عصر نو
www.asre-nou.net

دیدار معنوی مثنوی
بایزید بسطام (۲)


Sun 8 07 2018

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
پارسی گویی بایزید

" ما نمی دانیم اصل سخن بایزید یقینا چه زبانی بوده است .ولی احتمال این که این سخنان را به پارسی گفته باشد و دیگران به عربی ترجمه کرده باشند بیشتر است ؛ به ویژه که مخاطبان او همه ایرانی و فارسی زبان بوده اند. اما گونۀ فارسی بایزید بی گمان با فارسی عصر ماو حتی فارسی رسمی موجود در کتاب های قرون پنجم و ششم تفاوت هایی درعرصۀ نحو و واژگان و بویژه حروف اضافه داشته است. آنچه مسلم است این است که زبان بایزید زبان ناحیۀ قومس بوده است." (1)

در تایید سخن یادشده ، تصریح به ترجمۀ گفتار بایزید در متن کتاب است :
" از ابوموسی عیسی بن آدم، فرزند ِ برادر ِ بایزید شنیدم به پارسی و ما آن را به عربی ترجمه کردیم ،.... ... که گفت چون بایزید به هیجان می آمد، سخنی از او سر می زد که ما از او به یادگار داریم ....... به فارسی می گفت : سیل عشق او آمد و همه را بسوخت پس آن یگانه ماند، آنگونه که یکی بود، زیرا اوست یکتا" ( ص 236 به اختصار ... ) افزون بر این گاه از بایزید سخنانی سینه به سینه انتقال یافته است که هر گونه تردید در پارسی گویی وی را از ذهن ما می زداید . مثلا جایی در معراجنامه اش می آورد: " روشن تر از خاموشی چراغی ندیدم " . ایهامی که در این عبارت شعرگونه نهفته است نشان اززبانی ست که بایزید با آن می اندیشد .

باری ؛ به هر صورت بایزید و خرقانی و اقران آنان که در همان نواحی زندگی می کرده اند زبانی چندان خاص و نا آشنا برای خود نداشته اند که برای گویندگان پارسی دری در دیگر دوره ها بکلی نا آشنا باشد . بنابر این نگرش، بایزید بسطامی را می توان نخستین فرد عارف مسلک پارسی زبان در جامعه ملل مسلمان آن دوران در نظر گرفت.

لازم به تذکر است که اکثر عارفان هم عصر بایزید همچون رابعه عدویه متوفی 184 هجری و حسن بصری متوفی 110 هجری عرب زبان بودند و حتی جنید و حلاج هم که در شهرهای ایران بدنیا آمده بودند، به زبان عربی با سالکان ِ عرفان رابطه فکری داشته اند. اما بزرگانی چون بایزید و خرقانی که اقوال پارسی شان سینه به سینه نقل می شد، بتدریج این انتقال شفاهی رنگ عربی به خود گرفت زیرا دایره تاثیر این سخنان از ایران فراتر رفته بود و زبان مشترک ملل مسلمان عربی بود . بنا به گزارش دکتر کدکنی :

" دفتر روشنایی صورت تغییرشکل یافتۀ سخن های بایزید است که از فارسی کهن قومسی به عربی رفته و بعد از تحریفات و نقص هایی، که در نسخه ها دیده می شود ، به فارسی ترجمه شده است" (2) هر چند در جایی دیگر تصریح می کند:
" با اینهمه یک نکته را نباید فراموش کردکه صوفیه در نقل عبارات مشایخ خویش تا حدودی جانب امانت را رعایت کرده اند و آنچه امروز از نمونه های زبان قومس کهن در اختیار ماست، تا حدودی حاصل این امانت ورزی اصحاب خانقاه است.:(3)

تا پیش از ترجمه "کتاب النور"، فارسی زبانان اقوال بایزید را در بخشی از "تذکرةالاولیاء"عطار نیشابوری ، مقتول 540 هجری در حمله مغول می خواندند. استاد کدکنی در بارۀ آن می نویسد به احتمال فراوان عطار به نسخه های کهن تری ازهمان مجموعۀ عربی سهلگی دسترسی داشته و ماهرانه به ترجمه فارسی آن پرداخته است و می افزاید :

"...جای آن بود که من در اینگونه موارد، ترجمه او (عطار) را می آوردم و از ترجمۀ خود چشم می پوشیدم. به چند دلیل از این کار صرف نظر کردم : نخست آن که زبان ترجمه چند گونه می شد و دیگر این که نسخه ای که او در اختیار داشته و بسیار قدیمی بوده است،... با نسخه های موجود اختلاف روایت بسیار داشته است . دیگر آن که عطار غالبا پس از نقل هر عبارت .......تفسیری از خویش افزوده...که چیزی ست بیرون از متن گفتار بایزید " (4)

