عصر نو
www.asre-nou.net

همراه باران


Sun 18 11 2018

ا. رحمان

دیشب همراه باران
راهی طولانی آمدم
و بیدار ماندم

پیشتر گفتگو داشتم
با آسمان
با باران
و درختانی که غبار گرفته بودند
و زمین ، که دلتنگ باران بود

شبِ شهر در عطشِ انتظار
آغوش گشود
و طراوتِ باران بر تنش نشست

صبح بود که خوابم برد
او هم رفته بود
پیامش را بوییدم ؛
شهر نفس می کشید
و ریه هایش سبک شده بود .

روز ؛
بارِ سیاست
بر گُرده ی اقتصاد
سنگین نشسته بود
پشتِ جداره واژه ها
و فقر،
سایه به سایه می آمد


کارگران فصلی کنار خیابان
نا امید چشم به راهند .
کسی می اید ..؟
که،
شاید سراغشان را بگیرد؟

رحمان : ۲۰ / ۸ / ۱۳۹