عصر نو
www.asre-nou.net

به یاد آن دوست، آن هم‌بند


Wed 18 03 2020

رقیه دانشگری



خبر شوک آور بود. احمدزیدآبادی روزنامه نگار وزندانی سیاسی سال ۱۳۸۸،روز ۲۱اسفند ۱۳۹۸ در کانال تلگرامی خود نوشت"..عفت موسوی مادر همسرم مهدیه... پس از ۷۳ سال حیات، در مقابل کرونا تاب نیاورد وآرامش ابدی یافت…"

با آن که از پیامدهای بلای کرونا در ایران و جهان سخت اندوهگین بودم، اما پس از خواندن این خبر حال غریبی داشتم. حسی از جنس لحظاتی که مادرم رااز دست داده بودم. ناباوری و حسرت وافسوس به یکباره با خاطره ی طراوت لبخند عفت و گرمای مهربانی او یک‌ جا به دلم ریخت. یادروزهایی افتادم که در زندان شاه باهم از هر دری می گفتیم و چقدر پشت مان به همدیگر گرم بود.

سال ۱۴۵۴ بود که ساواک چند زن جوان را از کمیته ی مشترک ضد«خرابکاری» به بند زنان سیاسی در زندان قصر فرستاد. زنانی که سخت شکنجه شده‌بودند و هنوز زخم شلاق را به پاهای خود داشتند. آن سال اوج اختناق سیاسی در کشور بود و دامنه‌ی بگیر و ببند ساواک گسترده تر از هر زمان دیگری. دیگر در شکنجه‌گاه‌های اوین و کمیته‌ی مشترک جا برای نگه‌داری زندانیان نبود. آن ها را پیش از بهبود زخم شکنجه روانه‌ی بندهای عمومی در زندان قصر می‌کردند. معصومه شادمانی(کبیری)، حلیمه خراسانی و عفت موسوی از جمله‌ی این دسته از زنان بودند. هر سه به اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران و هر سه به جرم مشارکت در فراری دادن اشرف دهقانی از زندان. شلاق اتهام و انتقام ساواک یک جا بر پیکر آن سه واردآمده‌بود. بازجوها انتقام شکست خود را در پیشگیری از فرار اشرف از آن سه زن می گرفتند.از آن‌ها جا و مکان اشرف دهقانی را می‌خواستند.اطلاعات مو به موی مربوط به آن فرا رتاریخی را نیز.

ظهر روز پنجم فروردین ۱۳۵۲ بود که فرار اشرف دهقانی (فدایی) و ناهید جلال‌زاده (مجاهد) از زندان زنان قصر صورت گرفت. اشرف دهقانی موفق به فرار شد و ناهید جلال‌زاده دمِ در زندان توسط استوار هاشمی سرنگهبان، شناسایی و به زندان بازگردانده شد. پیامدهای آن فرار برای ما شش زن بازمانده در بند، تلخ و سنگین بود. اما شادی پیروزی بر آن سختی غلبه داشت. از نوشتن داستان طولانی فرار در این‌جا پرهیز می کنم.

چندی بعد آب‌ها از آسیاب‌ها افتاد. ما را بعد از یک ماه بازجویی در کمیته‌ی مشترک پیرامون آن فرار، به قصر بازگرداندند. مجالی بود برای بررسی علل شکست و پیروزی. شروع کردیم به جمع آوری اطلاعات از خانواده‌ها و نگهبان‌ها. شنیدم که اشرف هنگام خروج از در زندان یک زنبیل به دست داشت و کودکی درآغوش. گفته می شد که اشرف برای عادی جلوه‌دادن وضع خود، فرزند یکی از ملاقات کنندگان را که همراه او از زندان خارج می شدند،‌در آغوش گرفته است. او خونسرد و آرام بوده‌است و وجود آن کودک درآغوش او هرگونه شک و شبهه را برطرف کرده‌است. باور این سخن برای ما که باسر نترس و روحیه‌ی مصمم اشرف آشنا بودیم، سخت نبود. پیش از آن نیز می‌دانستیم که حضور زنان پرشماری در روز فرار که برخی نیز کودکانی همراه داشتند، پر بی سبب نیست.



