فتان جوکار
زنان آشنا و نا آشنای زمانهی باقر مؤمنی*
(سخنی دربارهی کتاب باقرمؤمنی، رهروی در راه بیپایان)
Sun 29 12 2019
به دیدهی من این کتاب دریاییست از دیدهها، شنیدهها و تجربههای ارزشمند انسانهای پیشرو، روشنفکر و سیاسی دست کم سه نسل. هرکس میتواند از این دریا، صیدی کند؛ در زمینههای گوناگون: مارکسیسم، سیاست، فرهنگ، روشنفکر و زندگی روشنفکری، فلسفه، تاریخ، تاریخ مبارزات اجتماعی، روانکاوی و تیپهای مختلف زن متجدد ایرانی. این کتاب حاصل تلاشی چهارده ساله است. ناصر مهاجر با وسواس و نکتهسنجی، جستجو و پژوهش خود را آغاز میکند. پرسشهای فراوانی از باقر مؤمنی و همنسلان او دارد. به آثار، نامهها و دستنوشتههای باقر مؤمنی بسنده نمیکند. اگر نامی یا رویدادی در گفتارها یا نوشتهها مییابد، با جستار در کتابها، مقالهها، روزنامههای قدیمی و تارنماهای گوناگون، با دقت و ریزبینی، موضوع را پیمیگیرد و در پانویسها توضیح میدهد.
شاید بدانید که ناصر مهاجر پژوهشگر تاریخ معاصر ایران که یکی از زمینههای بررسیهای تاریخیاش، زندگی و مبارزهی زن ایرانی در یکصد سال گذشته بودهاست، کارهای مهمی در این عرصه انجام دادهاست. از آن جمله: کتاب دوجلدی خیزش زنان ایران در اسفند ۵۷ با همکاری مهناز متین، کتاب پیک سعادت نسوان با همکاری بنفشه مسعودی، کتاب آشنای ناآشنا، و... در این میان مقالههای مختلفی نیز در همین زمینه در ایران نامه، ایران نامگ، رنگین کمان، نگاه، رادیو زمانه و... دارد. از آن جمله: فخرالدوله امینی: واقعیت و افسانه، جنبش مادران خاوران، به مناسبت ۸ مارس روز جهانی زن و سیویکمین سالگرد درگذشت ماهرخ مینویی، (اول فروردین ۱۳۵۴) از پیشگامان جنبش کمونیستی و فمینیستی ایران، ریشههای تفکیک جنسیتی در ایران و…
این تلاش پیگیر و پرثمر که هنوز ادامه دارد، سبب شد از او بپرسم: در بیشتر مقالات و کتابهای شما زنان دارای جایگاه ویژهای هستند. هدف شما از پرداختن به مسئلهی زن چیست؟ برایم گفت:
«این راز بر کسی پوشیده نیست که تاریخ ما اساساً مذکر است. نه فقط تاریخ ما که تاریخ همه جای اروپا، آمریکا، چین، روسیه. هرکجا که بنگرید اساساً تاریخ مردانه است و با نگاهی مردانه نوشتهشدهاست. مهم این است که این تاریخ از حالت مردانه بیرون آید و نقش زن به قول سیمون دوبوار این "جنس دوم" یا "نیمهی دیگر جامعه" در زندگی اجتماعی، در تولید و بازتولید اقتصادی، در فرهنگ و فرآوردههای فرهنگی، و در یک کلام در همهی زمینههای زندگی جامعه روشن شود. این کوشش بیش و کم از دوران مدرن، از انقلاب کبیر فرانسه به این سو آغاز شد و با افتوخیزهایی از سالهای دههی شصت مسیحی در مقیاس جهانی اوج گرفت. در ایران نیز پس از انقلاب مشروطیت بود که حضور زن در اجتماع مطرح شد؛ بهعنوان یک حق! من که کارم پژوهش تاریخ است، نمیتوانم نسبت به ستمی که به زن ایرانی روا شده، ننویسم! بهویژه آنکه بیشتر، تاریخ مردمان فرودست را مینویسم تا تاریخ مردم بالادست را. به قول معروف، تاریخ پایینیها را مینویسم تا تاریخ بالاییها را.»
