كجا شد شب فروز آذين
Wed 14 07 2021
منوچهر برومند سها
چو آن بشكسته ببر استخوان در پوست
سواران زمين گيرى كه جولان سمندى را
به ميدان ِخيالِ خويش مى گيرند
به دالان دراز ماه
به كاريز سياه سال
مى خيزند و مى پرسند :
كجا شد شب فروز آذين كه آويزان ايوان بود؟
من آن
مبهوت ِ بى گفتار ِ بى پاسخ
ميان جلگه اى خاموش مى بينم :
شكر خندى كه افشانست بر لب هاى تاريخم !
نسيم كاكلش از دور مى آيد !
سرا پا مست !
دامن كش !
به گلبرگى كه در دامان زرين كوه مى رويد!
افق پيداست مى بينم :
عرق ريزان كهسارى كه رنگ ارغوان دارد !
شفق خون ريز وبانگ تير وجهد شعله اى سر كش !
گون چنگال در خونين خاك مى دارد !
منوچهر برومند م ب سها