ابرهاى پاييزى
Mon 26 11 2018
فرخ ازبرى
كجاى قصه ها ماندم كه پاى رفتنم نيست
به پاى من مپيچ اى دل هواى رفتنم نيست
سرابى رقصد اينجا زير سقف نم كشيده
به قير شب گرفتارم قواى رفتنم نيست
كجا بودم، كجا بردى مرا اى آتش عشق
كه از دود خودم كورم خداى رفتنم نيست
چو آبى كز چكاد كوه هى مى ريزد آرام
نشسته شوق پروازم صداى رفتنم نيست
عجب سوزى به جان ها زد زمستان هزاره
زمين خاكستر وحشت قباى رفتنم نيست
نشانم را ز باران هاى پاييزى بپرسيد
بسان ابر بى سامان سراى رفتنم نيست
هجوم حادثه پر شعله ور گشت از سكوتم
خيابان خواندم هر دم « نداى » رفتنم نيست .
فرخ ازبرى _ آلمان
٢ سپتامبر ٢٠١٨

|
|