عصر نو
www.asre-nou.net

ترامپ مجری سیاستهای برخورد "تمدن"ها در خاورمیانه؟


Mon 13 01 2020

حسن نادری

آیا می توان سیاست حاکم در دولت کنونی آمریکا را پیروی از سیاست سنتی دفاع از منافع امپریالیستی دانست یا زایش ایدئولوژی جدیدی بنام "ترامپیسم" است که در هر شرایط به منافع گروهی از یک طبقه خاص می اندیشد؟ چنانکه از پرخاشگری و تحرکات ترامپ بر می آید، شاید بتوان "ترامپیسم" به معنای ملی گرایی سیاسی- تجاری و یکجانبه گرایانه جنگ طلب دانست،که مشروعیت بین المللی و آینده خاورمیانه را تحت الشعاع قرار می دهد.

ترامپیسم آنقدر ها هم یک چیز عجیب و غریبی به نظر نمی رسد. این افول جامعه دموکراتیک آمریکا به پوپولیسم نیز بخشی از یک سنت قدیمی مُعَرِف جهان کنونی است. بدین ترتیب، تصمیم یکجانبه ترور قاسم سلیمانی، گواه بر قرائت اصولگرائی از منطقه شرق باستانی است که "غیر قابل کنترل"،مگر با زور است. دونالد ترامپ با ارائه یک چنین تصویری از خشونت ، برآمد یک "جنگ جهانی سوم" را مطرح کرده است. اگر این فرض هنوز هم یک فانتزی است،اما فضای بین المللی به ویژه در آغاز سال 2020 تائیدی بر این فرض است. دلیل آن هم اینست: با حمله به سفارت آمریكا در بغداد توسط شبه نظامیان طرفدار ایران و به ویژه ترور قاسم سلیمانی ،فرمانده سپاه قدس، چشم انداز درگیری بین ایران و آمریكا روشن تر می شود. یک "اقدام جنگی" در خاک عراق. این امر ثابت می کند که: "ترامپیسم" به معنای ملی گرایی سیاسی- تجاری و یکجانبه گرایانه جنگ طلب است که مشروعیت روابط بین المللی و آینده خاورمیانه را تحت شعاع قرار می دهد.

انقلاب اسلامی در ایران: زایش برخورد و درگیری دو گرایش

گذشته از تراژدی که بر این انقلاب می توان متصور شد ، سکانس فعلی برخورد و درگیری بین ایران و آمریکا، بخشی از یک فرایند تراژدی است. انقلاب اسلامی در سال 1979 یک وقفه و انقطاع تاریخی با جهان غرب به طور کلی و به ویژه با ایالات متحده را نشان می دهد. ایالات متحده با سقوط نظام شاهنشاهی، علاوه بر از دست دادن متحد گرانبهای خود در منطقه ، با تحقیر ناشی از بحران گروگانگیری سفارت خود در تهران (نوامبر 1979 - ژانویه 1981)،در کمین انتقام نشسته است. فضای سنگین نه جنگ،نه صلح بین این دو کشور قابل دوام نیست و از نظر روابط بین المللی به زیان مردم ایران و نیز احساس عدم امنیت در دیگر کشورها را با خود دارد. صلح یا حذف دیگری. باید توجه داشت که ماهیت اختلافات و خصومت از نوع رقابت بر روابط بین المللی نیست. بلکه ناشی از دو ایدئولوژی شدیدا متضاد.

"موفقیت انقلاب اسلامی"، رهبران اقتدارگرای نظام حاکم را برآنداشت تا به فکر صدور ایدئولوژیک خود بیفتند. این تلاش حداقل تا پایان جنگ خانمانسوز و ویرانگر بین ایران ـ عراق (1980-1988) به آزمایش گذاشته شد.

مطابق ماده 152 قانون اساسی، جمهوری اسلامی ایران خود را"مدافع همه مسلمانان" می داند. بر این اساس، سیاست هژمونی منطقه ای و "عمق استراتژی" خود را تدوین کرده و قاسم سلیمانی ، رئیس واحد "نخبگان" سپاه، یکی از طراحان و مجریان اصلی رژیم ایران است و جانشین او هم این سیاست را پیش خواهد برد.

گرچه این رویکرد، ناظر به حمله و تسخیر سرزمین های دیگر کشورها نیست، بلکه در راستای ایجاد و یا پشتیبانی از شبه نظامیان شیعه در منطقه خاورمیانه و نیز اتحادهای استراتژیک با قدرت های منطقه ای (و بویژه در اوایل دهه 1980 ، با قدرت گرفتن علویان در سوریه و شیعیان لبنان در تشکیلات حزب الله) و استفاده ابزاری در جنگهای نیابتی بود.