از ناصرمهاجر میپرسم اهمیت روایت خواهر آقای مؤمنی، شهین مؤمنی برای شما در چیست؟
به من میگوید: «به حتم توجه کردهاید که منطق بنیادین رهروی در راه بیپایان، نگریستن به باقر مؤمنی از نگاه دیگران است. دیگرانی که از او شناخت نزدیک داشتهاند. میخواستم مؤمنی را خویشانش، دوستانش، یارانش بشناسانند و از خوبیها و بدیهایش بگویند. البته وقتی کار به نقد نوشتههای باقر مؤمنی میرسد، منطق دیگری بهکار گرفته میشود. در اینجا بلندگو را به دست نزدیکترین دوستان و رفیقان مؤمنی نمیسپاریم. از کارشناس میخواهیم که با دید سرد و بافاصلهی چشمگیر به نقد کار مؤمنی بنشیند و قدرتها و سستیهایش را به ما بنمایاند. شهین مؤمنی در مقولهی نخست قرار میگیرد. او خواهر کوچکتر باقر مؤمنیست. خوب مؤمنی را میشناسد؛ بهتر از بسیاری کسان. من ایشان را از نزدیک میشناسم و میدانم کمتر کسیست در این جهان (جز انوشه مؤمنی) که از سویههای گوناگون شخصیت مؤمنی، شناختی فراگیر داشتهباشد. از آغاز کتاب میخواستیم به خواننده نشانههایی بدهیم که با چگونه کتابی روبهروست. دلمان میخواست که بگوییم در این کتاب مؤمنی را به روایت دیگران خواهید شناخت و نه به روایت خودش. دلمان میخواست کودکی و جوانی او را از زبان مرد و زنی که با او زندگی کردهاند بشنویم؛ یعنی خواهر و برادر مؤمنی. روایت برادر و خواهر را پابهپا پیش بردیم.»
به گفتههای ناصرمهاجر که گوش فرامیدهم، میفهمم با گونهی تازهای از بیوگرافی روبهرو هستم. در اینجا بود که دریافتم چرا میگویند کتاب ناصرمهاجر دربارهی باقر مؤمنی، کاریست مهم و تحولی در بیوگرافینویسی در ایران!
طرح کلی این کتاب از این جهت هم برای من جالب بودهاست که علاوه بر مردان همنسل باقر مؤمنی، با زنانی نیز آشنا شدم که همنسل او بودند؛ با او نشست و برخاست داشتند و رفتوآمد و گفتوگوی سیاسی. با زنانی آشنا شدهام که شخصیتی از آن خود داشتند. استوار و جسور بودند. روی پای خود میایستادند و گام به گام و آگاهانه (آگاهی که به تدریج و در حد توان بهدست آوردند) تصمیم میگرفتند تا قدم در راه پرخطر بگذارند. در زمانهای که دید اکثریت جامعه این بود که زن بیشعور است، که بدون مرد از عهدهی رتقوفتق امور برنمیآید، که توان کارِ بیرون از خانه ندارد و غیره، این زنان حضوری برجسته در زندگی مؤمنی و مؤمنیها داشتند. از زنان آن زمانه که در این کتاب آمدهاند، شناخت کمی داشتم. میدانستم که در همان زمان تشکیلات زنان حزب تودهی ایران، جریانی قدرتمند بود و بسیاری از زنان کارمند، پرستار، آموزگار، دانشجو، دانشآموز و روشنفکر را به خود جلب کردهبود. ادعایی ندارم که زنان تودهای یا زنان سیاسی فعال را میشناسم. اما با خواندن این کتاب، دریچهای بر من گشوده شد برای آشنا شدن و سخن گفتن از «جنس دومِ» سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۵. و این طبیعیست، بهعنوان یک زن نمیتوانم از آشنا شدن با زنان پیشرو و جسوری که حکم مادر و مادربزرگ نسل مرا دارند، خوشحال نشوم. نسل من، پا روی شانههای آنها گذاشته است و «به یمن دستاوردهای چند دهه مبارزهی اجتماعی و سیاسی، از موقعیت بهتری برخوردارشده است.»[۱]
زندگی زنان پیشرو، مبارز، روشنفکر و سیاسی زمانهی باقر مؤمنی واقعاً شگفتانگیز است. آنها همسر داشتند، بچه داشتند، مسئولیت کار خانه داشتند و...، با این حال باید میاندیشیدند، برای مسائل روزمرهی زندگی، پاسخهای درست مییافتند، کار سیاسیشان را پیش میبردند، در اجتماع حضور مییافتند و با حضور خود، فضای اجتماعی و مناسبات جنسیتی را رفته رفته تغییر میدادند.
