همانگونه که هر دو جناح در استفاده ابزاری از مردم دست کمی از دیگری ندارند.
قابل کتمان نیست که در جنبش اخیر طیفهای مختلفی ا زاقشار و طبقات جامعه مشارکت داشته و هر کدام نیز خواستهای متفاوتی دارند. گروهی از آنها خواهان تغییر نتیجه انتخابات یا برگزاری انتخابات مجدد هستند، گروهی خواهان اصلاح نظام، گروهی دیگر خواهان کنار گذاشتن خامنهای از رهبری، گروهی خواهان جمهوری اسلامی با حذف ولایت فقیه و گروه دیگری خواهان برکناری نظام جمهوری اسلامی و برقراری حکومتی دمکراتیکاند و ... ، هرچه به طرف گزینههای اولی برمیگردیم وزنه شرکت کنندگان سنگینتر میشود. از طرفی با گذشت زمان و ادامه مبارزه خواستهای جنبش رادیکالتر و وزنه بطرف گزینههای بعدی متمایلتر میگردد. هر روز بر تعداد کسانی که به ناکارآیی جمهوری اسلامی و ضد انسانی بودن رژیم مبتنی بر ولایت فقیه معتقدند، افزوده میشود. حضور هرچه بیشتر نیروهای چپ و طبقه کارگر در عرصه مبارزاتی موجب تسریع روند یاد شده خواهد گردید. حوادث آینده بخوبی نشان خواهد داد که روحیه مبارزه و تمایل به تحول و انقلاب نه تنها از جامعه رخت برنبسته بلکه بسان آتشی زیر خاکستر تنها منتظر وزیدن بادی نه چندان شدید است. و رفتار نابخردانه و ددمنشانه نظام حاکم طوفانی را درپی خواهد داشت که آتش زیر خاکستر خلق را برخواهد افروخت، و تر و خشک جمهوری اسلامی را به یکباره خواهد سوزاند.
رژیم جمهوری اسلامی بسیار تلاش میکند تا چنین وانمود گردد، که جنبش اخیر مردم ایران در راستای انقلابات مخملی غرب و بخصوص آمریکا و انگلیس میباشد. البته رفتار غرب شبهاتی را در مورد جنبش اخیر و ماهیت آن بوجود آورده است. سؤالی منطقی و قابل تعمق اینکه هدف غرب از حمایت از جنبش اخیر مردم ایران چیست؟ شاید یادآوری موقعیت ژئوپولتیک ایران و ذخایر نفتی کشورمان توضیحی تکراری برای بعضیها باشد. ولی واقعیت این است که موارد مزبور هنوز بقوت خود باقی است، و هنوز هم عامل مؤثری برای جلب توجه کشورهای سرمایهداری است. رک و پوست کنده آنها بدنبال دمکراسی و حقوقبشر برای مردم کشورمان نیستند. انگیزه اصلی آنها فقط نفت میباشد. غرب لرزش بنیانهای جمهوری اسلامی را دریافته و احساس میکند که نظامی را که در کنفرانس گوادلوپ بنیان نهادهاند دیگر قادر به ادامه وظیفه خود نیست. ترس از رادیکالیزه شدن جنبش و افتادن رهبری آن بدست نیروهای انقلابی و ترقیخواه، ترس از برپایی حکومتی دمکراتیک و الگو شدن آن برای خلقهای منطقه، آنها را بهالاجبار به همراهی با جنبش مردمی واداشته است. همراهی آنان با مردم عراق، افغانستان و پاکستان نمونهای عینی بر این مدعاست. هرچند که در این گیر و دار سعی خواهند نمود جنبش مردم ایران را به سوی انقلابات مخملی سوق دهند. راهکار مقابله با این نیت امپریالیستی نفی جنبش مردمی و تخطئه کردن آن نیست. باید در بطن آن حضور داشت و با متشکل کردن مردم و بخصوص کارگران و زحمتکشان و بردن آگاهیهای سیاسی ضمن افشای نیت امپریالیستها در دمکراتیک شدن جنبش اهتمام ورزید. دوری از کارزار مردمی تنها آب به آسیاب جمهوری اسلامی و امپریالیستها خواهد ریخت.
همچنین نبایستی فراموش نمود که مولود گوادلوپ دیگر آن گربه دستآموز چند دهه قبل نیست. متمایل شدن سران جمهوری اسلامی به روسیه و چین و پیمان شانگهای، دلیل دیگری بر همراهی آنان با جنبش مردمی ایران است. ولی علیرغم این ژستهای بظاهر دمکراتیک و انساندوستانه غرب مجبور است با دولت احمدینژاد بطور کجدار و مریز هم که شده مدارا نماید. حضور نماینده پارلمان اروپا در مراسم تحلیف احمدینژاد اقدامی در همین راستا بود.
