عصر نو
www.asre-nou.net |
بدان می این قضاها را بگردان 1 قضا خواهی که از بالا بگردد شراب پاک بالا را بگردان 2 زمینی خود که باشد با غبارش زمین و چرخ و دریا را بگردان 3 نیندیشم دگر زین خورده سودا بیا دریای سودا را بگردان 4 اگر من محرم ساغر نباشم مرا لا گیر و الا را بگردان 5 اگر کژ رفت این دلها ز مستی دل بیدست و بیپا را بگردان 6 شرابی ده که اندر جا نگنجم چو فرمودی مرا جا را بگردان 7 (تفسر اجمالی ابیات) ابتدا مقدمه ای لازم است: همچنین بحث است تا حشر ِ بشر در میان ِ جبری و اهل ِ قَدَر جبر را ایشان شناسند ای پسر که خدا بگشادشان در دل بصر مولانا بحث و اختلاف میان دو جریان فلسفی جبرگرایی و اختیار گرایی را البته انکار نمی کند اما آن را کنار می نهد تا نشان دهد قضا و قدری که منظور عارفان است بکلی با قیل و قال فلسفی ومدرسی متفاوت است .جبری را که او در این دیدگاه مطرح می کند از استهلاک ارادۀ عارف در ارادۀ خداوند بر می خیزد . بنا بر این چنین جبری ،عین اختیار است. و اما ابیات این غزل گفت و گوی شاعر است با پیری حق شناس که با اراده ای الهی بعنوان معشوق به هدایت عاشق زار خویش برخاسته ،می معرفت به وی می چشاند و او را مختار سرنوشت می سازد اکنون سالک می تواند به نیروی عشقی که به وی دارد در جریان قضاو و قدر الهی خرق عادت کند و نیک بخت گردد . گویی طنین بیت خواجۀ شیراز است که می سراید: اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش بر اندازیم با این تفاوت که بادۀ حافظ انگوری ست و ساقی، زیبا رویی زمینی ولی از آن مولانا ساقی شمس تبریز است و می او الهی . با توجه به این پیش گفتار، شرحی کوتاه بر ابیات غزل می آوریم: در ادب صوفیه غالبا چنین معمول است که ساقی را معشوقی آشنا با ظرائف طریقت و دستگیرعاشقان در نظر می گیرند. البته به شرطی که عاشق ادب ورزد و از جفاها ی معشوق شکوه ای نداشته باشد. بیت اول: ای ساقی بیا و می را در مجلس شرابخواران به گردش در آور و با آن قضای بد الهی را از ما دور فرما ! ــ قضا سرنوشت هر یک از موجودات در اندیشۀ حضرت حق است و قَدَر، ظاهر شدن حکم قضا در زمان و مکان خاص. منظور شاعر آن است که مست عشق بر قضا و قدرالهی خرده نمی گیرد. بیت دوم: شاعر پند می دهد که :اگر می خواهی جریان قضای الهی را دگرگون کرده طرحی نو دراندازی اندازی ، شراب پاک الهی را به گردش در آور و از عشق مست و بی عقل محاسبه گر شو! بیت سوم: جایی که نیروی عشق می تواند زمین و دور زمان و دریاها را به حرکت در آورد، دیگر چه جای زمینی که از خاک و غبار ساخته شده است. نجوم زمان مولانا زمین را در مرکز افلاک ثابت فرض می کرد و افلاک را گرد بر گرد زمین در حال گردش می دید. بیت چهارم : نیندیشم دگر زاین خورده سودا بیا دریای سودا را بگردان دیگر نگران این دیوانۀ مجنون نیستم .سودا خورده یعنی سودا زده و دیوانه . مولانا اشاره به وجود خود دارد . بیا و دریای دیوانگی را واژگونه ساز و بر سر ما بریز . دیوانه ترم کن! بیت پنجم : اگر من محرم ساغر نباشم/ مرا "لا" گیر و "الّا" را بگردان ! به عبارت قرآنی " لا اله الا الله" که بخشی ست از آیه نوزده سوره محمد : " نیست خدایی بجز الله" اشاره شده است . می فرماید در این شراب گساری اگر همدم جام شرابت نباشم وتحمل سرکشیدن آن را نداشته باشم،مرا هیچ فرض کن و "مگر" را مبدّل کن . توضیح آن که در این عبارت قدسی، بجز الله هیچ چیزی وجود ندارد . لا علامت نفی است "اله" وجود خارجی ندارد و "الا" مدخلی ست برای اثبات الله . بنا بر این میان نفی ِ اول عبارت و اثبات ِ الله، الا واسطه است . همین الا ، اشاره به وجود برزخی عارف دارد که در پی وصال به حق و تبدّل ِ وجه حیوانی خویش است. بیت ششم : اگر کژ رفت این دل ها زمستی/ دل ِ بی دست و بی پا را بگردان اگر دل این عشاق مجازی بر اثر مستی عشق به راه خطا رفت و مثلا عاشق درهمان خلسۀ عشق مجازی در جا زد،، دل بی دست و پای او را که چون گوی در خم چوگان توست بغلطان و به حق رسان! بیت هفتم : شرابی ده که اندر جا نگنجم/چو فرمودی مرا جا را بگردان حالا که فرمان می دهی جایت را تغییر بده و پیش تر بیا ،مرا چنان شراب ناب بنوشان که از مستی توان برخاستن نداشته باشم، . توضیح آنکه در مجالس می گساران ، عاشقان سینه چاک ساقی زودتر ازدیگر می خواران حضور می یافته اند تا بتوانند هر چه نزدیک تر به او نشسته، بهتر در روی او خیره شوند و لذت ببرند .افزون بر آن شاید لطف ساقی شامل حالشان شده می بیشتری دریافت کنند . از طرف دیگر هم ساقی زبل و ناقلا ، معمولا ثروتمندان و والامقامان را در صفوف نخستین می نشانید تا در ازای دلبری و همجواری بیشتر، سکه ای ،چیزی از کسی بستاند . هرچند رسم رندی بر این بود که همه را یکسان بنگرد و به یک اندازه شراب رساند . چنان که خواجۀ شیراز هم در بیتی پر ایهام سروده است : ساقی به جام عدل بده باده تا گدا غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند پایان محمد بینش (زیبا روز) http://zibarooz.blogfa.com/post/318 |