اجازه دهید با چندتن از زنانی که در این کتاب آمده است، آشنا شویم و ببینیم آنها که بودند و چه میکردند و نقش باقر مؤمنی در زندگیشان چه بود؟
مناسبات خواهر و برادر، سویهای دیگر از شخصیت باقر مؤمنی را به ما مینمایاند. شهین، خواهر باقر مؤمنی، در اوایل سالهای ۱۳۲۰ دختر نوجوانی بود و دانشآموز دبیرستان. داستان عشق و عاشقی و برخورد برادرش را در کتاب شرح داده است:
از بد حادثه، نامهی عاشقانهای که برای او فرستاده شده، به دفتر مدرسه میرسد و مدیر او را سرزنش میکند و به او میگوید: فردا با پدر یا مادرت بیا. شهین میگوید: «میتونم با برادرم بیام؟» شهین به یاد میآورد: «... تمام مسیرراه را در این فکر بودم عصر داداشی از سر کار به خانه برگردد قضیه را با او درمیان بگذارم! ...آخر به این نتیجه رسیدم بدون مقدمهچینی قضیه را بگویم. نهایت یا مهمان یک سیلی میشوم و یا...؟ وقتی آمد، در فرصتی مناسب، کنارش نشستم و آرام جریان را تعریف کردم. با حوصله به حرفهایم گوش داد. آنقدر راحت که انگار همه چیز را از پیش میدانست! فردا صبح به مدرسه آمد و نامه را از مدیر گرفت و همانجا آن را به من داد. مدیر با شرمندگی از اینکه مزاحم او شده، توضیح داد که مجبور بوده این کار را بکند؛ به خاطر خود من! داداشی بسیار محترمانه گفت که او را درک میکند و تشکر کرد. همین! و هیچکس هیچچیز نفهمید.»[۲]
زنان حزبی روشنفکر:
توران اشتیاقی زنی است که در سال ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد. او تحصیلات دانشگاهی را به پایان رساند. «گرایش به ترقیخواهی و عدالتجویی او را به سمت حزب توده کشاند. در سال ۱۳۳۳ با یوسف قریب یکی از کادرها و مسئولان کمیتهی دهقانی حزب توده ازدواج کرد... همسرش که به زندان افتاد، سرپرستی فرزندان را بر دوش گرفت و از درس و کار نیز پس ننشست. دورهی دکترای دانشکدهی ادبیات را که به پایان رساند، به ایالات متحده رفت و دورهی مدیریت آموزشی را از سر گذراند.»[۳]
پوری سلطانی در سال ۱۳۱۱ به دنیا آمد؛ در تهران.
باقر مؤمنی دربارهی او میگوید: «پوری برای ما تودهایها کاملاً شناخته شده بود و یکی از زنان نامدار سیاسی شمرده میشد که در سالهای ۱۳۴۰ شاید بزرگترین کارشناس در رشتهی کتابداری در ایران به حساب میآمد... من پوری را بیشتر بهعنوان همسر مرتضی کیوان میشناختم که یکی از چهرههای روشنفکری محبوب و مشهور حزب تودهی ایران بود و از اولین تودهایهایی که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲... با ۹ افسر عضو حزب، تیرباران شد. ۲۷ مهر ۱۳۳۳.»[۴]
زنان سنتشکن:
افسر نادرشاهی در سال ۱۳۱۱ به دنیا آمد؛ در کرمانشاه.«... در سال ۱۳۳۱ از دبیرستان شاهدخت کرمانشاه فارغالتحصیل شده بود، در شهریور ۱۳۳۲ به دنبال فعالیتهای سیاسی ـ حزبی به 5 سال حبس محکوم میشود. اما او به زندان نمیرود و به یاری علی شاهنده، قاضی دادگستری، که در این زمان در دادگستری کرمانشاه کار میکرد، بهصورت مخفیانه و بدون برگهی مجاز... همراه با یک زن دیگرِ عضو حزب از کرمانشاه خارج میشود...به تهران میرود و در این شهر...سکونت میگزیند. در تهران با منصوری آشنا میشود و ازدواج میکنند. این در ۲۵ بهمن ۱۳۳۳ روی میدهد.»[۵]
سارا عباسزاده در سال ۱۳۰۹ به دنیا آمد و در علیآباد شهر شاهی بزرگ شد و پس از ازدواج به تهران آمد.
