مسئولیت در روایتگری
پاسخ به شیدا نبوی
Sun 20 01 2019
ناهید قاجار
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازهی عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچهی عادت
از یاد من و تو برود.
"سهراب سپهری"
نزدیک به نیم قرن از مبارزه مسلحانه در ایران میگذرد. بارها از چگونگی شکلگیری، افراد بنیادگذار، ایدئولوژی، استراتژی و تاکتیک این جنبش ووو که چریکهای فدائی خلق نامیده میشدند سخن گفتهاند. جوانانی که با شور و شوریدگی و عشق به آزادی، برابری و عدالت، پرچم مبارزه را بر علیه دیکتاتوری برافراشتند تا زندگی بهتری برای مردم خود نوید دهند. قهرمانیها و جانفشانیهای آنان و دیگر آزادیخواهان هرگز فراموش نمیشود و همواره قابل ستایش است.
چریکهای فدائی خلق فرزندان مردمی بودند با ارزشها، عادات و سنن خانوادگی و فرهنگی گوناگون. آنها از لایههای مختلف جامعه به خانههای تیمی روان شدند و هر کدام با اخلاقیات و روحیات و سلیقههای خاص خود در کنار هم به نبردی مشترک علیه حکومت شاه رویآوردند. آنها بنا به ضرورتهای مبارزه کاملاً مخفی، با نام مستعار و هویتی ناشناس با هم میزیستند و در هر خانه تیمی بنا به مقتضیات محیط نام مستعار سازمانی تازهای بر میگزیدند. آنها تا زمانی که کشته نمیشدند از هویت واقعی یکدیگر اطلاع نداشتند. تنها پس از کشته شدنشان بود که نام و هویت واقعیشان آشکار میگردید.
من دختری جوان، پرشور و آزادیخواه بودم که علیه بیعدالتی و تبعیض به مبارزه سیاسی روی آوردم. از سال ۱۳۵۴ تا انقلاب به جز دو سه نفر که مرا به عضویت سازمان برگزیدند، هیچ کس هویت حقیقی من را نمیدانست. بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ که فعالیت چریکی کنار گذاشته شد، من نیز مانند بسیار دیگر از فعالان سیاسی با نام و هویت واقعی خود فعالیت را ادامه دادم.
وقتی آقای تورج اتابکی از من خواست تجربیاتم را در خانههای تیمی برای ثبت در تاریخ بنویسم تا در کتابی که ایشان و آقای ناصر مهاجر در دست تهیه دارند به چاپ برسد، با آقای ناصر مهاجر در همکاری نزدیک برای تدقیق و ویرایش مطالبی که نوشته بودم، قرار گرفتم. به توصیهی آقای مهاجر به این نتیجه رسیدم که لازم است در ابتدا مانند هر روایتگر صدیقی به مخاطبان خود بگویم که نویسنده این یادواره کیست و چگونه میزیست و به چه شکلی به مبارزه سیاسی و انقلابی روی آورد. این حق مردم و نسل امروز و فرداست که بدانند چگونه در جوانی توانستم خودم را با شرایط سخت زندگی در خانههای تیمی همراه با خطر دائمی تطبیق دهم، با چه تناقضاتی روبرو بودم و چه احساساتی داشتم.
دعوت آقایان اتابکی و مهاجر مربوط به ارائه تجربیات مبارزاتیام از نگاه و احساس یک زن چریک سابق بود. من هم کوشیدم این بخش از تجربهام را در صفحات محدود کتاب بنویسم. ساختار و محتوای مطالب و انتخاب عناوین بر عهده من بود. آنچه که ما در زندگی هرروزه با آن روبرو بودیم، شاید مورد اعتراض افرادی قرار گیرد که همواره دوست دارند فقط از قهرمانیها و فداکاریها بشنوند. ما زنان و دختران جوانی که در آن پیکار سخت دوشادوش مردان قدم برمیداشتیم، با سیانور زیر زبان و اسلحه و نارنجک بر کمر، با مشکلات متعدد و مضاعفی روبرو بودیم. برای اینکه تبدیل به یک چریک واقعی شویم، باید با بسیاری ناملایمات خود را انطباق میدادیم، حتا به بهای جریحهدار شدن احساسات و عواطف انسانیمان. من مسائلی را انتخاب کردم و به آنها پرداختم که بتواند سایهروشنهای زندگی یک چریک زن را براساس تجربه خودم بازتاب دهد. من آگاهانه از تجربهی مستقیم خودم در خانههای متعدد تیمی نوشتم و به خود اجازه ندادم روایتگر زندگی دیگر زنان چریک شوم که هر یک بنا به اخلاق، روحیه، سلیقه و شخصیت خاص خود آن دوره را زیسته و میزیند و چه بهتر که بعد از چهل سال، بالاخره دست به قلم ببرند و آنچه را که تجربه کردند بنویسند.
