عصر نو
www.asre-nou.net

سرایش رقص پروانه‌ها در تابش نور شمع

در معرفی کتاب "باقر مومنی، رهروی در راه بی‌پایان"
Sun 29 12 2019

جمشید فاروقی

new/jamshid-faroughi01.jpg
این کتاب در فرجامین نگاه یک زندگی‌نامه نیست. بیشتر به یک سفرنامه می‌ماند. حکایت سفر دور و دراز یک روح ناآرام و بی‌قرار است. روحی که حتی در آستانه ۹۴ سالگی نیز از نشستن در ساحل آرامش تن زده و هنوز رام وسوسه سفر دیگری است. وسوسه‌ای که بیاید و خود او و نزدیکان و یارانش را غافلگیر کند.

این کتاب سفرنامه روح ناآرامی به نام باقر مومنی است. حکایت پا نهادن باقر مومنی به یک سفر طولانی و در عین حال حکایت پیمودن آن راهی است که گردآورنده و ویراستار این کتاب، ناصر مهاجر، آن را "راهی بی‌پایان" خوانده است.

زمانی اخوان خوش داشت گام در راهی بی بازگشت بنهد. برای گام نهادن در راهی بی بازگشت شاید جسارت و شاید شهامت کفایت کند. اما برای پا نهادن در راهی بی‌پایان باید آدمی عاشق باشد. و مثل هر آدم عاشق و وارسته‌ای نباید از مجنون شدن بهراسد. باید آماده باشد که در گاه لزوم از خود بی‌خود شود، وسوسه برخاستن را بر وسوسه نشستن ترجیح دهد و آنگاه که خستگی به در و دروازه روح مشت می‌کوبد، در بر روی او نگشاید.

کتاب را تا به پایان که بخوانیم به خود خواهیم گفت نه این زندگی‌نامه باقر مومنی نیست. این سفرنامه گشت و گذار بی‌پایان یک روح عاشق و مجنون است. و این آمیزه‌ی عشق و جنون تنها حکایت حال و روز این رهروی پاکباخته نیست، به پشت در خانه‌ی سفرنامه‌نویس نیز آمده تا او را نیز با خود ببرد. ناصر مهاجر با انتشار این کتاب بار دیگر نشان داده است که پژوهشگری است ثابت قدم که نه از سنگینی کار می‌هراسد و نه از دشواری راه. این چنین است که نوشتن سفرنامه‌ی باقر مومنی پای ناصر مهاجر را همچون یک هم‌سفر قابل اعتماد به این ماجرا کشانده است.

راه بی پایان که باشد، فرجامش منطقا ناپیداست. مهم جستن فرجام چنین راهی نیست، که ناممکن است. مقصد این راه بی‌پایان نقطه‌ای است شاید گم و گور شده در بین ناگفته‌ها، شناور در وهم و خیال. مقصد اگر دور بود، مقصود که نمی‌بایست همراه مقصد برود تا فراسوی واقعیت، تا وادی مطلق گمان.

مقصد یک چیز است و مقصود شاید چیزی دگر. مقصدِ سفر اگر ناروشن بود، مقصود رهروان آن سفر چه بود؟ آن سفر کی آغاز شد و چه شد که آن راه را هیچ پایانی نبود؟ پرسش‌هایی که منطقا دغدغه ذهنی رهروی این راه بی‌پایان است. دغدغه‌هایی که در این‌جا و آن‌جای کتاب نقش بسته‌اند. دغدغه‌هایی که در ایام سالخوردگی نیز دست از سر آدم برنمی‌دارند و چه بسا قوی‌تر و پرطنین‌تر از همیشه به سراغ او می‌آیند. مومنی از روبه‌رو شدن با این دغدغه‌ها تن می‌زند. این را خود او و آن روایت‌هایی می‌گویند که ناصر مهاجر در این کتاب گردآورده است. بسیاری از راویان سفر مومنی در این کتاب نیز کمتر جسارت نزدیک شدن به این پرسش‌ها را داشته‌اند. در سطح تعریف و تعارف مانده‌اند. به گفتن خاطرات و روایت هم‌نشینی یاد و گمان بسنده کرده‌اند. اما یکی از معدود کسانی که در این کتاب به گونه‌ای پوشیده به این دغدغه‌ها اشاره کرده، شاید صادق انصاری بوده است.

