عصر نو
www.asre-nou.net

۳ شعر از محمد نوری زاد از زندان


Sat 21 03 2020

new/mohammad-nourizad2.jpg
نيايش

فانوس هاى دريايى را
بر ارتفاعى بلند مى افروزند درشب.
كور سويى براى گمشدگان
من اما به فانوس تو محتاجم
در شب
در روز
انجا كه خورشيد نيز،
حريف گمگشتگى هاى من نيست
بر من بتاب!
نه از ارتفاعى بلند
كه از خود من
من در متن گمگشتگى
به اشتعال تو مى انديشم
مرا به آتش بكش
در ارتفاع
تا كور سوى تاريكى ديگران باشم
آن چنان كه جماعتى
فانوس دريايى من بوده اند
با اشتعال خويش
بر ارتفاع.
******
سه شنبه(شب چهار شنبه سورى)
زندان اوين - بند دو الف
24/12/89

" اورژانس "

آهاى، سكوت!
چه خبر است؟
راديو مى پراكند:وطنم
تلويزيون مى پراكند: وطنم
روزنامه ها مى پراكنند: وطنم
پراكندن بس است.
حال اين بى نوا خوب نيست.
اورژانس را خبر كنيد.
****
29/12/89
ساعت ١١ شب، زندان اوين - بند دو الف


"باران"

بگير،
اين يك دانه را هم بگير،
و به دانه هاى پيشين خود اضافه كن.
شد چند دانه؟
يك ميليون؟
يك ميليارد؟
مهم نيست.
مهم، گلى است كه از اين دانه ها مى رويد،
و جاده اى كه خيس مى شود،
و شيشه اى كه بخار مى كند،
و رهگذرى كه بهار را باور مى كند،
و
لبى كه مى خندد.
*****
28/12/89

محمد نورى زاد-زندان اوين-بند دوالف