برای اسماعیل خویی
Mon 7 06 2021
از دیوارِ خیالت
باغ شب را عبور می دهم
خوشه در خوشه، بر لوحِ دفترت
ستاره می نشانی
آنگاه به تازیانه ی شرم
جان خفته به ردای سیاهش
در طعنه ی آفتاب
برهنه میکنی.
تو که از چشمه ها، خودِ دریا بودی
به شوق کدام دیدارِ
از بیدرکجای دلتنگی، اینبار
به رودها و دره ها،
به آن دریای سیاه و ژرف پیوستی؟
تو که هرگز آواز دیگران را
در قفسی،
چه آهنین
چه ابریشم و زرین
نخوانده بودی
چرا به آواز شوم آن بلمران گوش سپردی؟
تو که شاد و زنده دل
در آستانِ روشن دورودها نشسته بودی
چرا به قایقرانِ سایه ها
اینبار دست تکان دادی؟
اینبار بار دیگری بود
از تپش قلب کبوتری در سینه ات
چه بیتابانه
کفترهایت را
بلند و دور از دسترس
بر فراز برج سیاه
پرواز دادی
چه بی خاموش!
آتلانتا، ماه مه۲۰۲۱
divanpress.com
|
|