عصر نو
www.asre-nou.net

مشکل ايران پيش از آنکه سياسی باشد، اجتماعی و فرهنگی است!


Tue 24 12 2019

محمد علی مهرآسا

mehrasa.jpg
این نوشتار را من به تحقیق حدود 15 سال پیش نوشتم و همان زمان در چند سایت عمومی نیز درج شد و به دید همگان رسید. اما اکنون که از طرف نشریه بیداری و با انشای آقای لشگری و امضای هیئت تحریریه نشریه مقاله ای زیر نام و تیتر:

«جائی که خرد دفن گردیده، به دنبال کدام طلوع امید می گردید؟!» پخش شده و در دسترس همگان قرار دارد، لازم دیدم همان نوشتار را با افزوده هائی به دید هممیهنان برسانم.


من بارها در ميان نوشته هايم گاه روشن و گاه مبهم اشاره کرده ام آن مسئله ی اصلی و کليدی که بن بست دموکراسی را در جامعه های دينسالار سبب می شود، فرهنگ غالب شريعت است بر لايه های گوناگون اجتماع؛ فرهنگی که برمبنای علم نيست و از خردورزی در آن نیز اثری یافت نمی شود. این فرهنگ ريشه در استبداد دارد و بر بنیاد زور و کشتار و استبداد قرار گرفته و پایه را در باورهای متافيزيک محکم کرده است. اکنون گشوده تر از پيش بازهم تکرار می کنم که مشکل ملت ما و کشور ايران، در نبود و يا عدم ارائه ی راه حلها و راه کارهای سياسی نيست؛ زيرا در جهان کنونی راه حلها و يا راه کارها برای دسترسی به آزادی و مردمسالاری مشخص اند و در ميان ايرانيان نيز بارها قشر ايليت جامعه اين رهنمودها را با شفافيت به عامه ی مردم نشان داده است. ملت ایران حدود 100 سال پیش انقلاب مشروطه را به همین نیّت بنیاد نهاد و اجرا کرد که بدبختانه نافرجام و بی سرانجام بود.

از خيزش مشروطيت تاکنون ريشه و بُنمايه ی خواسته ی مردم روشن و علنی بوده است: « آزادی- استقلال»... و راه رسيدن به آن نيز، به همان ترتيب سيستماتيک و معمول کشورهای آزاد، روشن است. پس برحسب معمول، رسيدن به اين خواسته ها برای ملت ما هم نبايد مشکل باشد؛ و بر همين روال ملت ايران نيز به درستی با مفهوم آزادی و مردمسالاری آشناست. اما مشکل آنجاست که ملت ما (و ديگر جوامع اسلامی) در زنجيره ای فولادین از باورهای آسمانی اسير است، آنگونه که بيشتر اوقات زندگی اش را وقف و صرف رسيدگی به اجرای تظاهرات اين اعتقاد می کند- نمازهای پنجگانه همراه با وضو گرفتن، يک ماه روزه داشتن، زکات و خمس دادن، با پيروان ديگر اديان جهاد کردن و هميشه بالقوه و بالفعل در جنگ و جدال بودن، سفر حج و زيارتهای گوناگون رفتن، سه ماه و اندی از سال را سيه پوش و گريان ماندن و روضه خواندن و عزا گرفتن و بر سر و بدن کوفتن- و نسبت به پیروان دیگر ادیان بغض و کینه و نفرت داشتن و... به همين جهات و به سبب وجود قيود آيينی که بسيار دست و پاگير است، ذهنيت اين ميليارد و اندی انسان هنوز نه تنها پذيرای فرهنگ دموکراسی و مواهب آن نيست، بل به شدت با آن مخالف و در جدال است. روند زندگانی مسلمانان کاملاً برمبنای بايدها و جبر مطلق است و فرد مسلمان از خود اختياری ندارد؛ و اين يعنی تضادی آشکار با آزادی آدمی و دموکراسی.

