گردشی در کوچه های اینستاگرام
Mon 23 11 2020
طاهره بارئی
جهان مجازی و شبکه های اجتماعی برای ترکیب شدن با جهان روزمره و ملموس گامهائی هر چه بلند تر بر میدارند. کارگردان یک نمایش تاتر تصمیم می گیرد به تماشاچیان در بدو ورود اپلی کیشنی را پیشنهاد کند که از طریق آن بتوانند در حین تماشای نمایش، زندگی پرسوناژ را گاه از یکطرف روی صفحۀ گوشی هوشمند خود ببینند و گاه از سوی دیگر روی صحنه. در عین حال زندگی پرسوناژ را با آنچه درصفحۀ تلفن خودش دنبال میکند بر دیواره صحنه در کادر بزرگ تابانده و تماشاگر، زندگی او را در ارتباطات مجازیش هم دنبال میکند. گوئی دالانهائی باز شده که جهان مجازی به جهان مورد زیست ما هر روز بیشتر راه می یابد. ازینرو با گردشی در جهان اینستاگرام، دو مطلب را در مورد مهاجرت از صفحۀ اینستاگرام سیاوشان انتخاب کردم که در ادامه خواهید یافت.
مطلب اول(مهاجرت: تجربهای از جنس اوّلینِ قدمهای کودکی) از مریم وحید منش و مطلب دوم(پروژه سوژه شدن از رهگذر مهاجرت) از شیرزاد بابائی.
مهاجرت: تجربهای از جنس اوّلینِ قدمهای کودکی
مهاجرت یکباره فرد را از دنیای آشنای صداها، طعمها و چهرهها به جهانی پرتاب میکند که بیشتر چیزهایش غریبهاند. دریچههای حواس مهاجر جهانی را میشنود که صداها و کلماتش بیگانهاند، بوهایی را حس میکند که ناآشناست و پوستش را آب و هوایی در برمیگیرد که شبیه خانه نیست. نگاههای صریح و خالی رهگذرانو چهرههای ناشناختهی همسایگان و طعمهای جدیدی که او را به هیچ خاطره آشنایی پیوند نمیزند نشان از آن دارد که این، فصل دیگری است؛ فصلی که پوستهی بیگانگی همه چیزش را،حتّی چیزهای را که پیشتر آشنا بودند، دربرگرفته است.
این فضای غریب، سازمان روانی مهاجر را غافلگیر میکند. در پسِ این تازگیها، ردِّ سوگ گذشتهای از دست رفته را میتوان دید. آدمهای جدید، غیبت آدمهای قدیمی و پیوندهای کهنه را گوشزد میکنند. بخش مهمی از فرایند مهاجرت، به توانایی مهاجر برای سوگواری وابسته است؛ سوگواری برای همهی آنچه از دست رفته یا غیر قابل دسترس شده است. هرچه مهاجر بیشتر قادر به پذیرش فقدان باشد، بیشتر میتواند با محیط تازهاش سازگار شود.
این غافلگیری و سوگ درهمآمیخته، شباهت قابل توجهی به مرحلهی جدایی- تفّرد در ابتدای کودکی دارد. مهاجر با جدا شدن از جهان امن ِابژههای پیشین، پاورچین پاورچین دنیای غریبهای را تجربه میکند که امید دارد در آن به فردیت دست یابد؛ چون کودک نوپایی که تواناییهای جدید حرکتیاش او را قادر کردهاست تا کمی از مادر فاصله بگیرد و جهان وسیعتری را تجربه کند. به تعبیر سلمان اختر(روانکاو) مهاجر در حال تجربهی سومین فردیت است که پس از فردیت آغازین کودکی و دومین فردیت دوره نوجوانی رخ می نماید.
پس از آنکه مهاجر از گیجی و اضطراب آغازین مهاجرت عبور کرد، معمولاً دست به دوپارهسازی تجربیاتش میزند؛ ایدهآلسازی مام وطن و ناارزندهسازی این سرزمین جدید و در زمانهای دیگر ناارزندهسازی وطن و ایدهآلسازی سرزمین تازه. از طرف دیگر مام ِوطن در تقابل با بازنمایی پدرانه از سرزمین جدید قرار میگیرد. باز-اجراهای سناریوهای ادیپی مهاجر در این وضعیت قابل توجّه است.
قرار یافتن در سرزمین جدید و موفقیت در آن معمولاً احساسات متفاوتی را در مهاجر برمیانگیزاند؛ «احساس گناه جدایی» و درک اینکه چه اندازه از سرزمین واقعیاش دور افتاده است. مهاجر بر اثر احساس ترس و وحشت از این دورافتادگی و احساس گناه همراه با آن، در ذهن خود رویای بازگشت به مام وطن را میپروراند: پس از آنکه تحصیلم تمام شد؛ پس از آنکه به اندازه کافی پسانداز کردم و در شغلم موفّق شدم؛ پس از بازنشستگی؛ پس از فروکش کردن بحران اقتصادی با داستانهای تازه و دست پُر به خانه بازخواهم گشت. اضطرابی که بیشباهت به ترس و وحشت کودک نوپایی نیست که از مادر دور شده است و در میانهی لذّت بردن از همبازیهای جدید و محیط بزرگتر، یکباره به یاد مادر و فاصلهاش با او میافتد.
