عصر نو
www.asre-nou.net

پای گچ گرفته

(با یاد زنده یاد جاهد جهانشاهی)
Mon 6 01 2020

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan6.jpg
« مگه نمی گفتی کیکرزای کوهت زوارش دررفته؟ مگه فرداصبح نمیخوایم بریم کوه؟ »
« اصل مقصدتوبگو، تورومثل کف دستم حفظم، تاحرفای دیگه پشت حرفات نداشته باشی، واسه م دلسوزی نمی کنی، بنال ببینم اون حرفای دیگه ت چیه، هفت خط روزگار! »
« یه دفه دندون روجیگرمیگذاری؟ تادهن وامیکنم، پابرهنه می پره توحرفم. ماروباش، واسه ایشک قلیه خردمیکنیم. »
« خوبی ازخودجناب آلوست، اون گلم به جمال مبارک وسیبیل نیچه ایت. حالابفرماغرض اصلیت چیه؟سراپاگوشم. »
« اون یه جفت پوتین مانندحنائی رنگ پشت شیشه رومی بینی؟ عینهویه جفت عروس – دامادلبخندمیزنن؟ »
« ازرنگ ورخ وقامت قیامتشون خوشمون آمد، بریم توبپوشیم وامتحانشون کنیم. قیمتشم باگروه خونی من میخونه. »
« به یه شرط میام تو، همسایه خونه مه وکلی ملاحظه مومی کنه، اونم به نفع جناب آلو، به قول خودت. »
« دیدی! اول گفتم، یواش یواش داری مقصداصلی توآفتابی میکنی، بنال بینم اون شرطت چیه، رندروزگار؟ »
« مگه الان نمیخوای نهاربریم خونه ی ما؟ مگه میشه دست خالی رفت خونه ی یکی؟ »
« یکی که حداقل هفته ای یه بارمیرخونه رفیقش، هردفه بادست پرنمیره که. باز چی حقه ی تازه توچنته ت داری؟ »
« سرتویه کم طرف راست کج کن، نون خامه ئیاروپشت شیشه دکون بغلی می بینی؟ عینهوفرشته هاواسه آدم نازمیان، چیجوری روت میشه بدون خریدن وآوردن یه جعبه آزاونا، واسه نهارواردخونه رفیق کانونیت بشی، بیرحم روزگار؟ »
« من ازدست شیکم چرونیات، آخرش خودکشی میکنم!مگه هفته پیش باهم نرفتیم دکترونگفت فشاروچربی خونت خدات درجه بالاترازاندازه مجازه، شانس آوردی تاحالاسکته نکردی ودیگه حق نداری لب به خوراکیای چرب بزنی. »
« توسرکیسه روشل کن، مسئولیت بقیه ش بامن، آدمی که هرهفته تابالاهای کوههای درکه میره، سکته نمیکنه، شوماخودشوناراهن نکن... »
« جناب متخصص توهمه امورعالم، پاهام تواین نیمچه پوتینا، انگارتوقنداق بچه پیچیده شده، کف وپاشنه هاش عینهوچوب خشک وسفته، تخت کفش بایدنرم وملایم باشه که پاتوش راحت وآزادباشه وبتونه به هرطرف توئیست برقصه، اینامثل کفش چوبیای اوشین رقاصه ن. »
« انگارمیخوادیه پاترول بخره، چیقدایرادبنی اسرائیلی میگیری، ازصبح کلی زحمت کشیده م وواسه ت چلوخورشت قیمه پیخته م که تشیف بیاری نوش جون کنی، زودترچندرغازقیمت شواخ کن تابریم که پلوم همه ش میشه ته دیگ، شرطویادت بره، توخونه م رات نمیدم، نون خامه ئیادارن بهم لبخندمیزنن، لامصبا!...»
«چی پلوخورشتی، تموم گوشتاشوواسه خودت میکشی واستخوناشوواسه مثلامهمونت، حضرت شیکم!...»
*
صبح روزبعد، مثل هفته های قبل، ازمیدان درکه باهم زدیم تو سینه کش راه... بالاهای کوههای درکه، مثل همیشه توقهوه خانه ی سیداطراق کردیم، دیزی دونفره راباتمام مخلفاتش خوردیم، روقالیچه های پهن شده روتخت های چوبی زیردرختها، چرت بعدازظهررازدیم...
بیدارکه شدیم، خورشیدسرازیرشده بود. باآب زلال مثل اشک چشم، سرورووگل گردنی شستیم، بازمثل همیشه هرکدام یک چای دارچین بزرگ عصرگاهی رانوشیدیم. کوله روپشت، زدیم توسینه راه وسرازیرشدیم...
زردی غروبگاهی شاخه هاراحنائی رنگ کرده بود، یک ربع راه مانده به میدان درکه، روسرازیری راه باریکه پائین میرفتیم. پای راستم افتادروقلوه سنگی گردومانندوپیچ خورد، قوزک پام تقی صداکرد، انگارتیری ازغیب بهش خوردونفسم رابندآورد. فرصت نکردم کنترل خودراحفظ کنم، باهردودستم بال بال زدم، به طرف پائین دره ورودخانه سقوط می کردم که ازپشت پس یقه م راچسبیدوسیخ نگاهم داشت. کنارکوره راه سرازیری نشستیم. شدت دردمغزم راخراش میداد. نالیدم:
« چشم کوره، اگه گوش نمیدادم واین کفشای استخونی رونمی خریدم، این بلاسرم نمی اومد. هروقت حرفتوگوش کردم، همین جوربیچاره شدم، به تنورداغ بخوری، باتوصیه های بیجات، اخرش نسلموازروزمین ورمیندازی.»
« هواگرگ ومیشه، بیاپائین ازرومنبر، تاهنوزجلوپاهامونومی بینیم، بلن شواین ده دقیقه راهوتامیدون درکه بریم. »
« انگارحالیش نیست، کی میتونه پاازپاورداره، پاموتکون که میدم، مخم تیره می کشه، لامصب! »
« خجالت بکشه، مثلاکوه نوردی، انگارتیرخورده، اونهمه هارت وپورتت همین بود؟یه عده نگات میکنن، مایه ی آبروریزی نشو، بلن شو، چشم هم بزنی رسیدیم میدون درکه، بلن شو، هواتودارم...»
تومیدان درکه فروکش کردم وروزمین ولوشدم. یک ماشین شخصی مسافرکش راصداکردوگفت:
« رفیقم پاش شیکسته، نمیتونه تکون بخوره، ماروبرسون نزدیکترین بیمارستان، پولشم هرچی میشه، بیخیالش...»
توبیمارستان خیابان ملاصدرا، بعدازعکس برداری، دکترگفت:
« قوزکت ازچندجاترک برداشته، بایدگچ گرفته شه...»
گفتم « ول کن دکتر، کلی دیرکرده م، زن وبچه هام منتظرن ونگران، فردام بایدبرم اداره، صدجورگرفتاری دارم، پانسمان کن، چندتامسکنم بده که رفتیم...»
یقه م راچسبید، روصندلی فروکشم کردوبه دکتراشاره کردوگفت:
« این باباحالیش نیست، آقای دکتر، تافرداعفونی واستخون پاش سیامیشه، بعدبایدقطع بشه، بامسئولیت خودم، همین الان پاشوگچ بگیرین....»