عمو خوشدست
Wed 21 04 2021
علی اصغر راشدان
« کجامیریم، آق جوادگل؟ »
« یه ساله عینهومرتاضازندگی می کنیم، تموم وقت زیرپوزه بندوازهمه چی عالم وآدم محروم بودیم. صدرحمت به ماه رمضون، اقلاظهراقاچاقی می رفتیم زیرزمین موسیوطلاکه همه چیزش، مثل خودش طلابود. تاخرخره میخوردیم، دمی به خمره میزدیم، کیفورمی شدیم وبرمی گشتیم اداره، ادای روزه دارارودرمی اوردیم. »
« منوزورکی می بردی تومسجدزیرزمین اداره، کنارپایه ی منبرمی نشوندی. آروق میزدیم، بوی عرق نفس ودهنمون، آشیخ رومست میکردوبه عوض ذکرمصیبت، غزل سعدی میخوندوچهچه ی بلبلی میزد، تواون دنیاجواب خداروچیجوری میدی، ناکس روزگار!»
« ازمرحله ومقصدپرتم نکن، تازه قرنطینه رو ورداشتن، حتم دارم مثل چن باردیگه، یه ماه دیگه دوباره مرگ ومیرزیادمیشه وبازقرنطینه ی بی پدرخفتمونومیگیره. »
« حالاکه قرنطینه ورداشته شده، میباس چی کارکنیم، آق جوادگل!»
« تاقرنطینه بعدی راه نیفتاده، میباس تاخرخره بخوریم، عیش اپیکوری کنیم وداغ اینهمه پوزه بندزدنوروسینه ی کرونای بی پدربکوبیم. هرروزوشب تاخروسخون باهم باشیم، هیچ اعتباری به این کرونای لاکردارنیست، عینهوعزرائیله، ناغافل یخه تو میگیره، پیر، جوون، زن، مرد، نمازخون وجنده، آشیخ وهرهری مذهبم حالیش نیست. همین من وخودتوالان کنارهم می بینی؟ ممکنه امشب ناغافل خرخره ی یکیمونوبگیره وفردابفرسته لای خاک، اصلن وابدن باکسی شوخی نداره، میباس تاهستیم، کیف عالم وآدموبکنیم، میباس باعجله کیف کنیم، فرصت خیلی کم وکوتاهه، مرگ بیخ گوشمونه، هرآن ممکنه خفتمونوبگیره، عزوالتماس ومن بمیرم وتوبمیریم حالیش نیست، حرومزاده...»
« بازکه دوتاگیلاس شراب پرتوانداختی بالاوزبونت ازاختیارت بیرون رفت، پرسیدم داریم کجامیریم! »
« دنبالم بیا ضررنمی کنی، زرتشت میفرماد: نعمتاوشرابای طبیعتوکه بالامی اندازین، اگه بعدش بیشترین استفاده روازش نکنین، به نعمتاخیانت کردین، شراب پرتوی نابوحرومش کردین. »
« نمیدونستم زمان زرتشت شراب پرتوهم بوده، حسابی به جفنگ گوئی افتادی، میگی کجامیریم یامیخوای این دومثقال مستی روتوانتظارحرومش کنی؟
« یه کم زبون به کام بگیرودنبالم بیا، خودم نوکرتم.. »
« بلاخره میگی کجامیریم، یابرگردم؟ »
« میخوام ببرمت تهرانجلس، توخیابون وست وودگشتی میزنیم تاببینیم کروناو سکوت، خفه ش کرده یاهنوز همونجورباحاله، بعدشم میریم پیش عموسگ دست که عیشت چن برابربشه. »
« مثل شامورتیا، چیزاواسمای عجیب غریب ازچنته ت درمیاری، این عموسگ دست کیه دیگه؟»