دموکراسی و حکومت مردمسالار که طبعاً در درون خود استقلال و رفع هرگونه ستم را می پرورد و در همه حال سرفرازی ملت را با خود همراه دارد، اصل مسلمی است که بيش از يک سده هدف غائی روشنفکران وطن در مرحله ی نخست و خواستگاه ملت در مراحل بعد بوده است. نخبگان ملت ايران بارها برای رسيدن به اين آرمان قيام کرده اند؛ و در اين راه از دادن کشته و فداکردن جان و مال هم دريغ نداشته و سلحشورانه به ميدان آمده و به مصاف مستبد و ستمگر رفته اند. اما بدبختانه اين اُفت و خيزها هيچگاه ره به جايی نبرده و سرانجامی نداشته است. در نتيجه مبارزان در اين تلاشها يا شکست خورده اند و يا پيروزی شان کوتاه مدت و دولت مستعجل بوده است. چرا...؟ زيرا اکثريت قاطع جامعه، آگاه و ناآگاه به شدت در چنبره ی استبداد دين و مذهب گرفتار است و چنین آدمیانی تصميم آخرين را زير القائات آخوند می گيرند و تلاشها را به ناکامی می کشانند. گذشته از عوام، ديگر مردمان نيز در حاليکه ظاهراً خواستار آزادی و دموکراسی اند، در اندورن خود ذهنيتی مستبدانه دارند.

دموکراسی نه گرفتنی است و نه دادنی؛ دموکراسی يادگرفتی و پذيرفتنی است؛ و پيش از تلاش برای به دست آوردنش بايد فرهنگ آن را آموخت. قدر مسلم اين است که در کشورهايی نظير ايران و ديگر ممالک خاورميانه که مفاهيم ماوراءالطبيعه روان و ذهن آدميان را در سيطره ی خود دارد، خواسته ی دموکراسی در برابر ديوار بتونی و سد سيمانی دين و مذهب متوقف شده و درجا نابود می شود. در جوامعی که دين پايه ی زندگی است و در روابط خانوادگی و رفتار اجتماعی و حتا سياسی اراده ی آدمی زير نفوذ دستورهای دين است، در کشورهايی که دينسالاری بر ذهنيت خاص و عام چيره است و استبداد در گوشه گوشه ی فضای زندگی افراد خيمه زده است، آزادی و دموکراسی حتا با ستيز هم اگر به دست آيد، دوام و قوام نخواهد داشت. لازم است نخست ريشه ی تعصبهايی که منجر به استبداد و استعمار دين شده اند، از ضمير آگاه و ناآگاه مردمان برکنده شود و آنگاه بحث آزادی و مردمسالاری به مفهوم جوامع غربی به ميان آيد. (وضع عراق مصداق بارز اين فرهنگ غالب است)

همه آگاهيم که در تمام کشورهای اسلامی بافت خانوادگی به گونه ای است که پدر مؤمن خانواده، در خانه مستبدی است که تازيانه می زند و از کشتن دختر خويش اگر به زعم خود خطاکارش تشخيص دهد ابائی ندارد. در چنين خانواده ای برادر بزرگ هم به نوبه ی خود زورگو است و کوچکترها در مقابلش مطيع و فرمانبردارند. در مدرسه مدير ديکتاتور است، معلمان مستبدند و حتا مستخدم مدرسه نيز بر دانش آموزان تفوق قدرت دارد. در ادارات دولتی، از سوی مديرکل و رئيس اداره استبداد کامل برقرار است و کارمندان هم نسبت به ارباب رجوع رفتاری به سان ارباب و رعيت دارند. به عبارتی کوتاه جامعه ی ايران و ديگر جوامع اسلامی تا کنون بنده پروری کرده و از آفرينش انسان آزاده عاجز بوده است (استثناها از آن کسانی است که با مقولات شريعت بدرود گفته اند).

اين فرهنگ از کجا سرچشمه می گيرد؟ آيا نياکان ما هم اين چنين ستمکار و زورمدار بوده اند؟ پاسخ از حمله اسلام به بعد مثبت است. اگر در کردار و رفتار خود در خانواده، محل کار و اجتماع تأملی داشته باشيم، اين نقص را در خويشتن خويش هم خواهيم يافت.

