سایهی اندیشهی ابن مقفع در آثار سعدی
Sun 10 06 2018
س. سیفی
نگاهی هرچند گذرا به اَعلام گلستان، از واقعیتی انکارناپذیر حکایت دارد که سعدی علیرغم تحصیل در نظامیهی بغداد هرگز با گذشتهی تاریخیِ مردمان فلات ایران بیگانه باقی نمانده است. چنانکه تنها در گلستان حدود چهار بار از انوشیروان و به همین میزان هم از پادشاه افسانهای ایران فریدون یاد میکند. در همین راستا سه بار نیز در مناسبتهای داستانی خویش سراغی از بوزرجمهر وزیر نیمه افسانهای انوشیروان میگیرد. با این همه، اشارات داستانیِ او در گلستان حتا از یاد اردشیر بابکان، کیخسرو، هرمز، زال و رستم هم بر کنار نمیماند. در حالی که در مجموع حکایتها و مقدمهی گلستان فقط به چهار نوبت نام بردن از پیامبر اسلام محمد رضایت میدهد. انگار الگوهای تربیتی فلات ایران بیش از نمونههای اسلامی آن اشتیاق شاعر شیراز را بر میانگیخت.
سعدی باب اول گلستان را "در سیرت پادشاهان" نام میگذارد. سپس در حکایتی از همین باب به سراغ شاهنامهی فردوسی میرود تا گفتههایش به گزارشی از شاهنامه مستند گردد. با همین رویکرد از داستان پیروزی فریدون بر ضحاک یاد میکند و دلیل پیروزی فریدون را در آن میبیند که "خلقی بر او به تعصب گرد آمدند". سرآخر او با الگو نهادن فریدون برای پادشاهان زمانهاش به آنان درس میدهد: "گردآمدنِ خلقی موجب پادشاهی است. تو مر خلق را پریشان برای چه میکنی؟ مگر سرِ پادشاهی کردن نداری؟"
سعدی همراه با شگردهای داستانی خود در گلستان، نصیحتهای دادگرانهاش را بر زبان فریدون مینشاند و از زبان او آنها را برای شاهان ستمگر زمانه بازمیگوید:
فریدون گفت نقاشان چین را / که پیرامون خرگاهش بدوزند:
بدان را نیک دار ای مرد هوشیار / که نیکان خود بزرگ و نیکروزاند
خشونتهایی که متأثر از حملهی مغول بود هر روز بیش از پیش سایهاش را بر جامعهی عصر سعدی میگسترانید. همین خشونتها شیخ شیراز را وامیداشت تا در نفی آنچه که پیرامونش میگذشت، آیین مدارا و نوعدوستی را بین حکمرانان ستمگر تبلیغ نماید. در همین راستا او گزارش میکند که بیت زیر را "بر تاق ایوان فریدون" نوشته بودند:
جهان ای برادر نماند به کس / دل اندر جهانآفرین بند و بس
سعدی جدای از فریدون، از شخصیت "انوشیروان عادل" هم استورهای فراتاریخی میسازد و پادشاهان ستمگر زمانه را پای درس همین استورهی فراتاریخی مینشاند. با این نگاه، آموزهای را تبلیغ میکند که:
زنده است نام فرخِ نوشینروان به خیر / گر چه بسی گذشت که نوشینروان نماند
سیمایی که سعدی از انوشیروان به دست میدهد هرچند چهرهای واقعی و تاریخی نیست، ولی او با همین چهرهی فراتاریخی آموزههایش را برای شاهانی که خط و سویی از دادگری را در دل نمیپرورانند، به یادگار میگذارد. همچنان که ضمن حکایتی یادآور میشود که انوشیروان خدمتکارش را به روستا فرستاد تا از آنان نمک بستاند. اما شاه اصرار ورزید که بهای نمک را به تمامی بپردازد تا ظلم نسبت به روستاییان به صورت سنتی ماندگار در نیاید. بدون شک انعکاس مستقیم روایت سعدی از این موضوع خواندنیتر خواهد بود: "نوشیروان گفت: نمک به قیمت بِستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این قدر چه خلل آید؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است. هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده".