« باهم اومدیم، خیلی سالاتورستوراناباس بوی یادیشواشربودیاتوپمپ بنزین کارمیکرد. هفت خط روزگاریه که لنگه نداره. »
« چیجورکارائی میکنه که بهش تهمت هفت خط میزنی؟ »
« اولایه فولکس فستبک دست چندم داشتم، موتورسوزوند، به ماشین عموسگ دست بکسل کردیم بردیمش تهرانجلس پیش موسیوآرشام ارمنی. بادست مزدکمی، یکی ازموتورائی که از قبرستون ماشیناآورده بود، روش گذاشت، فولکس فستبک دوباره آک آک شد. »
« موسیوآرشام چیجوری موتورولوازم ماشیناروازقبرستون ماشینامیاورد؟ »
« شاگرداشومیفرستادقبرستون ماشینا، لوازم ماشینای تصادف کرده روبازمیکردن ومیاوردن تودکونش وباقیمتی پائین، میزدبه تنگ ماشینای مشتریای ایرونیش، امثال من. »
« این قضیه چی ربطی به این عموسگ دست داره؟ »
« عموسگ دست باشامه ی تیزش، فوری فهمیدکه جاش همون مکانیکی موسیو آرشام وتهرانجلسه. یه مقدارم ازکارای مکانیکی ماشین سردرمیاورد، شدشاگرد موسیوارشام. خیلی سال اونجاموندگارشد. موسیوارشام می گفت: توبازکردن وآوردن سگ دست، شغالدست، جعبه دنده، دینام، چارشاخ گاردون ماشینای تصادفی، عموسگ دست لنگه نداره. بعدشم این اسم روش موند. »
« حالاکه میگی کاربارش گرفته ووضعش سکه ست، شاگردوالاف اولوف داره، بهش میگی عموسگ دست، ناراحت نمیشه؟ »
« « همه جلوش میگن عموخوش دست.
« واسه چی بهش میگی عمو؟ »
« سنش ده پونزده سال ازمن بیشتره، اولاباخنده وشوخی بهش می گفتم عمو، بعدم این اسم روش موند. »
« چیجوری ازشاگردی موسیوآرشام، خودشوبه اونهمه آلاف واولوف رسوند؟ »
« توتهرانجلس، یه بنگاه خریدوفروش ماشینای دست چندم راه انداخت. کناردفترش یه تعمیرگام راه انداخت، خودش شدیه موسیوآرشام جدید، شاگرداشو میفرستاد فبرستون ماشینا، انواع لوازم ماشینای تصادفی رامیاوردند. تولس انجلس رسمه، خیلیاماشینای کهنه ازکارافتاده شونوکنارخیابونای خلوت پارک می کنن وجیم می شن. پلیس بکسل میکنه ومیبره قبرستون ماشینا. عموسگ دست شاگرداشو می فرستادتوشهرمی گشتندواینجورماشینای پارک شده روپیدامی کردندومیاوردند مکانیکی وبنگاه خریدوفروش ماشینش. اوناروتعمیرولوازمشون رو عوض می کردومیفروخت. »
« بااین رکودهمه جاگیرفعلی وضعش چیجوریه؟ »
« تاقبل ازکروناوقرنطینه، کارخریدوفروش بنگاش توپ توپ بود. گاهی میرم پیشش، آدم جالب وتماشائیه، می برمت پیشش که راه ورسم ازباس بوئی ودیشواشری وتوپمپ بنزین کارکردن، به بنگاچی گری وخریدوفروش ماشینای دست چندم وبه آلاف واولوف رسیدن ومثل ریگ پول درآوردنویادبگری.