انصاری یکی از همراهان مومنی در این سفر بی‌پایان بوده است. فردی بوده که در پدید آمدن مهم‌ترین آثار منتشر شده مومنی با او همکاری داشته است. ترجمه کتاب "تاریخ قرون وسطی" و مجموعه سه جلدی "تاریخ جهان باستان" محصول همکاری این دو بوده است. انصاری به باز شدن فضای سیاسی دوران زمامداری علی امینی اشاره می‌کند و می‌گوید باقر مومنی در چنین شرایطی مجددا درگیر فعالیت‌های سیاسی شده و همین موضوع باعث قطع همکاری آن‌ها در ترجمه دایرِة‌المعارف تاریخ جهان شده است. او حتی از قطع آن همکاری ابراز شادمانی می‌کند و می‌گوید «چه خوب شد که ادامه نیافت؛ چرا که در آن صورت بخش اعظم آنچه را که ممکن بود درباره "تاریخ جهان معاصر" ترجمه و منتشر کرده باشیم، امروز مخدوش و بی‌اعتبار از آب درمی‌آمد.»

زندگی اگر سراسر سفر باشد و انسان حتی اگر رهروی باشد خستگی‌ناپذیر، باز گاهی دلش لک می‌زند برای نشستن زیر سایه درختی و اندیشیدن بر راهی که طی شد. کتاب "باقر مومنی، رهروی در راه بی‌پایان"، نگریستن به راهی است طی شده از روی یکی از صندلی‌های ایستگاهی در بین ‌راه. اتوبوس هنوز نرسیده است. تا مقصد نهایی که نه، تا مقصدی که برگ‌های تقویم رومیزی از فرارسیدن ناگوار آن خبر می‌دهند، خوش‌بختانه هنوز مانده چندی. فرصت خوبی است برای گشت و گذار در کوچه پس کوچه‌های یادها و خاطره‌ها. پیش از آنکه یادها از یاد بروند و راویان خود تبدیل به یاد و خاطره شوند.

ایده نوشتن زندگی‌نامه "باقر مومنی" مثل بسیاری دیگر از ایده‌هایش در زندگی، از آن خود اوست. پنداری این روح ناآرام و بی‌قرار در چشمه‌ی جوشان ایده‌ها دیده‌ به جهان گشوده است. دیدن هر چیز، حتی یک نام یا یک واژه باعث شده تا ایده‌ای در او بجوشد و او را با خود ببرد. مثل همین ایده نوشتن زندگی‌نامه، پیش از آنکه شمع پرشور زندگی‌اش از رقص بماند.

سال ۱۳۷۱ بود. در آن هنگام مومنی ۶۶ ساله بود و در پاریس، در مهاجرت زندگی می‌کرد. خودش می‌گوید: «...با تصور اینکه ممکن است روزی هوس کنم زندگی‌نامه‌ی خودم را رقم بزنم، از چند تن از دوستان نزدیک خواهش کردم که آنچه را از من یا خاطرات مشترک با من در یاد دارند بنویسند تا شاید در نوشتن احتمالی سرگذشت خود از آن‌ها استفاده کنم.»

ایده نوشتن زندگی‌نامه باقر مومنی تا زمانی که به یک کتاب دوجلدی با بیش از هزار صفحه تبدیل شود بیست و هفت سال در راه بوده است. ناصر مهاجر همراه با جمعی از یارانش با این رهروی خستگی‌ناپذیر هم‌سفر شد و سرانجام در سال ۱۳۹۸ کتاب "باقر مومنی، رهروی در راه بی‌پایان" را به پایان رساند. اتوبوس اما هنوز نرسیده است. باقر مومنی در غروب یک روز بلند روی صندلی ایستگاهی در میانه‌ی راه نشسته است و به بیابان می‌نگرد. بیابانی که اکنون بیش از پیش افق‌اش را سراسر مه گرفته است.