نظام شاهنشاهی و شخص شاه،مورد تائید غربی ها بود، ایالات متحده او را بعنوان "ژاندارم خاورمیانه" ناظر بر حفظ بهره برداری از ذخایر نفتی منطقه می دانست. اما با سقوط رژیم سلطنتی در ایران، اکنون این ماموریت و نفوذ توسط پادشاهان و امیران کشورهای حوزه خلیج فارس و متحدان غربی آنها اجراء و ایران را عنوان یک تهدید استراتژیک می بینند. ایالات متحده ، از پادشاهان سنی خلیج فارس و به ویژه عربستان سعودی ، که از حضور اقلیت های بزرگ شیعه در درون این کشورها( اکثریت جامعه در بحرین شیعه هستند) احساس خطر می کنند، پشتیبانی می کند.این استراتژی، محاصره و انزوای ایران را در پیش گرفت. این محاصره از افغانستان شروع و در کشورهای عربی علاوه بر استقرارو تقویت تدریجی پایگاه های نظامی،از طریق شورای همکاری خلیج فارس متشکل از عربستان سعودی ، قطر، امارات متحده عربی،کویت و عمان و بحرین در شورای همکاری خلیج فارس به هم پیوست داده شدند.

ایران هم به منظور شکستن این "بلوک" ، در تلاش است تا با "اسلامی کردن" و "تحقیرآمیز" کردن این "بلوک" ، خود را به مثابه حامل پرچمدار جدید "آرمان فلسطین" تعریف کند. اقدامی که باعث ایجاد تنش های بی سابقه دیپلماتیک با اسرائیل و منجر به حمایت مادی و مالی از اسلام گرایان اهل سنت،بویژه حماس و جنبش های بنیادگرای فلسطینی (قدرت حماس در غزه) شد. در فرایند این رویکرد و مهمتر از همه با سقوط رژیم صدام حسین، به اکثریت شیعه عراق اجازه داد تا به کمک جمهوری اسلامی ایران، دستگاه جدید دولت عراق را در دست بگیرند.

طنز تاریخ اینست که گرچه طرح اغفالگرایانه ایالات متحد آمریکا منجر به مداخله نظامی آمریکا در سال 2003 در عراق شد، اما این مداخله و اشغال باعث برآمد فرضیه "هلال شیعه" (اعم از هزاره های افغانستان تا اقلیت شیعه در عربستان سعودی،عراق،لبنان، سوریه و یمن) شد. و این امر،کشورهای سلطنتی و امیران نفتی منطقه حوزه خلیج فارس را بیش از پیش به دغدغه غیر قابل قبول رویاند .این موضوع تبدل به رویکردی شد که هم استراتژیک و هم نمادین است: تعارض بین "شیعه و سنی" ، "عرب و ایرانی" و در نهایت به خطر افتادن "رهبری اسلام". اما در واقع ، این جمهوری اسلامی ایران است که در کل بازیگر کلیدی در بحران ها در سراسر منطقه است. این بحران ها می توانند در شرایط خاص، موردی و یا عمومی باشد: عراق ، افغانستان ، سوریه یا لبنان و در دیگر نقاط پر تنش از یکسو انگشت به سوی ایران و از سوی دیگر حضور کشورهای غربی به بهانه "مبارزه علیه بحران ها" دیده می شوند.

پرونده هسته ای: تبلور یک رویارویی.

علاوه بر بعد ایدئولوژیک، نشان دادن ایران به عنوان یک تهدید استراتژیک منطقه ای و بین المللی با "برنامه هسته ای" آن پیوند خورده است. اگر موضوع برنامه هسته ای – نظامی و غیرنظامی - در ایران به زمان شاه بر میگردد، اما فکر برخورداری از تسلیحات اتمی از زمان جنگ ایران ـ عراق کلید خورد و آن هم زمانی بود که صدام حسین از سلاح های شیمیایی علیه نیروهای نظامی و غیر نظامی در میدان جنگ علیه ایران بکار برد. در آن زمان صدام حسین توسط کشورهای غربی و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس حمایت می شد. از آن زمان به بعد ،تلاش ایران تحت پوشش یک برنامه تولید انرژی، مظنون به دستیابی به تسلیحات هسته ای شد.

