ما محكوميم به جرم بیگناهی
امه تونيا كبودوند به پدرش محمدصديق كبودوند رئيس زندانی سازمان دفاع از حقوق بشر كردستان
Sat 4 07 2009
پدر عزیزم امروز وارد سومین سالی میشویم که تو را از ما گرفتند و ما هنوز چشم انتظار توایم.
پدر تو ایرانی نبودی! تو شهروند ایران نبودی! اگر شهروند ایرانی بودی رئیس جمهور ایران نیز برای آزادی تو از زندان تلاش میکرد. نمیدانم شاید هم اگر شهروند آمریکایی بودی بهتر بود! آن زمان بود که با جرم جاسوسی بعد از چند روز آزاد میشدی اما تو شهروند کشوری هستی که حقوق شهروندی بیمفهومترین واژهای است که میتوانی بیابی. تو کردی هستی که شهروندی درجه دوم محسوب میشوی و به جرم دفاع از حقوق انسانیت، برابری خواهی و آزادی طلبی بالاترین حکم حبس را به تو میدهند و تو را حتی از حقوق یک زندانی نیز محروم میکنند. شاید تو از یاد برده بودی که سخن از حقوق انسانی و حقوق بشر در ایران جرمی نابخشودنی است. همان جرمی که دامن یکی از نامزدهای انتخاباتی را هم گرفت.
آری تو کرد بودی و همانند تمام کردهای جهان، مثل تمام کردهایی که در سرزمینهایشان به عنوان غریبه به آنها مینگرند! بیگانهای بیش نبودی. گناهت، از ملیت کرد بودن بود! شاید اگر غیرکرد بودی حکم یازده سال را به دوش نمیکشیدی، همانند تمام فعالان حقوق بشری که به دلیل امتیاز غیرکرد بودن در زندان نیستند.
تو هم محکومی به زندان رفتن، مثل تمام کردها! به جرم بیگناهی گناهکاری! همانند اقوام دیگرت در ترکیه، در عراق و در سوریه و در نقاط دیگر جهان!
تو اگر حتی کاری نمیکردی به جرم کرد بودن باز مجرم بودی!
امروز سومین سالی است که تو را به جرم بیگناهی زندانی کردند. اما امروز تو یک از هزاران کسانی هستی که در زندان هستند. شاید آنان بتوانند در برابر ظلم و تجاوزی که به حقوق کردها میشود ساکت باشند، شاید آنها بتوانند ما و حقوق ما را نادیده بگیرند، شاید آنها خود را از ما جدا بدانند و مرزبندی ایجاد کنند اما من همانند آنها نمیاندیشم، من فارغ از کرد بودن و غیرکرد بودن نمیتوانم تنها به نظاره بنشینم، همه، حقایق را امروز میبینند آنان که 3 سال پیش در برابر تو و حکم ناعادلانهات سکوت کردند امروز خود گرفتار همان بندها گردیدند، آن هم تویی که نه به دنبال بخشی از حاکمیت، بلکه تنها خواستهات استیفای حقوق بود آن هم حقوق انسانی و نه ملیتی و یا چیز دیگر!
سه سال گذشت و 10 تیر امسال نه تنها برایم خاطره غمانگیز بازداشتت را به خاطر آورد بلکه عزادار مردم سرزمینمان شدم.
پدر، نه تنها من و بلکه بیش از هزاران تن از وابستگان به سازمان و میلیونها کرد هم چون من اندیشیدند و برای اولین و آخرین بار برای ایجاد تغییر به پای صندوقها رفتند. آنها نوشته بودند انتصابات ما خوانده بودیم انتخابات! ما اشتباه کردیم و به جرم این اشتباه ما را خس و خاشاک و اوباش و اغتشاشگر خواندند. دیروز حماسه سازان انتخابات بودیم و امروز مشتی فریب خورده و اقدامگر علیه امنیت ملی و به عنوان شکرانه شرکت در انتخابات، نیروهای آموزش دیده در خارج و لبنان از ما با باتوم و گاز اشک آور پذیرایی میکنند .
میگویند ایران قانونمدار است و بر اساس قانون پیش میرود! همان قانونی که اجازه برگزاری تجمعات و راهپیماییهای آرام را میدهد اما چون آنان معترض هستند پس فریب خورده و عامل دست بیگانگان و این حق مشمول معترضان نمیگردد! حق آزادی مطبوعات، حق آزادی بیان و اندیشه هم باز شامل معترضان نمیگردد! تنها مجیزگویانند که حق دارند.
میگویند آزادی در ایران نزدیک به مطلق است! هزاران نفر دستگیر میشوند! مانع فعالیت احزاب و تشکلها میگردند! فعالان مدنی، سیاسی، حقوق بشری، روزنامهنگاران و خبرنگاران و هنرمندان زندانی میگردند! برخی جانشان را از دست میدهند البته یادمان نرود به دست دشمنان و اجنبیهای ساختگی! دانشجویان و استادان زندانی میشوند! روزنامهها سانسور و سایتها فیلتر میگردند! وسایل ارتباطی از مردم گرفته میشود! رسانه ملی، دولتی میشود! و هر حقی ناحق!
اینجا هر فریادی، هر نالهای و هر اعتراضی خاموش میگردد. خیابانها دیگر یادآور زندگی و تحرک نیست. اینجا زندانی بزرگتر از اوین است.
راستی یادم رفت بگویم اگر شبها صدای الله اکبر را شنیدی بدان که اینان همان کارمندان سفارتخانههای خارجی هستند که میخواهند انقلاب مخملی به راه اندازند!
پدر عزیزم خدا را شکر که در ایران آزادی نزدیک به مطلق است اگر مطلق بود چه میکردیم. به همان دلیل نزدیک بودن آزادی به مطلق است که انسانهای وارستهای چون تو زندانی میشوند، اما تاریخ بهترین درسها را به ما میدهد.
زمانی که بیگناهان در زندان و گناهکاران بر سر مسند و ریاست باشند شاید زمانی است که...