توجیه بیعملی و عدم مشارکت بعضی از چپهای دو آتشه در مبارزات جاری مردمی کشورمان، بواسطه ضدامپریالیست بودن رژیم جمهوری اسلامی و قرار گرفتن آن در اردوی ضدامپریالیسم جهانی، در صف کشورهایی چون کوبا و ونزوئلا، طنزی مضحک و موضعی ضدانقلابی و ضد انسانی است. احمدینژاد و خامنهای همانقدر ضدامپریالیستاند که پوتین و مدودف، اسد و قزافی، بنلادن و ملا عمر، شیخحسن و ... چنین میباشند. قرار دادن ضدانقلابیون مرتجعی چون خامنهای و احمدینژاد در ردیف اشخاصی مانند کاسترو و چاوز، راموس و اورتگا و ... اگر عملی آگاهانه در راستای اهداف امپریالیستها برای برهم زدن صفبندی انقلاب و ضدانقلاب نبوده باشد، حماقتی محض بشمار میآید. حتی اگر این اقدام از جانب خود این افراد صورت گرفته باشد. جمهوری اسلامی حکومتی ارتجاعی، ضد مدرنیته با خواستگاه فئودالی است، و تمامی جناحهای آن نیز کم و بیش این خصیصه را دارا میباشند. هیچ کدام از جناحهای حکومتی در صف مردم قرار ندارند، آنها همگی بخشی از قدرت و حافظ قدرت حاکمهاند، که برای غارت و چپاول ثروت کشور نیازمند قدرتاند. جناح حاکم بهحق مدعی است که رفسنجانی و دار و دستهاش اشرافیت سرمایهداری را احیاء نمودهاند. اما آنها فراموش میکنند که جناح حاکم خود با تسلط بر بنیادها، اوقاف، بانکها و بنیادهای مالی، بنیاد مستضعفان، تولیت آستان قدس رضوی و تسلطشان بر گمرک، اسکله، فرودگاههای خصوصی و ... سرمایههای بیکرانی از ثروت مردم این کشور را در اختیار خود گرفتهاند، و بدون آنکه به کسی حسابی پس بدهند، از این ثروت در راستای منافع خود استفاده میکنند. در درگیریهای اخیر این ثروتهای ملی برای سرکوب صاحبان آن در ابعادی گسترده بکار گرفته شد.
اما آنچه که امروز به ما بعنوان نیروهای چپ برمیگردد، اینکه بایستی از تمامی تواناییهای موجود نیروهای سیاسی حاضر در عرصه سیاسی کشورمان استفاده کنیم. بایستی از امکانات و ظرفیتهای اصلاحطلبان تا جائی که با جنبش همراهی میکنند استفاده و استقبال نمود. توجه به تشکلهای مدنی برای راهاندازی حرکتهای اعتراضی بایستی در مرکز توجه ما قرار داشته باشد، و از آنجائیکه تودههای مردم را برای مدتهای طولانی نمیتوان در خیابانها نگه داشت، لازم است برای اعتراضات سراسری و اعتصابات عمومی برنامهریزی دقیقی داشته باشیم. استفاده از مناسبتهایی چون سالگرد فاجعهملی، روز جهانی معلم و ... میتواند سوژههای مناسبی برای برگزاری تظاهرات و یا اعتصابات عمومی باشد. بدین منظور هدایت جنبش اعتراضی و مرتبط کردن اعتراضات متفرقه با یکدیگر موضوع حائز اهمیتی است، که فعالین جنبش بایستی تمامی سعی و تلاش خود را برای همکاری لازم در راستای خلق رهبری مشارکتی و دمکراتیک بعمل آورند.
هرگونه محدودیت سازی برای دگر اندیشان و دادن رنگ و بوی مذهبی به جنبش، اقدامی متحجرانه و عقبگردی غیرمنطقی است که بایستی از آن اجتناب ورزیده و هر اقدامی را برای چنین امری افشاء و به نقد کشید. جنبش اخیر، جنبشی فرا جناحی در سطح ملی است، که رهبری آن نیز الزاماً بایستی چنین باشد. نباید به رهبری تحمیلی و غیر دمکراتیک برای جنبش تن داد
متن کامل نشریه شماره ۱۰ (PDF)
|
|