در دهه 2000 ، احیای برنامه هسته ای ایران، تنش هایی را با کشورهای غربی برانگیخت و این تنش با ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد اوج گرفت. با این حال ،با انتخابات ریاست جمهوری حسن روحانی در ایران و باراک اوباما در آمریکا، فضای سیاسی جدید بوجود آمد و فصل جدید گفتگو و نزدیک شدن دوجانبه دیپلماتیک بین این دو کشور در تاریخ 14 ژوئیه 2015، منجر به امضاء توافق نامه تاریخی بین ایران و آمریکا،روسیه،چین،فرانسه،بریتانیا و آلمان بنام برجام با هدف محدود کردن برنامه هسته ای ایران در راستای تولید انرژی و اهداف پزشکی و کشاورزی شد. این توافق از یکسو به ایران اجازه استفاده از انرژی هسته ای را می دهد و از دیگرسو مانع تکثیر مسابقه اتمی در راستای تسلیحات اتمی در منطقه می شود. این پویایی شکننده اما واقعی و نوید بخش با روی کار آمدن دونالد ترامپ و پاره کردن توافقنامه برجام، از بین رفت. پرونده این پویائی شکننده توسط ترامپ بسته شد. دونالد ترامپ در تاریخ 8 مه 2018 ، خروج ایالات متحده از توافق وین را اعلام و سیاست تجدید نظر در توافق را با تحریمهای همه جانبه بنام " فشار حداکثری" در پیش گرفت. سایر امضا کنندگان (کشورهای 5 + 1 پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل - ایالات متحده ، روسیه ، چین ، فرانسه و انگلیس - به اضافه آلمان) ، و همچنین اتحادیه اروپا و ایران در مقابل این تصمیم قرار گرفتند ، اما بدون اینکه مواضع خود را با کاخ سفید یکی بدانند.

این توافق به سرعت از محتوا خالی و بی اعتبار شد. دیگر کشورهای امضاء کننده نیز بواسطه رویکردهای استراتژیکی و مصلحت جویانه و منافعی خود نتوانستند مانع عمیق شدن تنش بین ایران و آمریکا شوند. کشورهای اروپا تحت تهدیدات آمریکا و نیز ناخرسندی از سیاستهای ایران در چارچوب عملکردش در راستای "عمق استراتژیک"، عملا جانب آمریکا را گرفتند. چین و روسیه هم در شرایط کاهش یا افزایش اختلافات و رقابتهای تجاری و ژئواستراتژیکی و ژئوپولیتیکی خود با آمریکا، با کارت ایران بازی می کنند. همانطوریکه اخیرا دیده شد، بعد از ترور قاسم سلیمانی،پوتین به سوریه سفر کرد. آگاهان سیاسی این سفر را تضعیف موضع ایران در سوریه و بی طرف نگهداشتن سوریه در درگیری بین ایران ـ آمریکا ـ اسرائیل می دانند. ایران هم با تشدید تحریم ها دست به واکنش انتحاری زد و دیگر خود را ملزم به رعایت توافق وین نمی داند. متاسفانه این قطع توافق، فقط در چارچوب دیپلماتیک محدود نمی شود. بلکه هر روز بواسطه یک سری حوادث و حملات ( حمله به سفارت آمریکا در بغداد)،بمباران نیروهای حشد الشعبی،نزدیک به مواضع ایران و سپس ترور قاسم سلیمانی، درجه تنش زیادتر و به مرحله رویارویی فراروئیده است. اگر از زمان ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید ، روابط ایران و ایالات متحده به طور پیوسته رو به وخامت گذاشته شد ، اینک به نظر می رسد که این تنش به جایی رسیده که هیچ بازگشتی را نمی توان متصور شد. ترور قاسم سلیمانی ، چهره کاریزماتیک رژیم ایران را می توان بدون شک نشانگر پایان قطعی توافقنامه سال 2015 دانست. تصمیم به فعال شدن مجدد عبور از میزان درجه غنی سازی اورانیوم، می تواند پیآمدهای نامعلوم و چه بسا ناگوار برای ملت ایران گرفتار شده در برزخ نظام جهل و جنایت اسلامی داشته باشد.

به سوی یک "جنگ جدید در خلیج فارس": نتیجه گیری رویارویی نهایی؟

بازی قدرتها در صفحه شطرنج منطقه ای را نمی توان بآسانی پنهان کرد: برای حل بحران موجود بین ایران و بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای، تا حد زیادی به عوامل صرفاً داخلی ایران و آمریکا بستگی دارد. ترور قاسم سلیمانی برای رژیم ایران این فرصت را بوجود آورد تا بار دیگر از واكنش میهن پرستانه بهره و تبلیغ وحدت را به نفع خود پیش ببرد. این در حالیست که بر اثر تحریم های اقتصادی آمریکا،اثرات اجتماعی و سیاسی آن در ماه اخیر باعث اعتراضات علیه سیاستهای ررژیم و تشدید اختلاف بین جناح های ذینفع نظام شده بود.

