بن بست
Mon 28 12 2020
بهروز داودی
دیریست ، با خویشتن
مجالی نیست
آغوشِ جان پناه
از جانِ شیفته
خالی است
ناساز ، ناتوان
در اضطرابِ بی ثمرِ آینه
تکه تکه ، محو میشویم
در گذشته ، در تصویر
اینگونه ، آلوده
اینگونه ، غریب
اینگونه ، سرگردان
دستها
هرگز نبوده اند
در تنگنای
تنهائی
هوایِ زندگی است
در فراخنای
رابطه
هوایِ مرگ ، در انتظار
تن میزنند
در لاکِ خويش
عزیزترین هامان
انگار نمی دانند
سبزینگی را
با خود ، قراری نیست
سبزینگی را
در خود ، دوامی نیست
دیریست ، با خویشتنم
مجالی نیست
آغوشِ من
سیاهچاله ای
برای تو نیز
از دَم
و
از بازدَم
خالی است
پاريس _ دسامبر ۲۰۲۰
|
|