ناصر مهاجر در آخرین بخش کتاب گفت‌وگویی با رهروی این راه بی‌پایان دارد. این بخش را "نیم‌نگاهی به راه رفته" نام نهاده است. از مومنی درباره چشم‌انداز می‌پرسد. پاسخ مومنی به این پرسش، پاسخی است صادقانه. می‌گوید: «واقعا نمی‌توانم بگویم چشم‌انداز چیست.» می‌گوید باید به سفر ادامه داد و پیش‌ رفت. برخاست و ننشست. به قول شاعر:

«گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار»
(فرخی)

ناصر مهاجر در آخرین بخش کتاب، باقر مومنی را با پرسشی روبه‌رو می‌کند که بی‌تردید بدیهی‌ترین و در عین حال مهم‌ترین پرسشی است که باید در غروب یک روز بلند هر کس از خود بکند. از او درباره اشتباهات و خطاهای زندگی‌اش می‌پرسد. مهاجر بر آن است تا رویکرد مومنی به زندگی شخصی و سیاسی خود را بداند. مومنی از فراز سایه اشتباهاتی که در زندگی شخصی خود داشته می‌جهد و تنها به زندگی سیاسی خود می‌پردازد. در پاسخ می‌گوید که در زندگی سیاسی خود همیشه همراه با جنبش آمده، بالا و پایین‌های شخصیت خود را وامدار فراز و نشیب‌های جامعه خود بوده و به قول اخوان میوه همان باغی است که در آن به ثمر نشسته است. مومنی می‌گوید به طور کلی دچار اشتباهی نشده است. پاسخی که شاید همان‌هنگام توضیح مناسبی برای بی‌پایان بودن آن راهی باشد که این روح بی‌قرار همچنان می‌پیماید.

قلم و سیاست

چنان که از عنوان کتاب برمی‌آید، موضوع بر سر گرامی‌داشت محمدباقر مومنی است. کتاب در هزار صفحه خود شاید صد لایه دارد. صد روایت از زندگی، فعالیت و شخصیت باقر مومنی. بسیاری از هم‌رزمان او، بسیاری از فعالان و کنشگران سیاسی و شخصیت‌های ادبی و فرهنگی درباره او گفته‌ و نوشته‌اند. کتاب مجموعه‌ای غنی از این روایت‌هاست. اما اینکه کدام روایت راست می‌نماید و در پرتو کدام روایت می‌توان از شخصیت کمابیش پیچیده باقر مومنی پرده برگرفت و از ناگفته‌های زندگی سیاسی و شخصی او رمز گشود، روشن نیست. شاید حکایت زندگی او در هم‌نشینی همه این روایت‌ها شکل می‌گیرد. روایت‌هایی که ناصر مهاجر و یارانش از سال ۲۰۰۵ تا زمان انتشار این کتاب در سال ۲۰۱۹ با آن‌ها زندگی کرده‌اند.

مومنی هم اهل ادب و فرهنگ بوده، هم پژوهشگر تاریخ و دین بوده و هم یک فعال سیاسی است. ناصر مهاجر در مقدمه این کتاب به نقل از محسن یلفانی چنین آورده است: «در وصف کار و زندگی باقر مومنی نهایت کج‌ذوقی است اگر تنها او را نویسنده‌، پژوهشگر تاریخ و مشروطه‌شناس بخوانیم. مومنی در سراسر عمر پربار خود حتی یک دم از دغدغه‌ی سرنوشت انسان و آنچه بر او می‌گذرد فارغ نبوده است.»

نگاهی به "کتاب‌شناسی" که پایان‌بخش این مجموعه دوجلدی است، حکایت از کار گسترده فرهنگی باقر مومنی دارد. او هم شعر سروده و هم ترجمه و تالیف چند اثر ادبی را در کارنامه خود دارد. از جمله اقدام به گردآوری ادبیات مشروطه کرده است. در سراسر زندگی سیاسی-فرهنگی خود بارها یا به ابتکار خود یا در همراهی با دیگران اقدام به انتشار جُنگ‌ها و نشریات سیاسی و فرهنگی نموده است. بی‌گمان یکی از برگ‌های درخشان فعالیت فرهنگی او همکاری با ناصر رحمانی‌نژاد در اداره انتشارات "صدای معاصر" بوده است. تلاشی برای نشر آثار ادبی و سیاسی با بهایی نازل‌ برای دسترسی نسلی جست‌وجوگر و تشنه‌ی آگاهی و دانستن.