داریم می رسیم، اونهاش، بنگاه ماشین فروشی وتعمیرگاه ومیکانیکش، همون دست راستیه. »
*
« « سلام عرض شد، عموخوش دست! بازم که مثل همیشه مشغول چونه دنی! مارونمی بینی خوشحالی؟ شنفتم ازمرگ مابیزارنیستی! »
« به به، آق جوادگل!خبرداری چن وقته سراغی ازمانگرفتی؟ انگارخیلی سایه ت سنگین شده، نگفتی تواین یه سال کروناوقرنطینه وتعطیلی دکون دستگاه، چی بلائی عموخوش دست اومده؟. بادوستت برین تودفتر، چای وقهوه هست، از خودتون پذیرائی کنین، سفارشای لازموبه یه جفت شاگردتخسم میکنم ومیام. »
« همین جاوامی ایستیم وحرفای گهربارتوگوش میدیم، بعدباهم میریم تودفتر، سیکرت نیست وشنفتنش ایرادنداره که! »
« نه بابا، همون مزخرفات همیشگیه، درباره ی درآوردن یه لقمه جوجه کبابه، دوست دارین، وایستین...تو!گوشات بامنه؟ این کارتارومیبری طرفای سانتامونیکا، مخصوصاخیابون سوم، حالاکه قرنطینه ورداشته شده، حتماتوش پرموزیک ورقص ومعرکه گیریه. میگردی دنبال سیاپوستای گرسی، تاتیغت میبره، تبلیغ میکنی وگوشاشونوبه کارمیگیری. یه سرم بزن طرفای بارانداز، فرداکه میای، هرچه بیشترازاین کارتاروردومشتری دست وپاکرده باشی، پورسانت بیشتری گیرت میاد. یااله، بروبینم چی کارمیکنی...آقای چوخ بختیاربی خیال، بیاجلو، این کارتاروهم توبگیر، میری طرفای بلوارهالیوودودوراطرافش، شنفتی به رفیقت چی گفتم، توهم همون کارو میکنی، حواست باشه، فقط سیاپوست گرسی شکارکن وگوشاشوبه کاربگیر، فرداکه برمی گردی، میباس این کارتاروردکرده باشی، یااله، بزن به چاک که وقت تنگه واوضاع خیلی قاراش میشه... خب، جمال آق جوادودوستشو عشقه، بریم تودفتر، یه چای وقهوه مینوشیم ومفصل گپ میزنیم. »
« من چای ودوستم کاپوچینومی نوشه. »
« روچشم، ماشین قهوه م مال کافه رستوراناست، کاپوچینوم درست میکنه...بفرماآق جواد، این چای انگلیش برکفاست مال تو، این کاپوچینوی نابم خذمت دوستت، واسه چی تاحالااین دوستتو پیشم نیاوردی؟ لابدخیلی وقته باهم رفیقین. »
« سابقه ی دوستی چندین ساله داریم، ازهمکارای قدیممه، تعریف شومارو پیشش کردم، هوس کردبیاددیدنت. »
« جفتتون خوش اومدین، چای قهوه تونوبنوشین، سردبشه ازدهن میفته. آهای پسر!بروبستنی فروشی گل وبلبل، سه چارتابستنی بزرگ بگیربیار، مگه نمی بینی آق جوادودوستش اینجان، شب برنگردی باز. تابستنی روبیاره طول میکشه، گپ میزنیم تابرسه. خب، تعریف میکردی، آق جوادگل. »
« شاگرداتوفرستادی دنبال پخش کارت وپیداکردن مشتری، قضیه پیداکردن سیا پوستای گرسی چی بود؟ »
« خودت هستی وبساطت، دنیاروآب ببره، آق جوادوخواب میبره، یه سال واندیه کاروکاسبی تعطیله وخرجاسرجاشه، این دم ودستگاه وبنگاه وتعمیرگاه ومزد شاگردا، میباس یه جورائی راه اندازی واداره شن. »
« اینارومی فهمم، اماقضیه ی سیاپوستای گرسی روحالیم نیست، عموخوش دست. »
« « حالاروشنت میکنم، اول بگذاریه چیزدیگه روبهت بگم.