کتاب "راه دیگر" به کوشش آقایان تورج اتابکی و ناصر مهاجر در دو جلد منتشر شد که در جلد نخست آن مطالب من تحت عنوان "سازمان محبوب من" درج شده است. عناوین فرعی نوشته من شامل موارد زیر است:
دوران کودکی- آغاز فعالیت سیاسی- ارتباط با سازمان چریکهای فدائی خلق- عضویت در سازمان- فعالیت در میان کارگران و زحمتکشان- شرایط زندگی در خانهی تیمی- اتاق کار- کمربندنظامی- برنامهنویسی- آئیننامه داخلی سازمان- لباس ورزش- جشن هشت مارس- گربهی روی دیوار- خواستگاری- جشن نوروز- عبدالله پنجهشاهی و توضیح ضروری در مورد تنبیههای سازمانی.
دوست ما شیدا نبوی، در سایت اخبار روز ۱۷ آذر ۹۷ (۸ دسامبر ۲۰۱۸) زیر عنوان "راهی دیگر به کجا؟" در بارهی کتاب "راهی دیگر" و در نفی و تخطئه (نه نقد و بررسی انتقادی) آن، مطالب متنوعی نوشته است که بخشی از آن مربوط به نوشته من است.
در سازمان سیاسی- نظامی مخفی، یک چریک (به استثنای برخی از رهبران) جز از تیمهائی که در آن زندگی کرده بود اطلاعی نداشت. اطلاع بیشتر ما به مواردی مربوط میشد که تجربه زیسته سازمان بود و به عنوان تجربه به اعضاء منتقل میشد. مهمترین این تجربهها نیز در آئیننامه درون سازمانی ثبت میشد.
دوست ما (شیدا نبوی) که همچنان خود را در زیر نقاب ضروری سالهای سپری شده حبس کرده است، طوری سخن میگوید که گویا در تمام تیمهای چریکی حضور داشته و از هر چه در خانههای تیمی اتفاق افتاده خبر داشته است. او ماجرای "گربهی روی دیوار" را که من شاهدش بودم و روایتاش کردهام به کلی انکار میکند. او که در نوشتهاش "خرد برتر" را به سخره میگیرد، خود در نقش یک "خرد برتر" مینویسد ناهید قاجار در نوشتهاش «این داستان را سرهم کرده است ... این داستان از اساس غلط است. نمیتواند واقعی باشد»! عجب حرفی! واقعاً بعد از گذر این همه سال، چگونه میتوان با چنین قاطعیتی تجربهی مستقیم دیگری را انکار و او را متهم به دروغگوئی کرد؟ او با تمسخر مینویسد:
«آن گربه مثل همهی گربههای ولگرد مدام از این دیوار به آن دیوار میپریده است و در طلب آذوقه از این کوچه و خرابه به آن کوچه و خرابه میرفته است، تا شب سر همان دیوار میایستد- شاید هم تا فردا- که شب ویدا مورد انتقاد قرار بگیرد، محکوم به کشتن گربهی بیچاره شود، و صاف او را که همانجا معطل بوده است بگیرد و به زیر زمین ببرد و بکشد...»
او با قاطعیت و ایقان، روایت مستقیم مرا نفی میکند و مرا متهم به جعل واقعیت میکند.
از خود نمیپرسد و دغدغهای ندارد که شاید نشنیده باشد که چنین اتفاقی در خانهی تیمی که او در آن نبوده روی داده باشد. چون خود را در موضع "عقل برتر" میبیند، و چون حقیقت را در انحصار خود و خودیها میانگارد، روایتهای ناهمساز با اعتقادات خود را دروغ جلوه میدهد و در این کار نیز محظور و محدودیتی برای خود قائل نیست. شاید بسیاری از خوانندگان نوشتهی من از ماجرای گربه بسیار تعجب کرده باشند. اما مسالهای که در بازگوئی ماجرای دردناک گربه روی دیوار برای من بسیار مهم بود، جریحهدار کردن خشن احساس و عواطف دختر جوان و پرشوری به نام لیلا (ویدا آبکناری) بود. دریغا پس از این همه سال شیدا نبوی شیپور را از دهانه گشادش مینوازد و خوردن غذای گربه را مساله کلیدی در این ماجرای دردناک جلوه میدهد و نه له شدن بخشی از روحیه و احساسات لیلا را.