هرچند داستانهایی از این گونه با واقعیتهای تاریخی چندان سازگاری ندارد، ولی او از شخصیت انوشیروان استورهای اخلاقی به نمایش میگذارد که گویا همگی باید از رفتارش پند بگیرند. با این همه سعدی حکایتهای دیگری نیز از انوشیروان میآورد که به واقعیتهای دربار شاهان ایرانی نزدیکتر مینماید. نمونهای از این حکایتها را ضمن متنِ "در سیرت پادشاهان" با مخاطب خود در میان میگذارد. سعدی در این حکایت آورده است که انوشیروان نظر مشاوران خود را پیرامون موضوعی پرسید. اما بزرجمهر سکوت اختیار کرد تا سرآخر بر نظر انوشیروان صحه گذاشت. رفتاری از این دست به طبع اعتراض همگان را برانگیخت. اما پاسخ بزرجمهر در این خصوص خواندنی است. همچنان که گفت: "موافقت رأی ملِک اولیتر است، تا اگر خلافِ صواب آید به علت متابعت از معاتبت ایمن باشم". به عبارتی روشنتر موافق دیدگاه شاه سخن گفتن، رهایی را برای وزیر تضمین خواهد کرد.
در این گزارش تصویر واقعیتری از شاهان ایران به نمایش در میآید. چون اکثر پادشاهان مخالفان دیدگاه خودشان را میکشتند. در ضمن سعدی با طرح این گزارش واقعیتی را با مخاطب در میان میگذارد که در تاریخ ایران تنها موافقان پادشاه از شمشیر او در امان بودهاند و شاه حتا به خیرخواهان خود هم چندان اعتنایی نداشته است.
اقبالِ سعدی به قهرمانان تاریخی یا افسانهای ایران، در بوستان نیز به چشم میآید. چون در حکایتهای بوستان هم شخصیتهایی از نوع شیرویه، هرمز، انوشیروان، فریدون، جم و زال کم نیستنند. این شخصیتها همگی در متن روایت بوستان برای مخاطب الگو قرار میگیرند تا خواننده ضمن ارتباط با تودههای مردم نیکیها را قدر بداند و از زشتیها بپرهیزد. سعدی چنین آموزههایی را حتا برای شاهان زمانه هم نیازی همگانی میشمرد. به واقع او برای اصلاح جامعه راهی غیر از این سراغ نداشت. انگار ضرورتهای زمانه، راهکاری جز این برای سعدی باقی نگذاشه بود.
آموزههای اجتماعی سعدی چند قرن پس از قتل ابن مقفع (106- 142ق.)، نمونههای روشنی از اندیشههای این حکیم ایرانی را با خود به همراه داشت. چون ابن مقفع با نوشتن کتابهایی از نوع تاجنامه و خداینامه بیشترین تأثیر را بر نوشتههای تاریخی و اخلاقی نویسندگان پس از خود بر جای نهاد. همچنان که آثار او منبع و مأخذ مطمئنی برای محمد بن جریر تبری و ابوعلی بلعمی شمرده میشد. روایتهای تاریخ تبری و همچنین ترجمهی آن تاریخ بلعمی، از موضوعی حکایت دارد که آنان همگی بدون کم و کاست نوشتههای ابن مقفع را در اختیار داشتهاند. جدای از این، سعدی در نوشتن گلستان و بوستان نمونههایی از کلیله و دمنه را الگو قرار میداد. کلیله و دمنهای که همراه با ترجمه و تأویل ابن مقفع از میانههای قرن دوم هجری به زبان عربی انتقال یافته بود. سپس نصرالله منشی در قرن ششم هجری نسخهای از همان ترجمهی ابن مقفع را به زبان فارسی برگردانید.
ابن مقفع دانسته و آگاهانه گذشتهی پربار تاریخی ایران را رو در روی فرهنگ مهاجم و غیر خودی عرب قرار میداد تا آنان، به عقبنشینی از سنگرهای خویش مجبور گردند. در گزارشهایی از این دست شاهان ایرانی نمونههایی کامل از اخلاق انسانی به حساب میآمدند تا مشروعیت خلیفههای عباسی را به هیچ شمارند. پس از ابن مقفع، به منظور پیگیری و ادامهی راه او پندنامههای فراوانی از شاهان و وزیران ایرانی انتشار یافت. این پندنامهها گفتههایی از انوشیروان، بزرجمهر، اردشیر بابکان، جاماسب و دیگران را در بر داشت که بعدها نمونههای فراوانی از آن به همهی کتابهای عربی یا فارسی راه پیدا کرد. به واقع سعدی آغازگر چنین پدیدهای نبود. همچنان که با او نیز چنین موضوعی خاتمه نیافت. بلکه دهها نویسنده و شاعر پس از سعدی هم شیوههایی از سعدی را در آثار خویش به کار گرفتند. شگردی که پیدایی و ابتکار آن را به حتم باید به نام ابن مقفع نوشت./