« شیشدونگ گوشم به شوماست. »
« دربه دردنبال یه نفردیگه مثل آق جوادپرسرزبون میگردم، واسه رفیقتم کاردارم، این تهرانجلس وسرتاسرخیابون وست وودروفقط تومیتونی اداره کنی وتموم ایرونیای علاف گرسی روتورکنی، واسه دوستتم کاردارم، میرفستمش حول وحوش سیتی سنتروطرفای دانشگاه، هرکدومتون میتونین کلی کارت پخش وکارسازی ومشتری گرسی پیداکنین. کلی پورسانت گیرتون میاد. »
« « انگارخیلی ازقافله پرتی، تاحالاچنتاکتاب نوشته م، میگی آخرسری بیام شاگردبنگاه بشم ومشتری سیاپوست گرسی پیدا کنم!مارودست کم گرفتی، عموخوش دست. »
« ای بابا، بیاپائین، آق جوادگل.»
« سردرنمیارم، منظورت چیه، بیشترروشنم کن. »
« تاچن وقت دیگه اصلاکاغذازبین میره، تودم ازنوشتن وکتاب میزنی؟ توخواب یایه دنیای دیگه زندگی میکنی؟ »
« بفرماچیجوری کاغذوکتاب ونوشتن داره ازبین میره؟ »
« الان بروهمین توالت عمومی روبه رو، رودرش یه علامت گذاشته ونوشته: اینوبامبایلت اسکن کن، وجهوآنلاین واریزکن، درتوالت بازمیشه وبروبشاش. همه چی شده آنلاین، توتوفکرنوشتن وکتابی! نوشته هاتوبزاردرخیکت، یه آبم روش بنوش! »
« بعددرباره ی این قضیه بحث میکنیم، درباره ی سیاپوستای گرسی روشنم کن، عموخوش دست. »
« راستاحسینی بگم، یه سال واندیه ازکاروکاسبی هیچ خبری نیست، کاسب میباس باموج حرکت کنه، وگرنه واسه لای جرزخوبه. »
« باموج حرکت کردن باسیاپوستای گرسی رابطه داره، عموخوش دست؟ »
« حالاربطشو میگم، همه چی این دفتررومدرن وآنلان کرده م، بچه ها میگردن، سیاپوستای گرسی پیدامیکنن که حتم دارن نمیتونن بیشتر ازدوسه تاقسط ماهونه شونو بپردازن. باانواع شگردوشیوه، اونارومی کشونن کناراین میزوپای امضای قراردادخریدماشین... بستنیای گل وبلبل روآورد، تاآب نشده، بخوریم، بعددنباله ی قضیه روتعریف میکنم. »
« چوب کاریمون کردی، خیلی وقت بوددلم واسه بستنی گل وبلبل تهرانجلس لک زده بود.پیراین کروناوقرنطینه بازی بسوزه، ازهمه چی محروممون کرده. میترسم چارروزدیگه بازقرنطینه ازسرگرفته بشه. داشتی ازسیاپوستای گرسی می گفتی،گوشم به شوماست.»
« باانواع زبوبازیاووعده وعیدائی که فقط توچنته ی ایرونی جماعته، امضای زیرقراردادروازسیا پوسته میگیرم. »
« این کاریه که همه ی طرفای اینجورقراردادا میکنن، قضیه ی سیاپوستای گرسی چیه؟ »
« تومتن قراردادنوشته شده اگه دوقسط پرداخت نشه وعقب بیفته، فروشنده ماشینومیگیره وخریدارحق هیچ اعتراضی نداره، وگرنه باپلیس سروکارداره. سیاپوست گرسیم مثل جن ازپلیس جماعت فراریه. »
« خب، آخرقضیه به کجامیرسه، عموخوش دست؟ »
« تااونجاکه تیغم ببره، پیش قسط بیشتری ازش میگیرم وقراردادوباهاش می بندم، شیش میخه ش میکنم وماشینوتحویلش میدم، سوارمیشه ومیره، دوتا قسطش که پرداخت نمیشه، هرجاباشه، ازهمینجاوازتوکامپیوتر، چارتاچرخ ماشینوقفل میکنم. سیاپوسته ماشینومیگذاره ومیره دنبال کارش. یکی ازبچه هارومی فرستم، ماشینومیاره، دستی به سروصورتش میکشم، یه سیاپوست گرسی دیگه تورمیکنم وبهش میفروشم، روزازنووروزی ازنو...»
|
|