یادی از اسماعیل خویی
Sun 1 08 2021
مهدی استعدادی شاد

در پی وداع اسماعیل خویی، سخن و استدلالی لازم شد. این که ثابت کنیم او یک شخصیت فرهنگی تک ساحتی نبوده است. این تشخیص بدین معنا است که او فقط شاعر نبود. گرچه چندین و چند شعر جاندار و ماندگار سروده که مثل سایر شاعران شاخص ظرف اندیشه ما را سرشار کرده است. این نکته را پژوهش شعر شناسانه آشکار میکند. اگر که کارنامۀ سرایش وی موضوع بررسی قرار گیرد. در این رابطه فقط به یک شعر مشخص و پُرملاطِ او اشاره میکنم که عنوانش «بازگشت به بورجو- وِرِتَزی» است.
خویی در این شعر که آغاز سفر او در فضاهای تبعیدی است، به ایران همچون فضایی پشت سر نگریسته است. آنجا در یک دیالوگ درون شعری با شاعری دیگر بر سر قافیۀ کشور ایران تبادل نظر میکند. به آن "خواهرِ تلخ" خود، یعنی فروغ فرخزادی که برای ایران قافیۀ "کشک" را مطرح کرده و سروده، میگوید که ایران را فقط به قافیۀ "ویران" باید سرود.
آن شعر که تاریخ سرودنش ۲۰ اسفند ماه ۱۳۶۲ است، ایرانِ اسیرِ شده در نابهنگامیِ حاکمیت ِ پیشاتاریخی را به ارزیابی مینشیند و آیندۀ کشور را به سمت ویرانی و قهقرا میبیند.
منتها چون خویی به زادگاهش، به زبان و به کشورش وفادار میماند و مثل آن مهاجری نمیشود که دغدغۀ وطن را به فراموشی سپرده است، مسئلۀ احیاء ایران و ترمیم ویرانیاش را به موضوعِ اندیشه برای مخاطبانِ روشناندیشِ خود بدل میکند. آن هم با این پیششرط که طرح بهبود و بازسازیِ ایران نمیتواند به دور از نگاه تاریخی به کلیت رفتاری مردمانش باشد. یعنی نقد وسنجشگریِ ایرانِ تاریخی بایستی هم حکومتگران را شامل شود و هم حکومت شوندگان را.
پیش از آنکه به ساحت و جنبههای دیگر افکار و رفتار اسماعیل خویی نظری اجمالی کنم، یعنی از او همچون دانش دوستی ارزنده و مُصلحِ اجتماعیِ پیگیر بگویم که در گستره نظریه پردازی و سیاست مداخله کرده، گوشهای از شعرِ بازگشت به شهری در شمال ایتالیا را زمزمه کنیم که در چارچوب رویکرد خویی به ایران و تاریخش بیان شدهاست:
"آه، این سموم از بنِ ریشه ست، این بار،/ که سوی برگ میآید./ این بار / از دیگران نباید نالید:/ کز ژرفۀ نهانیی جان نیز هست / که بوی مرگ میآید/ نه! / از این و آن نشاید نالید، / کاین بار
آن پَر که تیرِ دشمن را پرواز داد / و تیشۀ توانایش / از ریشه / ساقِ نو دمیدۀ پروازِ عاشقانۀ ما را شکست، / خود، / از بالِ ما برآمد و در بالِ ما نشست…"
از آنجا که در فرصتی کوتاه فضای لازم برای تجزیه و تحلیلِ کلیت افکار و رفتار یک شخصیت فرهنگی چندساحتی را در اختیار نداریم، برای یاد کردن از میراثِ اسماعیل خویی، فقط به دو نمونه از شکل فلسفیدن و چالش قلمی او به طور اجمالی اشاره میدهیم. نمونۀ اول، که فقط در اشاره ای گذرا مطرح میشود، نامۀ سرگشادهای او به عبدالکریم سروش است. در این نامه، موجود در اینترنت، وی نخست به سوءسابقۀ سروش و رفتارش در ماجرای بستن دانشگاهها اشاره دارد. ماجرایی که دانشکدهها را به زیر یوغِ ایدئولوژیِ حکومت برد. سپس خویی به ایرادات و توجیهگری نظری او در راستای ترویج و تبلیغِ پدیدهی متناقضی زیر عنوان «روشنفکرانِ دیندار» پرداخته است. "روشنفکر دیندار"ی که با احکام حکومت شوم پسا انقلابی همنوا و با بهره گیری از رانت نفتی و سایر منابع کشوری فربه شد. بر همین منوال سخنگویان چنین جریانی، در سایه سرکوب گسترده دگر اندیشی، خود را همچون یکه تاز میدان نظر و گرهگشایی جار زدند. درست در همان زمانی که حاکمیت قرون وسطایی، مردمان کشور را در لابیرنتی پیچیده از سردرگمیها و ندانم کاریها اسیر میکرد.
