دزدان
Tue 16 02 2021
لقمان تدین نژاد
یک عُمر زندگی میان دزدان،
دوست، آشنا،
خویش، بیگانه،
یکی از پهنا میزد،
یکی از درازا
یکی از بالا،
یکی از پایین
دزدتر از همه آسمانها،
فصلها،
بادها،
پرندگان،
گُلها،
برفها و جویباران
حتا پرندهیی که در جان من آشیان ساخته بود،
از دستانِ من دانه بر میداشت،
و هرروز برای من میخواند
بهارِ مرا دزدید روزِ آخر،
پر زد رفت تا کنارِ جویبار،
مال دزدی را قسمت کرد،
با دو سه نرگس و چند بنفشه
و همه باهم ناپدید شدند در علفزار
بهار را جوانهها میدزدیدند،
پاییز را برگها،
و زمستان را جویبارها،
دمی که زاده میشدند از زیر برف
مادر را برجا مینهادند
و دور میشدند آوازهخوان
بر شیبِ کوهپایه
داراییهای به سرقت رفتهی من،
باید زیر همین برگها پنهان باشند،
زیر همین زمینهایِ خیس،
با عطرِ پیوار
پای دیوارهای فروریختهی همین آغُل
و عَلَفهایی که تا زانو بالا آمدهاند
افسوس که نورِ آفتاب
چشمانم را خیره میسازد
و پرده میکشد
بر اموالِ به سرقت رفتهی من
مدفون درست مقابلِ چشم
لقمان تدین نژاد
سه شنبه، ۴ آذر ۱۳۹۹
آتلانتا، ۲۴ نوامبر ۲۰۲۰
___________________
*پیوار—گیاهی خوشبو که عطرِ آن پس از تمام شدن باران رها میشد در هوای دشت
|
|