داستان مهاجرت و احساسات همراه با آن، بازنمای احساسات عمیق و پیچیدهای است که هر فرد در تاریخچهی زندگی روانی خود و از خلال وابستگی و جدایی، اتّصال و انفصال، نزدیکی و دوری با دیگرانِ مهم زندگیاش از سر گذرانده است. ترک خانه و مهاجرت،فرصتی است تا با فاصلهای متناسب به گذشته نگاه کنیم، آن را بفهمیمو تجربه کنیم و جنبههای جدیدی از خویشتنمان را در این محیط تازه پرورش دهیم.
Akhtar, S. (1995). A Third Individuation: Immigration, Identity, and the Psychoanalytic Process. Journal of the American Psychoanalytic Association, 43(4), 1051–1084.
Beltsiou, J. (Ed.). (2016). Immigration in psychoanalysis: Locating ourselves. Routledge.
پروژه سوژه شدن از رهگذر مهاجرت
از ابتدای تاریخ بشر مهاجرت با رشد و تحوّل انسان عجین و نیز عنصر اصلی تحوّل اجتماعی بوده است. مهاجرت صرفاً یک امکان احتمالی از تجربهی زندگی نبوده بلکه همواره یک ضرورت اجتناب ناپذیر رشدی بوده است. اسطورهی آفرینش، روایت نمادین رشد و تحوّل انسان از دورهی کودکی و گذر از بهشت بیمسئولیتی و ابژه بودن به دوران سوژهگی و مسئولیت و بلوغ است.
فرد به منظور پیدا کردن یک دنیای جدید، از دورشدنهای فیزیکی از مادر، مدرسه، دانشگاه، ابژههای جدید و روابط اجتماعی جدید تا تجربهی یک کشور و زبان جدید، نیاز به یک فرآیند تدریجی و موفقّیتآمیز برداشتن اشتیاق از ابژههای اولیه و مواجهه با ابژههای جدید دارد. در این صورت است که کودک میتواند از مادرش دورتر و دورتر شود، تجربههای جدیدی بشنود، ببیند، لمس کند و یاد بگیرد تا دنیایش گسترده شدن را بیاغازد. او زبان را می آموزد و زبان، هم او را از مادر جدا میکند و هم ابزاری برای ارتباط با مادر میشود. نوجوانی و نیاز به ترک والدین (به لحاظ روانی) و جستجوی گروه جدیدی از افراد برای پیدا کردن تعلّق خاطر جدید و دورهی بزرگسالی با ازدواج کردن، بر عهده گرفتن نقشهای جدید تا کهولت سن که با اضطرابهای ناشی از محدودیتهای واقعی و با بیماریها نیز تشدید میشود و از دست دادن تواناییها و بهره وری، از دست دادن کار و در نهایت فعالسازی اضطراب مرگ که خود میتواند نوعی آمادگی برای آخرین مهاجرت باشد. تمام این تجربه، شدنِ مداوم و هرگز نابودن است.
یک چیز واضح است: مهاجرت در ذات خود همواره با تهدید از دست دادن شیوه های قدیمیِ بودن همراه است. از دست رفتن آرامش و امنیت خاطر محیط امن و آشنا با سطحی از انتظارات قابل برآورد و ورود به یک محیط غیر قابل پیش بینی و بیگانه. با این حال در کنار مواجه با شرایط جدید است که فرصتی برای رشد و تغییر مهیا میشود و کانالهای جدیدی برای تجربه و ابراز خویشتن در دسترس قرار میگیرد. در نتیجه مهاجرت هم وحشت آور است و هم هیجان انگیز.
مهاجر در مواجه با درد روانی جدایی ممکن است به سرمایه گذاری افراطی بر روی ابژهی از دست رفته متوسّل شود که منجر به جستجوی مداوم ابژه ایده آلشدهی از دست رفته، ناتوانی در دوست داشتن ابژههای جدید، ناارزنده سازی ابژههای کنونی، پیگیری بی پایان خاطرات نوستالژیک و میل شدید بازگشت به آن میشود. افرادی که این راه حل را برای پایان بخشیدن به رنج در زندگی انتخاب میکنند، صرفاً ماسک راحتی و امنیت را بر چهره میزنند که این خود بر پیچیدگی زندگی تحت فشار قبلی میافزاید و سیری قهقرایی خواهد داشت. بازگشت به بهشت بعد از رانده شدن از آن دیگر امکان پذیر نیست.
با خنثی سازی تدریجی در ایدهآل سازی ابژه های از دست رفته است که زندگی معنادار و مفید در زمان اکنون امکان پذیر میشود و این به هیچ عنوان به معنی انصراف کامل از ابژههای گذشته نیست بلکه انصراف از سرمایهگذاری افراطی روانی و عاطفی روی آنهاست. در حقیقت تعامل روانی مداوم با گذشته نه تنها اجتناب ناپذیر است بلکه برای عملکرد روانی سالم لازم است. با این حال در چنین مواردی گذشتهی آرمانی شده یا آیندهی هولناک جایگزین اکنون نمیشود بلکه گذشته ای وجود دارد که اکنون را غنا میبخشد و امکان برنامهریزی برای آینده را فراهم میکند.
|
|