باری. اما نمونه دوم از اشارههای متن حاضر به جایگاه و تاثیرات فرهنگی اسماعیل خویی مکث بلندتری را در به خود جلب میکند.
برای آنکه به دانش دست یابیم - دانشی که در نتیجۀ تلاش خرد جمعی به دست میآید- باید نخست آموزش ببینیم. درسی که یاد میدهد چگونه با هم بحث و جدل کنیم. نگارنده به سهم خود این آموزش را در اثری از خویی دیده که «جدال با مدعی» نام دارد. او در گزارشی که از صحبت خود با یک کاراکترِاجتماعیِ "همهچیزدان" ولی در واقع نادان به دست میدهد، آداب و رسوم بحث کردن را میآموزاند.
باری. کتابچۀ "جدال با مدعی" را اسماعیل خویی در آذرماه ۱۳۵۱ خورشیدی منتشر ساخته است که از همان آغاز انتشارش همچون درسنامهای دانشگاهی بایست در نظر گرفته میشد. چون معیارهای نظری- رفتاری را در بحث کردن آموزش میدهد. نگارنده خوشبختانه چاپ اول این اثر را در اختیار دارد که از چاپخانۀ رامین در تهران و مرکز نشر سپهر بیرون آمده و به زنده یاد دکتر پرویز اوصیاء پیشکش شدهاست.
اثر نامبرده حاصل مرحله خاصی از زندگانی فرهنگی خویی است. آن مرحله با تحصیل فلسفه در دانشگاه لندن شروع میشود. تحصیلی که در فرجام عنوان دکترا را برایش به همراه دارد. سپس در بازگشت به تهران و تدریس فلسفه و حضور در فضای مباحث ادبی و روشنفکری، اقدام به انتشار دفتر بحث و جدلی میکند. البته پیش از انتشار این دفتر، خویی پنج دفتر شعر و یک کتاب در مورد حافظ را در کارنامه خود دارد که فرآورده همکاریش با دکتر محمود هومن است.
کتابچۀ "جدال با مدعی" در برگیرندۀ پیشگفتاری به قلم خویی و پرسش و پاسخی دو نفره است. در مقابل خویی شخصی با نام ضرابی قرار دارد. گویا آن فرد، آنگونه که در روایات تاریخی آمده، عادت داشته با اهل نظر به گفتگو بنشیند. منتها رفتارش به دو دلیل ناجور بوده است. از این ایرادها، یکی خیانت در امانت بودهاست. چون خویی در پیشگفتار میگوید که وی دستگاه ضبط صدا را با خود برده و پس نداده است. گویا قبل و بعد نیز با دیگرانی همین کار بالاکشیدن وسیلهشان را تکرار کرده است. دومین ایراد رفتارش در شیوه برخورد هنگام مصاحبه است. نمونهای از شخص بی ادبی که میخواهد از کار ادبیات و شعر گرهگشایی کند. خویی، در واقع با آینه گذاشتن در برابر کردار او و وارونه کردنش، آن رهنمود لقمانی را بازتاب میبخشد. لقمانی که گفت ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان.
البته اشارات و کنایات خویی به ضرابی خلاصه نمیشود. دامن برخی را میگیرد که وی را نماینده "مکتب نقد شفاهی" لقب داده بودند. این نکات را از پیشگفتار خویی بر "جدال با مدعی" میشود برداشت کرد و سر آخر فهمید که منظور اشاره خویی به "برخی" کسی غیر از امیرحسین آریانپور جامعه شناس نیست.