او با داشتن 4 فرزند و در حالیکه همسرش در زندان بود، کارهای خانه و فرزندان را انجام میداد. نیز با شجاعت و خوشرویی از کسانی که عضو حزب بودند و جایی برای ماندن نداشتند، نگهداری میکرد. او میگفت: «خانهی ما پناهگاه رفقا بود.»[۶]
باقر مؤمنی از سارا به عنوان «رفیقی دلاور و صمیمی » یاد میکند. سارا به یاد میآورد: «... آن زمان من بچهی چهارمم را حامله بودم. باقر گفت: من با یک خانم ارمنی به نام اِما... آشنا شدهام...میخواهم با او ازدواج کنم. اما روی آن را ندارم که با او صحبت کنم...تو برو و با اِما حرف بزن... من به بانک سپه میروم و اِما را میخواهم. خودم را معرفی میکنم و میگویم: حتما اسمم را از باقر شنیدهای؟... نظرت دربارهی باقر چیست؟ گفت: خیلی شریف است و خیلی انسان است. آدم باسواد و بامعلوماتی است. ما خیلی باهم دوستیم. گفتم: خب، باقر میخواهد با شما ازدواج کند، ولی رویش نمیشود که موضوع را به شما بگوید. من را فرستاده که با شما صحبت کنم. گفت:... نمیتوانم با او ازدواج کنم! گفتم: چرا؟ ...گفت: بین ارمنیها رسم نیست که با غیر ارمنی ازدواج کنند. خانوادهی من قبول نمیکند من این آداب و رسوم را بشکنم. گفتم: اگر چنین است تو خیلی بیخود کردی که او را بهطرف خودت کشیدی. با احساس او بازی میکنی و در نهایت احساسش را جریحهدار میکنی. این مرد نجیب را به خودت علاقهمند کردی. چرا چنین کردی؟...هر کاری کرد که خودش را توجیه کند و مرا قانع کند، نشد... خلاصه حسابی با او یک به دو کردم. برگشتم خانه... باقر از من میپرسید، هی میپرسید و من تعریف کردم، تا اینکه خلیلآذر [همسر سارا] رو به باقر کرد و گفت: باقر تو بد آدمی را انتخاب کردی...سارا آدم قاطعی است و از این جور دوروییها بیزار است.»[۷]
اکرم فرمهینی
«گوهر زندگی» باقر مؤمنی بود. دربارهی او نیز ناصرمهاجر کتابی به چاپ رسانده به نام آشنای ناآشنا که به عقیدهی باقر مؤمنی:
«مناسبترین توصیف برای اکرم است.»[۸]
انتخاب چنین همسری در آن زمان (۱۳۴۹)، نمونهی جالبی در تغییر ساختار مناسبات زن و مرد است. اکرم خانم همهی تصمیمات را میگیرد، رانندگی میکند، مسائل مالی بر دوش اوست، در دورانی که باقر مؤمنی برای ادامهی تحصیل به فرانسه رفته است، خود به خوبی کارهای خانه، نگهداری فرزند و کارهای مربوط به همسرش را مدیریت میکند. اگر کتاب آشنای ناآشنا را بخوانید، اکرم فرمهینی را بهتر میشناسید.
«اکرم خانم، در نظر من، از نسل زنانیست که تحول موقعیت زن ایرانی را در جامعهی پیش از انقلاب، متبلور میکنند.»[۹]
و به قول ناصر مهاجر:«شادا آنان که از نزدیک باقر مؤمنی را شناختهاند و از دوستی و دانش او بهرهمند شدهاند. دوستی و دانش مردی پیکارجو، پایبند به اصول و اخلاق، اهل دوستی و وفاداری و رکگویی. مردی که انسانها را دوست دارد و به سرزمینش عشق میورزد و همواره در اندیشهی رهایی و استقلال ایران بودهاست و برقراری داد و آزادی مردمان.»[۱۰]
شنبه ۱۴ دسامبر ۲۰۱۹
*متن کامل گفتار در برنامهی رونمایی کتاب باقرمؤمنی، رهروی در راه بیپایان، در هلسینکی فنلاند
________________________
[۱] مهناز متین، آشنای ناآشنا، نمونهای از یک نسل، ص ۵۳
[۲] شهین مؤمنی، دفتر اول، ص ۷۵
[۳] ناصرمهاجر، دفتر اول، پانویس، ص ۲۲۷
[۴] باقرمؤمنی، دفتر دوم، صص، ۳۸۹،۳۸۸
[۵] باقرمؤمنی، رهروی در راه بیپایان، دفتردوم، ص ۴۰۲
[۶] گفتگوی ناصر مهاجر با سارا عباسزاده، پیشین، دفتر اول، ص ۸۹
[۷] گفتگوی ناصرمهاجر با سارا عباسزاده، دفتر اول، ص ۹۳
[۸] باقرمؤمنی، دفتر دوم، ص ۳۶۸
[۹] مهناز متین، آشنای ناآشنا، نمونهای از یک نسل، ص ۵۳
[۱۰] ناصرمهاجر، دفتر اول، زندگینامهی باقر مؤمنی، ص ۴۵
|
|