با يک نظر دقيق به گذشته و با تأملی در تاريخ کشورمان روشن می شود که گرچه ما چيزی به عنوان سرگذشت مردم نداريم و آنچه به نام تاريخ به ما می آموزند شرح حال شاهان و توصيف فتحها و شکستهای سلاطين جبار است، اما اين تاريخ در برگ برگ خود به وضوح فضائی از وحشت توسط پادشاهان و اميران ظالم و درنده خوی را ترسيم می کند. پادشاهان ما در اين سه هزار سال جز يک دو استثنا، مابقی جبارانی بوده اند که دامنه ی ستم و توحششان از عامه گذشته و دامنگير فرزندان، برداران، خواهران، پدر و مادر خود نيز شده است. اين تاريخ مشعشع که شاه عباس اش لقب کبير دارد ولی با قساوت کامل وليعهد خود (صفی ميرزا) را به خاطر يک سوء ظن غلط می کشد و پسر ديگرش (خدابنده ميرزا) را کور می کند، مايه نازش و تفاخر نيست. اين تاريخ هيچ پند و معلوماتی به خواننده نمی دهد؛ برعکس همچنان که پيدا است، يا او را قسی القلب می کند و يا هرهری مزاج و پا درهوا بار می آورد. اين فرهنگ اگر از ستم مغان زردشتی که مملکت را با فراهم آوردن نارضايتی مردم دودستی به تازيان تحويل دادند درگذريم، ريشه در پانزده قرن عبد سازی دين اسلام اعم از تسنن و تشيع پيرايه ای دارد. اين فرهنگ ثمره ی فلسفه ی دين، و ميوه ی منطق دينداری و دينمداری و دستورهای عصر چوپانی است. پادشاهان از ميان همين مردم برخاسته اند؛ و اگر ظالم بوده اند، خصلتی است که اکثريت مردم جامعه را می آلايد. سلسله های پادشاهی و سلاطين غدّار تاريخ از درون همين مردمانی که ايمان تعبدی دارند و روانشان با فرهنگ زورگويی و قلدرمنشی های دين درآميخته و عجين شده است، ظهور کردند و به قدرت رسيدند. شاه اسماعيل ها و آغا محمدخان ها که هنگام فتح شهرهای وطن خود از سر اهالی هموطن« کله منار» می ساختند، همميهنان ما بودند.

اين نوع فرهنگ غالب دينی که کم و بيش همه حتا فارغ التحصيلان «هاروارد» هم به آن آلوده اند، با دست خمينی و با پشتيبانی مسلمانان باورمند و متعصب، حدود چهل سال پيش مجدداً به مانند دوره ی امير مبارزالدين مظفری قدرت مطلق يافت و به روش حکومتی تبديل شد. (فراموش نشود که تمام دينهای ابراهيمی تا ميرزا بهاءالله هم، بنده پرورند و هدف غائی شان زمامداری و حکومت بر مردم بوده است).

بی شبهه اگر مردم ايران باور دينی شان قوی نبود- آنچنان که با پوشيدن کفن به مصاف تانکهای ارتش رفتند- خمينی به هيچوجه موفق نمی شد بساط خلافت را دوباره برقرار کند. آنچه پيروزی را در سال 1357 خورشيدی مسجل کرد، بيشتر از نارضائی عامه نسبت به رژيم گذشته، نفوذ دين و ايمان متعصبانه و تعبد کورکورانه ی اکثريتی بود که نخستين و بزرگترين دلمشغولی زندگی شان مذهب است و دغدغه ی خاطرشان برای دين بيش از هر معضل ديگر زندگی است. کسی که شب هنگام به پشت بام خانه می رود تا تصوير خمينی را بر روی کره ی ماه جستجو کند و آنرا ببيند، هيچگاه در انديشه ی پی بردن به لذت آزادی و دموکراسی نيست.