در اینجا به روایت ماجرای دردناک دیگری میپردازم از تجربهی یکی از چریکهای آن زمان با نام مستعار"داوود" تحت عنوان "تقویت روحیه چریکی":
«تصور مردم عادی و به خصوص روشنفکران جوان نسبت به زندگی چریک در خانههای تیمی بسیار ذهنی بود. آنها چریکها را انسانهائی دارای قدرت خارقالعاده و همچنین پاک و منزه تصور میکردند. اما واقعیت چیز دیگری بود. ما هم مانند انسانهای معمولی اشتباهها و خطاهای انسانی داشتیم. کسی که میخواست به سازمان چریکها بپیوندد، انسان شجاعی بود. اما هنوز تجربهی درگیری و مواجه با پلیس را نداشت. از دیدن خون ناراحت میشد و حتا میترسید و وحشت میکرد. نسبت به افراد سادهی پلیس ترحم داشت و نمیخواست برای دفاع از خود به او تیراندازی کند و او را بکشد. این روحیه انساندوستی اعضای سازمان با تاکتیکهای مشی چریکی مغایرت داشت. در مبارزهی مسلحانه چریکی کسی که تیر اول را بزند پیروز است. اما چریک تازهکار چنین روحیهای نداشت که به یک پاسبان ساده تیراندازی کند. به همین دلیل مسئولین سازمان اعضای جدید را تشویق به انجام کارهایی میکردند تا آنها روحیه چریکی پیدا کنند. یعنی روحیهشان خشن و نظامی شود. سادهترین این کارها آزار حیوانها و کشتن آنها بود. در خانهی تیمی ما گربهای میآمد و ما جلویش غذا میگذاشتیم، یک روز که "مسعود" (محمدرضا یثربی) به خانهی ما آمد، گفت به این گربه سیانور بدهید تا روحیه چریکیتان تقویت شود. ما هم این کار را کردیم. سیانور را در آب حل کردیم و چند قطره از آن را در دهان گربه ریختیم. من هنوز صحنهی جان کندن آن گربه را بهیاد دارم و مرا آزار میدهد. این کار را کردیم تا در مقابل پلیس و ساواک قاطع باشیم. اما چه کسانی این کار را کردند؟ یکی از آنها من بودم که طرفدار حقوق حیوانات بودم و هستم و از پانزده شانزده سالگی گوشت نمیخوردم. تا اینکه به زندان افتادم و در زندان دوباره گوشتخوار شدم، چون غذای زندان گوشت داشت.
موارد دیگر هم وجود داشته است. مثلاً من شنیدم که "حیدر" (عبدالله پنجهشاهی) با موتور در بیابانهای اصفهان حرکت میکرده و سگها را با تیر میزده است. او با این کار هم تمرین تیراندازی میکرده و هم ترحم را در درون خود میکشت تا روحیه چریکی پیدا کند.
من مسؤلیت اشتباه خود را میپذیرم، اما نمیتوانم "مسعود" یثربی، "حیدر" عبدالله پنجهشاهی، خودم یا هر چریک دیگری را محکوم کنم. این مشی چریکی بود که موجب این کارها شد. مشی چریکی که رژیم شاه و امپریالیسم بر ما تحمیل کرد.» [*].
شیدا نبوی، گویا دچار فراموشی شده و یادش رفته که خودش به عنوان یک دختر جوان در خانههای تیمی با چه مشکلاتی روبرو بوده. من در بخشی از روایتم در کتاب "راه دیگر" خواستم نشان دهم که ما زنان تا چه اندازه تحت فشار سهمگین روحی و عاطفی قرار میگرفتیم، چرا که میبایست خودمان را برای مبارزهای بسیار خشن و بیرحمانه از نو تربیت میکردیم و خود را با مقتضیات مبارزهای که با جان و دل پذیرفته بودیم، تطبیق میدادیم.
شیدا نبوی طوری حرف میزند که انگار خودش در آن روزها با هیچ فشار و انتقادی برای انطباق با انضباط آهنین خانههای تیمی روبرو نبوده! این واقعیت ندارد. اسفبارتر اینکه او به جای متمرکز شدن بر عواطف بسیار لطیف لیلا، همچنان در فکر تصفیه حساب اکثریتیهاست. جریحهدار شدن دختر حساسی مثل لیلا و کشتن تحمیلی گربه را رها میکند تا "اکثریتی"! را افشا کند.
رفیق دیرینم، بهت گفته بودم داستان اقلیت و اکثریت سالهاست که برایم واقعاً تمام شدهاست و از منظر دیگر و وسیعتری به مسائل نگاه میکنم.
۱۸ ژانویه ۲۰۱۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[*] نوشتهی کوتاه «تقویت روحیه چریکی»، قطعهای از خاطرات چاپ نشده چریک سابق با نام مستعار "داوود" و نام واقعی محسن صیرفیزاده است.