پارادوكس دروغین دیگر این ماجرا در "اقدام جنگی" نهفته است که در قلمرو عراق رخ داده كه توسط رئیس جمهور ترامپ با شعار ناسیونالیستی "آمریكا اول" انجام شد. اگر "ترامپيسم" را یک دکترین ناپیوسته و ناسازگار، ارزیابی نکنیم، اما سیاستهایش بخشی از سیاستهای سنتی است که در آن احساسات و انگیزه های غربی در راستای ایجاد بی ثباتی و هرج و مرج در خاورمیانه و اجرای آئین بغایت ارتجاعی گروههای مذهبی اِوانجلیکی ـ صهیونیستی، است.

"ترامپیسم" نیز قدرت خود را از حمایت بی قید و شرط رای دهندگانی می گیرد ، که هسته اصلی آنرا "جنبش های مسیحی انجیلی" تشکیل می دهند که تهدیدی واقعی برای صلح و امنیت بین المللی هستند. براساس دادههای آماری تعداد این نیروها بین 70 میلیون تا 80 میلیون بوده و اکثرا از طبقات و اقشار متوسط و کشاورزان سفید پوست هستند. گرچه ممکن است خود ترامپ و مشاورانش(باستثنای مایک پنس،معاون ترامپ پیرو این جریان مذهبی است) از زاویه عقیدتی چندان گرایشی به جنبش فوق نداشته باشند، اما از این نیروی عظیم استفاده می کنند. به نظر می رسد جریان فوق، اکنون گوی سبقت را از نومحافظه کارانی که در جنگ فرهنگی خود،جرج بوش،رئیس جمهوری آمریکا را پس از حادثه تاسفبار 11 سپتامبر،2001،برای حمله نظامی ویرانگر به عراق در سال 2003 متقاعد کردند ،پیشی گرفته است. بنابراین ، وضعیت فعلی در منطقه خاورمیانه با اعزام نیروهای نظامی آنگلو-آمریکایی مرتبط است که با انگیزه دسترسی به طلای سیاه عراق پیوند خورده است. علاوه براین و بیش از همه با جهان بینی بین "خیر و شر" در پیوند بوده که می بایستی "دموکراسی" خود تعریف شده را حتی با زور اسلحه صادر نمایند. البته این "جهان بینی" از بیش از 150 سال پیش با ارسال میسیونرها مذهبی مسیحی به آفریقا شروع شده بود. قاره ای که بین استعمارگران فرانسه،بریتانیا،آلمان،هلند و بلژیک تقسیم و به بهانه "متمدن"کردن بومیان، ثروت مادی و فرهنگی قاره را تاراج و به یغما بردند و آثار شوم آن تا به امروز ادامه دارد. امروز دیگر فقط موضوع رسالت دینی و گسترش دمکراسی مطرح نیست، بلکه رفتار غیرمنطقی "ترامپیسم" و مسیحیان انجیلی که هسته اصلی آن را تشکیل می دهند مطرح است که می توانند به همان اندازه برای آینده منطقه ویران کننده باشند. در سال 2019، ترامپ با تصمیم خود در شناسایی بیت المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل و انتقال سفارت آمریكا به شهر مقدس، قصد داشت تا در انتخابات 2020، نظر بنیادگرایان مسیحی های صهیونیست آمریکا را جلب كند. برای بنیادگرایان انجیلی فلسطین "مهد قوم یهود" است ، "سرزمین موعود"ی که لازم است تا "مردم منتخب خدا" را مجدداً تجمیع کند تا بهتر بتواند به مسیحیت بپیوندد. آفتاب آمد و کو دلیل آفتاب. اثبات این که "مردم دیوانه و سینه چاک خدا" فقط در انحصار بنیادگرایان اسلامی،بودایی و هندی و یا محدود به یک منطقه از جهان نیست. بلکه هنگامی که دونالد ترامپ تهدید به تخریب آثارهای فرهنگی ایران می کند، شبیه رفتار بربریت جهادی هایی است که قبلاً به آثار تمدنهای باستانی در افغانستان،عراق و سوریه حمله کرده بودند. جای تاسف است که در قرن بیست و یکم، با این همه پیشرفتهای علمی و فنی،برگشت به بنیادهای ویرانگر مذهبی تهدیدی برای کل بشریت شده است. "ترامپیسم" هم فرایندی از تحولات و تغییرات و بحرانهای اقتصادی،اجتماعی جامعه آمریکا ست که حتی بعد از ترامپ هم مسیر مخرب خود را طی خواهد کرد.

حسن نادری
10 ژانویه 2020