من در زمينه ی پخش آفت تعصب و تعبد، خطر متوليان بی عمامه ی دين را که نام ملی – مذهبی برخود نهاده اند، به مراتب بيشتر و زهرآگين تر از قشر معمم می دانم. زيرا تکليف مردم با ارباب عمامه روشن است و آخوندها در برهه ی کنونی تنها بی سوادان و کم سوادان جامعه را می فريبند؛ اما اين دانشگاه ديده های دينمدار و مؤمن با بهره وری از دانشهای روز می کوشند تا ادعاهای دوران شتر چرانی در قرآن را به تکنولوژی و حقايق علمی امروز گره بزنند و با اين شعبده بازی ها نسل جوان جويای دانش و آگاهی را گمراه سازند. حتا در اين وادی گاه چنان فريبکارانه در تلاشند و اراجيف می گويند و آسمان و ريسمان به هم می بافند که فرضيه ی به اثبات رسيده ی «داروين» در مورد خلقت و تکامل جانداران را با آيات قرآن مشابهت می دهند و مطابق می دانند و مدعی اند که قرآن نظر داروين را تأييد کرده است!!
به هر حال تا فرهنگ عبوديت و تابعيت محض و اطاعت کورکورانه بر جوامع دينسالار و کشورهای اسلامی حاکم است، توقع و آرزوی دموکراسی درهر مقطع و زمينه ای بی سرانجام است و پيدايش مواهب مردمسالاری اگر جنبه ی محال نداشته باشد، دستکم بسيار مشکل و دور از دسترس می نمايد. تاريخ معاصر ما اين نقيصه را به خوبی برملا کرده و به شکستهايمان در راه رسيدن به آرمان آزاديخواهی اعتراف دارد. در اين مقطع زمانی، جامعه ی ما گرفتارتر از پيش در تضاد آشکار بين ظواهر مدرنيته و ايمان تعبدی دست و پا می زند که بدبختانه سرانجام شريعت است که درهر لباس برنده خواهد بود، زيرا فرهنگ استبداد دين تواناتر است. نمونه هايی که می توانند مدرک و دليل بر اين مدعا باشند فراوانند و به چند مورد آن در اينجا اشاره می شود:

1. آقای دکتر حبيب الله پيمان از خِرقه داران گروه ملی – مذهبی که مدعی آزاديخواهی است و در اين رابطه پيه زندان حکومت آخوندی را هم بر تن ماليده است، در مراسم افتتاح هژدهمين اردوی سالانه ی انجمن اسلامی دانشگاه تربيت معلم و به نقل از روزنامه ی آفتاب يزد، می فرمايد: «از درون سکولاريسم غرب، فاشيسم و نازيسم بيرون آمد!!»
اين بيان و اين طرز تفکر که تبليغ برای حکومت دينی و رد حکومت سکولار مردمسالار است، از سوی شخصيتی به فضا پرتاب شده است که خام انديشانی چون خود او، جامه ی «روشنفکر دينی» را بر قامتش دوخته اند.

2. آقای خاتمی در برابر خبرنگاران گفته است: «در ايران هيچگاه حکومت سکولار به وجود نخواهد آمد!»... می بينيم که برخورد روشنفکر دينی با مسئله ی دموکراسی به همان گونه ای است که اين آخوند مزور می خواهد و گمان می رفت استثناست.

3. روزنامه آفتاب يزد در شماره ی سه شنبه ده شهريور می نويسد: «فردا با پيام مقام معظم رهبری و سخنرانی رياست جمهوری، چهاردهمين اجلاس نماز با حضور ميهمانان داخلی و خارجی! در يزد آغاز به کار می کند...» می بينيم دغدغه ی خاطر حکومت موضوع نماز است و نه با قرن بيست و يکم هماهنگ شدن. در چهل سال عمر حکومت فقيهان برای يک بار هم سميناری که دانشمندان جهان را برای بحث در مورد دانشهای جديد و اعتلای کار دانشگاه های ايران به آن دعوت کرده باشند، شکل نگرفته است.

4. آقای خامنه ای در ديدار اساتيد و دانشجويان شرکت کننده در طرح ولايت و... فرمودند: «شرايط نظام جمهوری اسلامی ايران نسخه ای از شرايط دوران حضرت علی است...» اين گفته و ادعا که نشان تفاخر مقام معظم رهبری نسبت به جايگاه کنونی کشور ايران است، دقيقاً مفهوم سقوط کامل کشور و جامعه و برگشت آن را به عهد جاهليت نشان ميدهد.

در صحنه ی بين المللی هم، ترورها، گروگانگيری ها و سر بريدنها در برابر دوربين تلويزيون و تلاش برای کشتن و از ميدان به در کردن هر تفکر غيرتعبدی، همه دستاوردهای فرهنگی است که با نيروی شمشير جهانی شد. و در همين زمان و ابتدای قرن بيست و يکم هم، امام جمعه اش بدون در مشت فشردن شمشير و تفنگ به نماز نمی ايستد. آيا در چنين آتمسفری دموکراسی توان نفس کشيدن خواهد داشت؟