عصر نو
www.asre-nou.net

آدریانو سوفری

خیابان های تهران:
دنیا دیگر آن چه امروز هست نخواهد بود

ترجمۀ امیر حکیمی
Fri 3 07 2009

eterazat-tehran.jpg
آدریانو سوفری (Adriano Sofri)روزنامه نگار و نویسنده، از رهبران و بنیانگذاران جنبش مسلحانۀ چپ سال های هفتاد ایتالیاست. سوفری از سال ۱۹۹۷ در زندان شهر پیزا دربند است. او به دنبال پروندۀ قتل یک پلیس دستگیر و همراه چند تن از رفقای خود طی محاکمه ای طولانی واستثنائی، به ۲۲ سال حبس محکوم شد. اینک سیاستمداران و دولتمردان ایتالیایی به او پیشنهاد می کنند از کردۀ خود معذرتخواهی کند تا آزاد شود و او بر این پای می فشارد که برای جرمی که مرتکب نشده عذرخواهی نمی کند. این روشنفکر برجستۀ ایتالیایی که هم اینک یکی از سرمقاله نویسان روزنامۀ معتبر رپوبلیکا (La Repubblica) ایتالیاست، مسایل ایران را به دقت دنبال میکند و مقالۀ زیر را روز ۲۲ ژوئن ۲۰۰۹ (اول تیر ۱۳۸۸) تحت عنوان «آن چه در خیابان های تهران تعیّن می پذیرد» در این روزنامه نوشته است.
****

