عصر نو
www.asre-nou.net

آسانسورچی


Sun 16 08 2020

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan6.jpg
وزیر از در شیشه ای تیره رنگ بزرگ وزارتخانه وارد و مستقیم به طرف آسانسور رفت.منشی و ماشین نویس حوزه وزارتی، کازیه پرونده به دست، طرف چپ و محافظ طرف راست، شانه به شانه وزیر حرکت میکردند. محافظ شش طرف را چهارچشمی زیر نگاهش داشت. چند کارمند منتظر را با اشاره دست و چشم غره، از آسانسور دورکرد. جلو دوید و کلید آسانسور را فشار داد. آسانسور رسید، محافظ سیخ ایستاد و در را نگهداشت. وزیر و پشت سرش منشی داخل شدند. وزیر با قیافه ی جدی به محافظ گفت:
«« بگذار همکارانم سوار شوند.
«قربان...!»
«بگذار شوند،آقای سینائی. »
چهار کارمند منتظر با اشاره سینائی داخل شدند. سینائی کلید طبقه دهم حوزه وزارتی را زد و آسانسور حرکت کرد.
وزیر کارمندها را زیرنگاه گذراند. سرش را به گوش منشی نزدیک و زمزمه کرد:
« اسم این جوون بیست یکی دوساله رو بنویس که مدتی مامور آسانسور حوزه وزارت باشه.قراره هیات وزرای چند کشور مهم برای مذاکرات وبستن قراردادهائی، یکی دو ماهی بیاند و بازدیدی از وزارتخانه داشته باشند.این جوون مناست این کاره. »
منشی یک برگ کاغذ از لای کازیه بیرون کشید،خودکارش را آماده کرد و پرسید:
«« دونفرشون جوونند، اسم کدومشونو بنویسم، قربان ؟
«همون خوش لباس خوش برورو.»
«هردوشون مثل همه کارمندای وزارتخونه، کت و شلواری و یقه آهاریند و کراواتا شونم مرتبه.»
«همان که موهای نیمه بور پرپشت افشان داره...»

همه ی ماجرا از فردای همان روز شروع شد، عاملش هم شخص وزیر بود. جوان اول وقت اداری صبح فردا شد مامور مخصوص آسانسور حوزه وزارتی. منشی تمام قد خوشگل بیست وسه وچهار ساله حوزه وزارتی که از همان اول انتخاب، گلوش پیش مامور آسانسور گیر کرده بود،با عجله داخل آسانسور شد و گفت:
« سلام!واسه چی اینجوری هاج واجی؟ سلامتو گربه خورده؟بزن اون کلید طبقه دهو، دیرم شد، تا وزیر احضارم نکرده! »
منشی کلید آسانسور ازدوبین طبقه نه و ده از حرکت وایستاد،گفت:
« صبح دیرم شده بود،به سر و مو و لب و صورتم اصلا نرسیدم، ده پونزده دقیقه همینجا وامی ایستیم و به آرایشم میرسم، از هفت دولت آزادی، تا نفس داری چشم چرونی کن. یه کم کنار بکش، کنار آینه ی قد نما رو به روم وایستا، وظیفه داری از موهای نیمه طلائیم، همرنگ موهای خودت، تا پاهای بلوری و برفی رنگمو، موبه مووارسی کنی، زیپ مینی ژوپمم میکشم هر دوتامونو از شرش خلاص میکنم، میندازمش کف آسانسور، بعد ازت مي پرسم، دقت نكرده باشي، بيچاره ت ميكنم!... »
وعشق افسانه ای آسانسورچی ومنشی حوزه ی وزارتی که تاهنوزهم ادامه دارد، همان صبح زوداداری میخش کوبیده شد...