ردّ پا
Sun 26 08 2018
ویدا فرهودی

از آن شهریور خونین مرا یاد تو جا مانده است
نمی دانم کجایی تو فقط یک ردّ پا مانده است
نه! ردّ پا چه گفتم من؟خیالی چون پریشانی
خطوطی هم به پیشانی، به جای خنده ها مانده است
به رویا جویمت باری، میان خواب و بیداری
ولی رویای رویا هم، ز چشمانم جدا مانده است
نمی دانم چسان رفتی، ولی نابودِ نابودم
تو بردی هر چرا بودم، و در من بس"چرا" مانده است
شده سی سال و من تنها، تو راجویم تو را هر جا
اگر چه مام میهن را هزاران بی نوا مانده است
ولی بیداد می داند، زمانِ داد خواهد شد
ودر پاسخ به پرسش ها ببین بس بی صدا مانده است
از آن شهریور خونین گذشت ار سال و مه چندی
نوای "خاوران" اکنون ورای هر نوا مانده است
هزاران رد پا مانده است...
شهریور ١٣٩٧
ویدا فرهودی
|
|