در واقع "جدال با مدعی" نه فقط چنتۀ خالی حرافی را رو میکند بلکه به مبارزه با "فرهنگ شفاهی" نیز بر میخیزد که جامعه را از دستیابی به "فرهنگ مکتوب" محروم داشته است. معنای ضمنی چنین مبارزهای در سطح فرهنگی، که شکل کتابیاش در "جدال با مدعی" آشکار میگردد، به خواننده امر متمدن سازی "نزاع و مبارزه لفظی" را درس میدهد تا در فرجام کار به رشد فرهنگ بحث و جدل در جامعه منتهی شود.
نا گفته روشن است که گسترش فرهنگ درست جدل و بحث، زمینه خودباوری شهروندی را تقویت و روند دمکراسی سیاسی را تسریع میکند. فعال اجتماعی اگرکه دنبال سعادت جامعه باشد، نسبت به خویی و همین تبلیغ فرهنگ رشد یافته مباحثه توسط او نمیتواند بی حرمت گردد.
کار و نیت اسماعیل خویی، همچون شاعری اندیشهورز، بسیار نیک است و از دل دو سفر و کوچ بر آمده که وی پیش از انتشار "جدال با مدعی" تجربه کرده است.
نیکوکاری انتشار بحثی که در آن مدعی (همچون یک کاراکتر تاریخی و تیپ اجتماعی) با بردباری و تحمل نقادانه برای بار چندم رسوا و افشاء میشود، نیازی به شرح مفُصل ندارد. خویی در واقع آن رهنمود حافظ را روزآمد میسازد که توصیه کرده "با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی/ تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی".
آپ دیت و روزآمد سازی آن اشارۀ حافظ توسط خویی از اومانیسم مدرن درمیآید که با راحتی خیال به مرگ همنوع (حتا مرگ "مدعی") راضی نمیگردد. بنابراین تلاش میکند با برهان و استدلال معقول او را از دام نادانی برهاند. از این رو هرگاه که سوژه و فاعل شناسا به مرحلهای از رشد فکری رسیده و در کردار خود رواداری و نوع دوستی را لحاظ کرده، با مدعی وارد بحث و گفتگو گشته است. در این راستا اسماعیل خویی به درستی یک عادت جمعی را زیر سوال برده که هر روز از سوی بسیاری تکرار میشود. در بحث خود با مدعی صبورانه نشان میدهد که ادعای بی پایه و از اینرو اثبات ناپذیر همواره مانع رشد و قوام جامعه هست. جامعهای که از نبود خرد جمعی رنج میبرد. در هر حالت چنین برهان و استدلالی از دل سرگذشت آدمی آموزش دیده بر میآید که عطش دانستن داشتهاست.
نگاه به سرگذشت خویی معلوم میدارد که رشد نظری، قوام تاملات و نیز اشرافش بر بغرنجها و مسائل عمومی ما با توشه و سوغات دو سفرش شکل گرفته است.
پس از انتشار نخستین دفتر شعرش(بی تاب) در مشهد و در زمان هفده و هژده سالگی، سفر اولش صورت میگیرد. او خراسان را به سمت پایتخت ترک میکند. دومین سفر از تهران به لندن است که در ادامه به تحصیل در دانشگاهی که "فلسفۀ تحلیلی" را استادانی چون جورج ادوارد مور درس میدهند.
نه فقط اولین دفتر شعر وی بل همچنان مقاله و رسالههای بعدیش نیز نشان داده که آن جوان خوش سیما و دوستدار شعر و شناخت هم صناعت ادبی و هم فنآوری منطق و استدلال را بخوبی فراگرفته است. اولین دفتر که بعدها خویی کیفیت سرایش آن را خوش نمیدارد، استعداد نظم آوری و رعایت اوزان عروضی را نمایان میسازد.
اما وی برای دستیابی به اُفقهای جدید است که شهر مشهد و ولایت خراسان را همچون پایگاه محکم ادب کلاسیک فارسی پشت سر میگذارد. عازم تهران میشود. تهرانی که نه فقط پایتخت بلکه بوسیلۀ نیما و هدایت همچنین قلمرو تحول ادبی مُدرن گشته است.