کار و فعالیت فرهنگی مومنی چنان بوده که برخی از دوستان و یارانش او را عمدتا چهره‌ای فرهنگی دانسته‌اند. در روایت هادی جفرودی او فردی اهل قلم معرفی می‌شود. جفرودی حتی گامی فراتر نهاده و مدعی شده که مومنی اصولا فردی تشکیلاتی و حزبی نبوده است. در این داوری فرخ نگهدار نیز با جفرودی هم‌نظر است. نگاهی به زندگی سیاسی باقر مومنی‌، اما خلاف این ادعا را نشان می‌دهد. دست‌کم این نظر راویان دیگر است.

روایت‌های دیگر، حکایت از فعالیت تشکیلاتی و حزبی باقر مومنی دارد. پس از گریختن رهبران حزب توده در سال ۳۲، به‌رغم آنکه مومنی باور خود را به رهبری این حزب از دست داده است، به فعالیت حزبی و تشکیلاتی خود ادامه می‌دهد. تنها پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۳۷ است که عملا از حزب توده کناره‌گیری می‌کند. هادی جفرودی کناره‌گیری مومنی از حزب توده را نقطه پایان رشد سیاسی او تلقی می‌کند. یک ارزیابی دیگر که دقایق زندگی سیاسی مومنی را برنمی‌تابد. مومنی هنوز یک کنشگر سیاسی است. هم اوست که در ایجاد چند گرو‌ه و سازمان سیاسی در داخل کشور (همچون گروه آزادی کار) و سپس در ایام مهاجرت پیشقدم می‌شود.

بزرگ پورجعفر او را در کار جمعی "خودرای" می‌داند. اما راویان دیگر از رُک‌گویی و صراحت لهجه او گفته‌اند. او باور سیاسی خود را دارد و به آن پایبند است. برای خوش‌آمد کسی لب به سخن نگشوده است. اما رُک‌گویی تنها یکی از صفت‌هایی است که او را در چم و خم‌های زندگی همراهی کرده است. او از استقلال فکری نیز برخوردار است. و این در بین نسل او و چه بسا در بین نسل‌های بعد از او پدیده نادری است. همین کلام بی‌پروا و اندیشه مستقل باعث می‌شود تا مورد "غضب" رهبری حزب توده و برخی از همراهان این حزب همچون فرخ نگهدار واقع شود. مورد غضب کسانی که زندگی در جمع طوطیان را خوش‌تر دارند تا نشستن در بزم قناری‌ها.

مومنی پس از آزادی از زندان صریح و روشن می‌گوید که باوری به حزب توده ندارد و این حزب را حزبی ملی و میهنی نمی‌داند. رویکرد حزب را نسبت به محمد مصدق به نقد می‌کشد، از سیاست‌های اتحاد شوروی در مورد ایران انتقاد می‌کند و بر این باور است که سوسیالیسم واقعا موجود نه در زمان خروشچف که در دوران زمام‌داری استالین به انحراف کشیده شده است. مومنی در رویکرد اتحاد شوروی نسبت به ایران اثری از دوستی نمی‌بیند و از گفتن آن نیز ابایی ندارد.

او حتی رویکردی انتقادی نسبت به خسرو گلسرخی دارد. علی کشتگر در روایت خود از مومنی به سخنان تند او درباره گلسرخی اشاره می‌کند. می‌نویسد: «آیا نگران الگو شدن او بود؟ [مومنی] می‌گفت: الگو باید نماد شعور باشد و نه شور. و به زغم مومنی گلسرخی بیش از آنکه نماد شعور چپ باشد، نماد شور چپ بود.»

در غروب یک روز بلند که به راه طی شده باقر مومنی بنگریم درخواهیم یافت که او برخلاف برخی از روایت‌ها، بیش و پیش از آنکه فردی اهل قلم باشد، یک کنشگر سیاسی است. پرداختن او به امور فرهنگی برخاسته از شرایطی است که او بنا بر الزام‌ها از کار سیاسی دور شده است. این موضوع را دست‌کم دو بار ناصر مهاجر در کتاب بیان کرده است. یک بار به نقل از یلفانی و یک بار از زبان خودش.

