شارل بودلر
عاشقانه ی محزون
برگردان از مانی
Mon 23 07 2018
I
عاقلی گرتو، سود من را چه؟
باش محزون و دلربا، گریه
چهره را بیش میکند جذاب
،چون دَمَن را و دَشت نهرِآب
.گُل به رگبار میشود تازه
دوست دارم بویژه هنگامی ت
که پریده ست شعَف زپیشانی ت
که به وحشت دل ات فرورفته ست
بر سرَت بال خویش گسترده ست
.ابرِ تارِ گذشته ی فانی ت
خواهم ات تا زدیده ات بیرون
،ریزد آبی وِلَرم رنگِ خون
هر چه نازت کنم به دستم بیش
بیش بینم به چهره ات تشویش
.مُحتضر دردَمِ پسین اش چون
دارم اش دوست الاهه ی شهوت
ای سرودِ عمیقِ پُر لذت
،هق هقِ عُمقِ سینه ات را من
در یقین ام دل ات شود روشن
.زآن صدف ها که ریزد از چشمت
II
دانم آن دل که بوده ات یکسر
پُر زِعشقِ قدیمیِ پَرپَر
کوره ایست بازهمچنان سوزان
و چو زن های دوزخی درآن
.هست غرورت زیرِ خاکستر
لیک، عزیزم، خواب های تو تا
نزنند نقش طرحِ دوزخ را
و به کابوس های بی پایان
همه از خنجرش و زهر نشان
هم زِ باروت و برقِ آهن ها
،که نه آسان کس اش کُند اِدراک
و به وقت اش میدهد پژواک
نکبتی را کزآن لرزی چند
نکُنی ش تا تو حِس خود آن گند
،تنگِ آغوش، که کرد نتوان پاک
،بنده هم دُختِ شَه، تو نتوانی
،چون نی ام بی هراس خواهانی
درشبِ پُر ز وحشت و اِفساد
:گوئی ام با گلوئی از فریاد
" !من سَرَم با تو، فرِِّ گشاهانی "
شارل بودلر
Charles Baudelaire
برگردان از مانی
|
|