آن روز
Mon 20 07 2009
عباس گلستاني
آن روز
ماه هم
به خیابان خسروی آمده بود
شلوار لی به تن داشت
یکی انگار
قفل از دهان ما گشوده بود
و کلمات
از " انقلاب " تا " آزادی " رنگ می گرفت
مسیر
پر از مسافر این خط بود
ورود ممنوع برای همه آزاد شد
گویی
باد هیچ وقت خاموش نبود
و سکوت
صدایی شد
که بر گوش زمین ترکید .
کلماتی که کلاه سرشان رفته بود
صف بستند
و واژه نامه ی تغییر را
به زیر چاپ بردند
وقتی مرغان عشق
بر بساط فال حافظ
چرت می زدند
فالنامه به روز می شد
ماه
هنوز در خیابان
دست بدست رویا
پرسه می زد
خیابان شلوغ بود
و تاتارها
در راه
این بار با موتور .
سپاس گذار کسی نیستم
وقتی که جیره ی ما از هر چیز
گاهی به هیچ هم می رسد
هوا
که موضوع ساده ی زندگی ست
براحتی از هر کسی می تواند
دریغ شود
و مرگ
در کمتر از یک دقیقه ی مزخرف
از غشاء نازک آئورت وارد شود
ماه
هنوز بود
اما در زخمی میان خیابان
ونبض
در رویای ندا می تپید .