عصر نو
www.asre-nou.net

عدنان یوجَل: شاعر ترکیه

تا وقتی که روی زمین صورتِ زیبایِ عشق گردد

برگردان: بهرام غفاری
Fri 11 01 2019

عدنان یوجَل شاعر آزادیخواه و برابری طلب، متولد سال 1953 در الازیق ترکیه و متوفی به سال 2002 در آدانا. تحصیلکرده زبان وادبیات ترک در مدرسه عالی شهر دیاربکیر و هنرهای زیبا در دانشگاه آنکارا بود. مدتی به آموزگاری پرداخت و بعدا در دانشگاه چوکوراوا به تدریس ادبیات مشغول شد. او عضو انجمن قلم ترکیه بوده و از وی نُه دفتر شعر به یادگار مانده است. تعدادی از اشعار او در سال 1996 بزبان هلندی ترجمه شده است.
اشعار او پیوسته در مراسم و محافل عدالت طلب خوانده میشود و شعر بالا در اکثر میتینگ های آزادیخوانه و مترقی بصورت های متفاوتی چه بصورت دیکلمه و چه به صورت سرود اجرا میشود. معرفترین گروه هنری آزادیخواه و چپ گرای ترکیه به نام گروپ یوروم این شعر را بصورت سرود در کنسرت های خود آجرا میکند. در تحصن ها و تظاهرات پارک گزی استانبول درسال 2013 این شعر و سرود بخش جدائی ناپذیر آن اعتراضات بود. در مراسم خاکسپاری نویسنده بزرگ یاشار کمال در سر قبر او این شعر بصورت هیجان انگیزی خوانده شد که درسایت یوتیوب موجود است ودر پائین آدرس آن مراسم و دیکلمه ای زیبا از شعر برای دوستانی که با زبان ترکی استانبولی آشنائی دارند آورده میشود.


از عشق خالی
و از هم دریده بود زندگی
تو را من
در بلندای یک باور یافتم
و در زیبائی یک نبرد
دل دادم...
پایان نیافته هنوز
ادامه دارد آن نبرد
و ادامه خواهد داشت
!تا وقتی که روی زمین صورت زیبایِ عشق گردد

ازعشق گفته بودند تمامیِ استادانِ زندگی
و با عشق دوست داشتنِ زیبائی را
و به خاطرِ آن زیبائی
توانِ مبارزه کردن را
نگاه کن
در چهره ات شکوفه های بادام
و در گیسوانت بهار و خاکی که می خندد
این تویی؟ آن نبردی که من دوستش دارم؟
یا تویی، آن زیبائی نبردی که در پیش دارم؟
تو را من
در بلندای یک باور یافتم
و در زیبائی یک نبرد
. دل دادم

شاخه های تازه مان را هزار بار بریدند
هزار بار سخت بشکستند
باز شکوفه می دهیم و هنوز میوه می دهیم
هزاربار در بیم وهراس خفه کردند زمان را
هزار بار کُشتند
... باز در زایش ایم، باز شادی می کنیم
پایان نیافته هنوز
ادامه دارد آن نبرد
و ادامه خواهد داشت
تا وقتی که روی زمین صورت زیبای عشق گردد!

از پسِ اولین چشمه ها که گذر می کردیم
گام هایمان، پاهای جاریِ آب می شدند
دستانمان، دستانِ سنگ و خاک
ما بیشمار می شدیم
در صبح گاهانی که تشنه ی باران بود
و جمع می شدیم در برابر برج هایتان.
با مراسم ها
سرودها می خواندیم پیوسته همساز
هم دل و هم آواز
باهم رنگین می کردیم کوه ها را و درمی نوردیدیم آنها را
هنوز اینگونه به تاراج نرفته بود جوانیمان...

نه غروبِ آفتاب در سوگِ کُشته ها
نه طلوع شفق در جشنِ نوزاده ها
ای طبیعتی که
در دستی قابله ای برای تولد آورده ای
و در دستی دیگر گورکنی را پرورانده ای
ندای ما تنها برای توست
زندگی می کنیم زیبائیت را
برای زنده ماندن...
پایان نیافته هنوز
ادامه دارد آن نبرد
! و ادامه خواهد داشت
تا وقتی که روی زمین صورتِ زیبای عشق گردد

سلطنت ها و کاخ ها فرو می ریزند
خونریزی تمام میشود روزی
ظلم نیز می گذرد
بنفشه ها شکوفه می دهند به رویمان
و یاس ها نیز می خندند.
از پس این روزها
تنها آنهایی می مانند که راهیان فردا بودند
و آنانی که برای فرداها مقاومت کردند...
شعرها زاده خواهد شد در تداومشان
و احساس ها دوباره خواهند بارید برایشان
و دل
در دست نایافتنی ترین نقطه ی رویاهایش
خواهد بود.

ای آنانی که می گوئید همه چیز تمام شده است
و ناامیدی را از بساط خوف، تغذیه می کنید
نه گلهائی که
درصحرا مقاومت می کنند
نه خشم هائی که
در شهرها بزرگتر می شوند
آنها هنوز وداع نکرده اند.
پایان نیافته هنوز
ادامه دارد آن نبرد
و ادامه خواهد داشت!
تا وقتی که روی زمین صورتِ زیبای عشق گردد!

چاپ اول 1986

ترجمه بفارسی: 02.2018