پس از دستگیر شدن عفت موسوی و حلیمه خراسانی بود که دانستیم ،آن کودک ۵-۶ ساله، زهرا دختر عفت موسوی و محمد محمدی گرگانی بوده‌است. در زندان حفظ اسرار و امنیت افراداز اصول خدشه ناپذیر بود. تا زمانی که زندانی مایل به صحبت در رابطه با علل دستگیری، اتهام و نوع پرونده‌اش نبود، کسی پرسش و کنجکاوی نمی‌کرد.افزون برآن، عفت و حلیمه انسان‌های فروتن و بی پیرایه‌ای بودند که سخنوری درباره‌ی خود و کارهای‌شان را خوش نداشتند. آن سال‌ها چرائی و چگونگی نقش‌آفرینی دختر خردسال عفت در فرار اشرف ،بر ما پوشیده‌ ماند.

سال‌ها گذشت. در کار نوشتن مطلبی درباره‌ی زندان بودم که به فکر زنده کردن یادمانده‌های خود و همبندانم افتادم. برای برطرف کردن ابهامات وتاریک روشن‌های ذهنم پیرامون رویداهای زندان وآن فرار، به چندتن از زنان زندانی زمان شاه مراجعه کردم .با حلیمه خراسانی ساعت ها به گفتگوی تلفنی نشستم. مجال درج همه‌ی آن گفتگو در این مطلب نیست.اما دانستم که تیزهوشی و جسارت عفت در لحظه‌ی خروج اشرف از درب زندان، یکی از علل اصلی فرار موفقیت آمیز اشرف دهقانی از زندان بوده‌است. عفت موسوی با سپردن دخترک خود به اشرف دهقانی و همراهی او تادرب اصلی زندان قصر، توانسته بود فضای امنی برای آن فرار بیافریند. دم درب اصلی نیز هوشیاری عفت، امکان شک و تجسس را از طرف نگهبانی برطرف کرده بود. چهار نفر درآ ن فرار از پیش نقش و آمادگی داشتند. دو زن و دو مرد. صدیقه رضایی، حلیمه خراسانی، حسین خراسانی (برادرحلیمه) و حسن محمدی (برادر همسر عفت موسوی). عفت موسوی بی‌آن که از موضوع فرار آگاهی داشته‌باشد،آن روز به عنوان ملاقات کننده به زندان زنان آمده بود. او شاید تصادفی اما بسیار به هنگام دست به کار شده بود. به وقت خطر جسارت به خرج داده بود و به همراه دختر خردسال خود اشرف دهقانی را تالحظه‌ی خروج از زندان قصر همراهی کرده بود.

اشرف دهقانی در کتاب خود «بذرهای ماندگار» چگونگی فرار خود را از زندان شرح داده‌است. او از چهار زن و یک مرد نام برده‌است که او را یا در کار فرار یاری رسانده‌اند و یابعد از فرار. از عفت و حلیمه و صدیقه رضایی و حسین خراسانی یادکرده‌است که آگاه یا ناآگاه در فراری دادن او نقش داشته‌اند و از معصومه شادمانی که در جا و مکان دادن او در روزهای سخت پس از زندان. روایت اشرف از آن فرار و نقش افراد در آن به گونه‌ی دیگری است. او از حضور خانمی بچه به بغل در کنار خود نوشته‌است که در تمامی راه میان در زندان زنان تا درب اصلی زندان قصر او را همراهی کرده است. بعدها دانسته‌است که نام او عفت است. او ضمن اظهار قدردانی از همه‌ی آن زنان و مردان، فرار خود را از زندان نه حاصل یک کار با برنامه و گروهی،‌ که نتیجه‌ی فکر واقدام خود می داند. چرایی آن بر این نگارنده روشن نیست. هر چه هست، ارزش کار جمعی آن زنان و مردان که اکثراَ از خانواده‌های مجاهدین خلق ایران بودند و نقش آنان در پیروزی آن فرار به قوت خود باقی است. حلیمه خراسانی نیز که خود یکی از نقش آفرینان اصلی فرار اشرف دهقانی از زندان است، در سوگ دوست از دست رفته اش عفت موسوی از یاد او و حرمت آن جسارت کارسازش نمی‌کاهد.