آن چه در خیابان های تهران می گذرد، با هر نتیجه ای که داشته باشد، بر تمام دنیای ما اثر خواهد گذارد. دنیا دیگر آن چه امروز هست نخواهد بود.
در خیابان های تهران آن چه تهدیدآمیزتر از آن ممکن نیست با آن چه امیدوارانه تر از آن ممکن نیست به تقابل برخاسته اند. تهدید، اونیفورم سیاه آنانی را دارد که حمله می کنند، کتک می زنند، می کُشند و به خاک و خون می کشند؛ آن هایی که به تعداد انبوه به عنوان پیروان خمینی تشکل یافته اند. و امید، چهرۀ زیبا و گشادۀ دختری ست جوان. دیروز دیدیم که "ندا"ی جوان چگونه روی آسفالت خیابان جان داد و مرد. شلوار جین و کفش ورزشی، چهره ای زیبا و نپوشیده در حجاب که با خون پوشیده می شد. پدری که تکرار می کرد "نترس"، پیش از آن و بیش از آن که شیون کند.
روز پیش از این، نامۀ دختر جوانی را خواندیم که نوشته بود: "من فردا در راهپیمائی شرکت می کنم. شاید راهپیمائی فردا به خشونت کشیده بشه. شاید من یکی از کسانی باشم که قراره کشته بشم. دارم تمام آهنگ های زیبائی رو که تو عمرم شنیدم دوباره گوش می دم. حتی می خوام چند تا آهنگ لوس آنجلسی بگذارم و برقصم. همیشه دلم می خواست ابروهایم رو تا جائی که می شه نازک کنم، آره، فردا قبل از این که برم، یه سری به آرایشگاه هم می زنم!... دوستام، به اون ها هم باید تلفن بزنم و ازشون خداحافظی کنم. از مال دنیا فقط دوتا قفسۀ کتاب دارم که به خانواده ام سپرده ام کتاب ها رو به کی بدهند ... این جملات پراکنده رو برای نسل بعد نوشتم ...".
همین دختر جوان دیروز پیام تازه ای نوشت با عنوان "تقدیم به ندا خواهرم. به خواهرم که مثل من دوست داشت روزی موهایش را به دست باد بسپارد ...".
مسئلۀ قدرت بسیار پیچیده و ظریف است. ایران را سی سال پیش شناختم. انقلابی در جریان بود. جنگی در جریان بود. اما از آن جا که اکنون اکثریت قاطع ایرانیان بعد از آن تاریخ متولد شدهاند ـ نکته ای اعجاب آور از نظر ما غربی ها ـ آن شناخت زیاد به کارم نمی آید. اما حتی آن زمان، در انقلابی که شاه و امپراتوری پوسیده و ساواکش را از صحنۀ تاریخ خارج کرد، ایرانیان، یکی در کنار دیگری و همه در کنار هم خیابان ها را انباشتند. مذهبی هایی که تنگاتنگ، در کنار دختران و پسران آزاده و مدرن خیابان ها را پر کردند. انقلابی جوان و ماهیتاً ناپخته برپا شد تا از یکی از حومه های پاریس، پیرمردی عبوس و بیگانه با این عصر را از جانماز خود جدا سازد و قدرت مطلقۀ بیحد و پیچیده ای را در اختیارش قرار بدهد. از آن زمان بود که دو بخش جامعه که در کنار هم خیابان ها را انباشته بودند از هم جدا شدند و در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. در فرهنگ واپسمانده و ناپخته و خشن آن پیرمرد عبوس، مردانی خشن با تجهیزاتی بدوی شکل گرفتند که دختران و زنان بدحجاب (از نظر خودشان) را مورد تعرض و حمله قرار می دادند. با چماق به آنها حمله می کردند و در زیر حجاب دختران و زنان به دنبال ماتیک و لاک ناخن می گشتند.
سی سال گذشت. در تمام این مدت زنان و دختران، میلیمتر به میلیمتر خواست آزادی خود را حفظ کردند و افزایش دادند: روسری را کمی عقب کشیدن برای بازگذاردن پیشانی، طرهای از موها را به بهانۀ باد آزاد گذاشتن و نمایاندن، برپایی جشن و مهمانی در خانه، بدون اجبار رعایت پوشش اسلامی؛ چنان که گویی در سرزمینی بدون آقابالاسر زیست می کنند، و... و در این راه و در این میان بهایی سنگین نیز پرداختند.
و حالا در این نقطه ایم. در حال.
"اللـه اکبر"، هم آن ها و هم این ها، هر دو همین را فریاد می کنند، ولی جدایی هرگز تا بدین حد آشکار و قطعی نبوده است. جبهه ها هرگز بدین روشنی معین نشده بود؛ یا بزرگ خدایی که با چماق می کوبد، تجاوز می کند، سنگسار می کند. یا خدایی که به تموج گیسوان دخترکان در باد لبخند می زند.
وزش باد در میان گیسوان آزاد و رها، از سرِ بی احتیاطی نیست، شعری است علیه "رئال پولیتیک". این رآلیسم سیاسی چماق را در کف چماقداران می گذارد و بمب اتمی را در انبارهای تسلیحات اربابان آن ها. می توان با آن ها معاملات طلایی انجام داد. ولی بعد، حساب آن را هم باید پس داد. "رئال پولیتیک"، یا حداقل آن بخش از آن که نمی خواهد به عنوان شریک جرم شناخته شود، زمزمۀ به رسمیت نشاختن نتایج انتخابات را سر داده است.
چه کسی می تواند بگوید که احمدی نژاد به واقع برندۀ انتخابات نیست؟ در واقع هیچ کس نمی تواند. اما تظاهرکنندگان در تهران و در دیگر شهرها، با صدای بلند، عکس این را می گویند آن هم به بهای جان. چنان که انتخابات قبلی نشان داد، احمدی نژاد و آن خامنه ای بی کفایت، که سرنوشت خود را به گونه ای جدایی ناپذیر به سرنوشت او پیوند زده است، هم طرفداران و پیروان زیادی دارند. در آن هنگام کسی که عقب نشینی کرد رفسنجانی بسیار کارکشته و بسیار فاسد بود. احمدی نژاد طرفداران خود را به دو شیوۀ سنتی به دست آورده است، دو شیوه ای که همیشه عوام را می فریبد. البته خود او نیز هرگز به این شدت و حدت این شیوه ها را به کار نگرفته بود: تهمت زدن و عوام را علیه مجرمین احتمالی تحریک کردن. میلیون ها "داوطلب"، به عظمت نیروی ویرانگر یک بمب، به نابودی اسرائیل و شهادت فراخوانده شدند. و همین ها، احتمالاً برای بردن یک انتخابات دستکاری شده و مخدوش می بایست کافی باشد. ولی اوضاع چنین پیش نرفت. تقلب در نتایج انتخابات، این بار، همۀ رکوردها را پشت سر گذاشت.
استدلال مخالفان اعجاب آور است: حوزه هایی که تعداد آراء بیش از صد در صد تعداد واجدین حق رأی بود. حوزه هایی که در آن ها به نمایندۀ مخالفان اجازۀ حضور داده نشد. حوزه هایی که در آن ها به نمایندۀ مخالفان اجازۀ نظارت بر شمارش آراء داده نشد. تقلب های شمارشی: یک رقم به تعداد ارقام آرای شمرده شده برای موسوی اضافه کردند (تا مثلاً عدد چهار رقمی به پنج رقمی تبدیل شود) و این عدد را به نام احمدی نژاد ثبت کردند. کاری که عمل بازشماری آراء را بی معنی می کند.
ولی به فرض آن که احمدی نژاد واقعاً انتخابات را برده باشد، در برابر خیزش و طغیان جوانان ایرانی چه می خواهد بگوید؟ در رژیمی چون رژیم ولایت فقیه شیعی چه عنصر یا جزء دموکراتیکی می تواند وجود داشته باشد؟
نکته یا مسئلۀ مهم در ایران این ست: تحت سیطرۀ قدرت ارتجاعی و خرافی "رهبر مافوق"، رژیم احمدی نژاد، چه اکثریت باشد و چه اقلیت، می خواهد به گونه ای زشت و چندش آور دربارۀ گیسوان دختران جوان تصمیم بگیرد. یعنی در واقع می خواهد تصمیم گیرندۀ زندگی و آزادی همۀ ایرانیان باشد. در حالی که جوانانی که با به خطر انداختن جان خود خیابان ها را انباشته اند و نقطۀ امیدی موقت در موسوی یافته اند، به هیچکس و هیچ قدرتی اجازه نخواهند داد راجع به لباس یا آزادی آن ها تصمیم بگیرد.
این مسابقۀ دموکراتیکی است که در ایران بازی می شود. هنگامی که "ندا" و دیگر همراهانش قدم در راه گذاردند، دیگر آن بخش از جهان که از نعمت دموکراسی برخوردار است، مجاز به دو دوزه بازی کردن نیست، مگر با نفی حیثیت و جایگاهی که از آن برخوردار است.
این که از خصوصیت بزرگ انتخابات، از وزش نسیم در گیسوان دختران در تهران، کابل، یا باری و کازوریا [دو شهر ایتالیا] و یا هر نقطۀ دیگری از این سیاره چه استفاده ای می خواهد بشود، بحثی است که در جای دیگری باید به آن پرداخت.
آدریانو سوفری