در چنین گسترهای از عملکرد سیاسی – فرهنگی اسماعیل خویی چمدان سفر خود را در تهران گشوده تا سپس از طریق آشنایی با دفتر شعر "زمستان" اخوان ثالث همشهری به عرصۀ شعر نیمایی قدم بگذارد. آنگاه نوبت تهران و هدف تحصیل در فرنگ است که سکوی پرش وی به لندن شوند.
در ایستگاههای این سفرها ما با دو جنبه از شخصیت او آشنا میشویم. جنبههایی که ذوق و شوق ادبیات و نظریه پردازی دارند. اما از نظر نباید دور داشت که خویی یک جنبه شخصیتی دیگر هم دارد که کنشمندی و عملکرد در امور سیاسی است.
باری. و این "باری" را در تکراری صمیمانه بیاد دارم که یکی از آن تکیه کلامهای جاذب خویی در گفتار و نوشتارش بود. آن لفظ را همچون واژهای هشدار دهنده تکرار میکرد و هدفش متمرکز سازی ذهن مخاطب بود.
در هر حالت دمخور گشتن با ادبیات، گرایش سرایش و شعر شناسی را در او پدید میآورد. گرچه او در اینجا مایل به افزودن نکته زیر میبود که مادر زاد از قریحۀ شاعری نصیب برده است.
در مرور شخصیت و حیات منشوری وی به دومین جنبه یا به رویکرد نظریهپردازیش میرسیم. این دومین جنبه در تحصیل فلسفه و تولید متنهای زیبایی شناسانه ( در کتابهایی مثل "از شعر گفتن" یا "شعر چیست") رُخنمایی کرده است.
سرانجام با سومین جنبه روبرو هستیم. خویی در مشهد بدنیا آمده که مثل تبریز از مراکز و متروپلهای فرهنگی پس از مشروطه در ایران بوده است. ریشه های زمانی و مکانی سومین جنبه شخصیت خویی، وامدار بربالیدن در مُهم شهری بنام مشهد است. این جنبه که در رویکرد عملی و فعالیت اجتماعی او تبلور مییابد، عصیان علیه وضع موجود را در مداخله گری سیاسی و همنفسی با جوانان همنسل و اهل مبارزه تجربه میکند. با قلم و دانش خود زمان درازی را به داد و ستد با نسلهای مبارزان مسلح و "چریکها" میگذراند. بطوری که دارای پیوند عاطفی با ایشان گشته است.
البته برای فهم شخصیت خویی میشود از تعریفی بهره گرفت که او از شعر بدست میدهد. بنظرم آن تعریف و کرانمند سازی مفهوم شعر را میشود با حک و اصلاح مختصری به سرگذشت خودش حواله و ارجاع داد. وقتی میگوید:"- شعر، همانا گره خوردگی عاطفی اندیشه و خیال است در زبانی فشرده و آهنگین".
در واقع آن شخصیت متشکل از سه جنبۀ رفتاری را بایستی با مقولات ذهنی چون اندیشه و خیال و زبان در ارتباط قرار داد و نوع مناسباتشان را شناخت. این کار اما باید دور از "گره خوردگی عاطفی"(بخشی از آن تعریف خویی از شعر) صورت گیرد تا ما در روند شناخت آن"شاعر- فیلسوف" دچار دردسرهای ناشی از مداخله میانجی ها نشویم.
نگارنده که از آثار خویی و بویژه از "جدال با مدعی" آموخته، خود را مدیون مُدرس میداند. از اینرو علیه حکم حکومتی حذف نام او از رسانهها و یا تخطئه دستاوردهایش در اینترنت معترض است. فعلیت حذف وی از رسانههای رسمی به وقتی حاد میشود که حتا از درج خبر مرگ وی در مطبوعات جلوگیری میکنند. چون به رسانهها دستور حکومتی مبنی بر سکوت در این باره ابلاغ گشته است. البته علت کینه حاکمیت روشن است. خویی و نادرپور از نخستین ادیبان ایرانی بودند که بر سر دفاع از آزادی بیان سلمان رشدی کارزار فرهنگی به راه انداختهاند و به چالش با فتوای خمینی برخاستند.
|
|