فاطمه(عفت) موسوی هنگام دستگیری، دو فرزند خردسال داشت. زهرا ۵-۶ ساله و مهدیه ۳ ساله. همسرش محمد محمدی گرگانی نیز از سال ۱۳۵۱ در زندان سیاسی به‌سر می برد. با آن که امیدی به دیدار مجدد همسر و فرزن دنداشت و روزگار سختی نیز در شکنجه‌گا‌ه‌های ساواک از سرگذرانده بود، اما لبخند از لب‌انش دور نمی شد. سیمای زیبا، چشمان بلوطی رنگ درخشان، پوست گندمگون و موهای بلوطی کم رنگ اش، طراوت جوانی او را چن دبرابر می کرد. مهربان بود و دلسوز. وجودی اعتمادآفرین داشت و مهر خواهری. تنها مقاومت‌اش در زیر شکنجه نبود که احترام ما را برمی‌انگیخت. پختکی، بردباری، همدلی و همیاری‌اش در تمام دوران زندان او را به یک دوست بدل کرده‌بود. در حرمت گذاشتن و دوست داشتن نه مرز ایدئولوژیک می شناخت و نه مرز سیاسی. مذهبی بود و روسری کوچکی به سر داشت، اما با غیرمذهبی‌ها همان‌قدر مهربان بود که باهم باوران خود. در همه‌ی مبارزات و اعتراضات زندان سهم می گرفت. در اعتصاب غذا، در اعتراض به سیاست‌های خشون‌ت‌آمیز مسئولین زندان، در برنامه‌های ورزشی و آموزشی و هنری زندان، در تیمار بیماران و رُفتن و شستن و آراستن. مدارج عالی دانشگاهی نداشت، اما رفتار اجتماعی و صفا و دوستی‌اش، سخن ا درک انسانی او داشت.

عفت موسوی پس از گذراندن دوره‌ی سخت بازجوئی و شکنجه، در دادگاه نظامی دوران شاهنشاهی به ده سال حبس محکوم شد. در آستانه‌ی انقلاب، روز ۴ آبان ۱۳۵۷ همراه گروه اول زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد. پس از آزادی به راه مجاهدین نرفت و مانند همسر خود به جریانات ملی-مذهبی گرایش یافت. او را پس از آزادی‌ام از زندان در دادگستری کل کشور در تهران دیدم. همسر او محمد محمدی گرگانی را نیز همان‌جا و همراه عفت ملاقات کردم. همه‌ی مازندانیان سیاسی آزادشده و خانواده‌های‌مان برای آزادی بقیه‌ی زندانیان در آن جا تحصن کرده بودیم. چهره ی خندان عفت موسوی آن روزها با شوق و امید بیشتری می‌درخشید.

چه روز و روزگاری بود. اتحاد و یکپارچگی حرف اول و آخر را در میان ما زندانی‌های سیاسی در درون و بیرون زندان می زد. مرز جدایی ما پشت کردن به مردم و دست دادن با دشمنان مردم بود. نه کشورمان ایران را در انحصار یک جریان سیاسی و عقیدتی می‌دانستیم و نه مبارزه برای رهایی ایران و مردم ایران را. هرکس به فراخور توانش برای برقراری عدالت و آزادی در کشورمی کوشید. جبهه‌ی وسیعی داشتیم علیه استبداد و ستم که ناگفته شکل گرفته بود. نه به کسب قدرت می اندیشیدیم و نه خود را قیم و ولی مردم می دانستیم. فدائیان و مجاهدینی بودیم که به قیمت جان مان قدم در راه گذاشته بودیم. راه آگاهی‌رسانی به مردم و مشارکت در مبارزات آن ها را این‌چنین فهمیده بودیم. اگر امروز به آن راه رفته نقد و نفی و حتا نفرت شنیده می‌شود،اما آگاهان می دانند که میراث بزرگی از آن دوره به جا مانده‌است. اتحاد میان همه‌ی آن‌ها که دل در گروی نیک‌بختی مردم ایران دارند. امروز کم‌تر کسی به آن میراث نیک وفادار مانده‌است.از نحوست حکومت ولائی است این نفاق و جدائی در میان ما. اما عفت موسوی تا آخرین لحظات زندگی‌اش از آن میراث روی برنگرداند. بی هیچ ادعایی و کلامی هم‌چنان دوستِ همبندانِ مذهبی و غیرمذهبی خود باقی ماند. چنین رویکردی او را عزیز و محترم بسیاران کرد. حلیمه خراسانی در وصف دوست و غمخوار دوران زندان وزندگی‌اش، در گفتگوی تلفنی‌ای که روز ۲۵اسفند سال جاری باهم داشتیم، با بغضی نفس بُر گفت «عفت واقعا یک دموکرات بود.»

عفت موسوی به هنگام مرگ نابه‌هنگامش در بامداد ۲۱اسفند ۱۳۹۸، ۷۳ سال داشت. او از خود چهار فرزند به جا گذاشت. زهرا، مهدیه، علی و محسن. آرزوی بردباری برای آن‌ها دارم. هم‌چنین برای همسرش آقای محمد محمدی گرگانی و باقی اعضای فامیل و نیز دوستان و همبندی‌های عفت موسوی. یاد او گرامی و مانا.