در مقام مقایسه میان درستی انتساب این اقوال به بایزید ، عطار اغلب بدون آوردن نام کسی به نقل آنها می پردازد ولی در مورد اثر" سهلگی" گونه ای دیگراست ، وی سعی فراوان دارد مجموعۀ ناقلان خبر را نام ببرد . گر چه برای خوانند ۀ امروزی خواندن نام این ناقلان خسته کننده می باشد ولی اطمینان به صحت نقل قول یاد شده را بیشتر می کند .برای مثال در گفتار شعر گونه ای از بایزید عطار می گوید :

" از بایزیدی بیرون آمدم، چون مار از پوست
پس نگه کردم، عاشق ومعشوق و عشق یکی دیدم
که در عالم توحید یکی توان بود" (5)

ولی سهلگی آورده است :
"و هم از او شنیدم [یعنی از یکی شنیدم ] که می گفت از مهدی استرآبادی علوی صوفی شنیدم که می گفت از محمدبن عمرو صوفی شنیدم که می گفت از عمی شنیدم که می گفت از پدر خویش شنیدم که می گفت از بایزید شنیدم ــ هنگامی که از او پرسیدند بدانچه رسیدی ، به چه رسیدی ؟ ــ گفت :
" از خویشتن خویش برون آمدم، آنگونه که مار از پوست
پس در خویشتن نظر کردم خویشتن را او دیدم .... " (ص 254 به اختصار )

البته نباید از نظر دور داشت که به صرف آوردن اسناد در نقل قول ها،نباید در همه موارد به صحت انتساب آن گفته اطمینان داشت .برای مثال ادعای در آمدن مردی بر اثر شرم بصورت تودۀ آبی زرد

"مقامات بایزید"
این نوشته بنام "دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابویزید طیفور" که درسال 730 هجری بدست یکی از بازماندگان شیخ ابوالحسن خرقانی(352ــ 425)هجری، ــ جانشین معنوی بایزید ــ نوشته شده است،کتابی ست مفصل در سه مقدمه و هفت فصل . بنا بر گزارش دکتر کدکنی، مولف آن می بایست محمد بن حسین الشیخ خرقانی نام داشته باشد . اما جالب اینجاست که شمس تبریزی در روزگار جوانی خود که می بایست حدود سال های ششصد و بیست هجری ــ یعنی یک قرن پیش تر از زمان تالیف کتاب ــ باشد، طالب آن بوده است :" می گریستم، که آن کتاب ِ "مقامات ابایزید" و "زاد السالکین" بمن نمی دهید. شیخ می خندید، یعنی مقام تو کجاست... " (6)

بنا بر این درطول مدتی نا مشخص کسان دیگری هم در تدو ین این اثر دستی داشته اند . و شاید هم منظور شمس، کتاب "النور" سهلگی بوده است. (7)

کتاب، در باره زندگی و افکار و کرامات بایزید است و بعضی اطلاعات نا درست تاریخی در بارۀ او را هم شامل است . از آن جمله ازدواج بایزید و فرزند داشتن وی تا در قرون بعدی راهی برای پیوند خانوادگی میان بازماندگان فرضی وی و بازماندگان شیخ ابوالحسن خرقانی باز باشد .

ادامه دارد

محمد بینش ( م ــ زیبا روز )
http://zibarooz.blogfa.com/1397/01

زیرنویس

1 : شفیعی کدکنی، محمد رضا ــ دفتر روشنایی ، اقوال بایزید بسطامی ــ ص 31
2 : همان ، ص 32
3 : نک، "باز مانده های زبان قدیم قومِس " نوشته شفیعی کدکنی در فصل نامۀ
مطالعات و تخقیقات ادبی دانشگاه تربیت معلم سال اول ، شماره 3، و 4 پاییز
1383، صص 81 ــ 100
4 : همان ، ص 45 به اختصار
5 : تذکرةالاولیا ، ص160 به تصحیح دکتر استعلامی
6 : مقالات شمس ، ص 821 ، به کوشش دکتر محمد علی موحد
7 : این فرض که شاید منظور شمس از مقامات بایزید کتاب النور سهلگی بوده است
و نیز کوشش در یافتن گرد آورندگان احتمالی مقامات ، از دکتر کدکنی ست