صادق انصاری در پرتوافکنی به معمای زندگی و شخصیت باقر مومنی تنها به گفتن این جمله بسنده کرده است:«در هر حال، باقر مومنی، همیشه باقر مومنی است.»

زندگی باقر مومنی‌ تنها به سیاست و فرهنگ محدود نمی‌شود. او نه امانوئل کانت است که صرفا در وادی فلسفه زندگی کند و نه آرتور شوپنهاور است که تنهایی را بزرگ‌ترین هدیه زندگی خود بداند. از این رو، او در همه‌ی این سال‌ها و دهه‌ها زندگی کرده است و زندگی کردن را دوست دارد. بدیهی است که وسواس‌‌های حرفه‌ای ناصر مهاجر مانع از آن شده که او بر این بخش دیگر از زندگی مومنی چشم بپوشد.

آنگاه که سیاست در وادی زندگی شخصی او رنگ باخته است، باقر مومنی چهره‌ای دیگر از خود نشان می‌دهد. چهره یک عاشق که از مهر همسر و خانواده خود نصیب بسیار برده و از این رو، مهربانی آموخته است. کسانی که با او هم‌خانه بوده‌اند، همه او را فردی مهربان، چشم‌پاک و وفادار به ارزش‌های اخلاقی دانسته‌اند. باقر مومنی ابایی از سخن گفتن از عشق عمیق خود به همسرش ندارد. مومنی اکرم، همسر خود را گوهر زندگی خود می‌خواند. در بخشی از این کتاب به گوهر زندگی خود پرداخته است. تصویری که حکایت از عشق او به همسرش دارد و در عین حال از روح لطیف این پوینده خستگی‌ناپذیر این راه بی‌پایان اندکی پرده برمی‌گیرد. مومنی لحظه وداع خود را با اکرم چنین بیان کرده است:

«یک روز، چهارشنبه اول فوریه [۲۰۱۲] طبق معمول به دیدار او رفتم و سلام گفتم و در حالی که در خواب و چشمانش بسته بود، روی لب او را بوسیدم. سرد شده بود. اکرم رفته بود و باقر مومنی واقعی هم با او رفت. و موجودی که از او جا مانده، هیچ چیز در وجودش جز اکرم وجود ندارد و جز یاد اکرم به هیچ چیز نمی‌اندیشد!»

سفرنامه

ماجرای نوشتن این سفرنامه از یک "بزم" سه‌روزه آغاز می‌شود. سه شبانه روز در نوامبر سال ۲۰۰۵. بنفشه مسعودی، اسد سیف و ناصر مهاجر سه روز از "بام تا شام" پای صحبت باقر مومنی می‌نشینند و سر انجام با ۲۴ ساعت نوار ضبط شده و انبوهی از دست‌نوشته‌ها و مقالات و کتاب‌ها کار نگارش کتاب را آغاز می‌کنند.

نوشتن کتاب حدود ۱۴ سال طول می‌کشد. نتیجه آن یک کتاب دوجلدی است که بیش از هزار صفحه دارد. وسواس ویراستار و گردآورنده مثال زدنی است. نتیجه کتابی است با نثری پالوده و آراسته به تصویرهایی خاطره‌برانگیز. کتاب به‌رغم حجم آن، به‌رغم تنوع روایت‌ها، در مجموع کتابی است خواندنی. کتاب در روایت‌های خود شاید سندیت تاریخی نداشته باشد، اما برای فهم آن نسل، باورهایشان و سرنوشت‌شان، مجموعه‌ای بسیار آموزنده است. چینش روایت‌ها، دسته‌بندی بخش‌ها و پردازش آن کاملا حرفه‌ای است و از این منظر تحسین برانگیز. این کتاب از یک منظر دیگر هم آموزنده است: برای روایت داستان‌ زندگی نخبگان نباید منتظر تبدیل شدن آنان به خاطره‌ ماند. چون شوربختانه به آن خو گرفته‌ایم که پس از خاموش شدن شمعی به فکر سرایش رقص پروانه‌ها بیافتیم. ناصر مهاجر با این کار خود نشان داد که می‌شود رقص پروانه‌ها را در تابش نور شمع سرود.