عصر نو
www.asre-nou.net

هزار رُخِ یک صندلیِ خالی!


Mon 14 05 2018

رضا شکیبا

jafar-panahi.jpg
* جشنواره کن ۲۰۱۸ شاهد مغمومِ صندلیِ خالی «جعفر پناهی» بود. عدم حضور پناهی در جشنواره کن، پیامِ تراژیکی داشت. سنگینیِ بارِ این تراژدی را یک «صندلی خالی» به دوش کشید. کسانی که در جشنواره کن کنار جای خالی او ایستادند و دست زدند، رُخی از هزار رُخ «استبداد دینی» را در رازِ ناگفتهِ یک «صندلی خالی» شنیدند!

* در جایی از فیلم «پاپیون» وقتی که کاراکتر آشوبگر (به خاطر عبور از خطوط قرمز مَحبَس) قرار است در یک سلول انفرادی شش ماه به سر بَرَد، رئیس زندان به او می گوید:

« هدف ما اصلاح و نو سازی نیست. کشیش هم نیستیم. تبدیل کننده ایم. عین کنسرو سازی! از آدم های شرور، انسانهای بی آزاری می سازیم. این کار را هم به این صورت انجام می دیم: با خُرد کردن جسم، عاطفه، روان و مغز. اینجا حوادث عجیبی برای مغز رخ می ده. امید نجات را هم از کله ات دور کن.»
نماینده جعفر پناهی در جشنواره کن تنها یک «صندلی خالی» بود. او سی سال است که در کارخانه کنسرو سازی حکومت دینی تبدیل به «ابراهیم حاتمی کیا» نشده. گاهی یک صندلی خالی بیشتر از هزاران صندلی پُر، حرف و حدیث در سینه دارد. گاهی سکوت یک صندلی خالی، سرشار از رازِ ناگفته ها است!



*آخرین ساخته پناهی که این روزها مهمان جشنواره کن است فیلم «سه رُخ» است. جعفر پناهی در این فیلم شاید از این تکه از شعر سهراب سپهری الهام گرفته:
هر کجا هستم، باشم/ آسمان مال من است. / پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین/ مال من است...
مرضیه کاراکترِ فیلم سه رُخ، دختر بلندپروازی است که در روستایی دورافتاده زندگی می کند. آرزوهای مرضیه قفس نمی شناسند. آرزوهای او می خواهند پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین و آسمان را تصاحب کنند. او یک پیام تصویری برای دنیای بیرون ارسال می کند. در این پیام تصویری می گوید که خانواده اش از رویای او برای بازیگر شدن حمایت نمی کنند. مرضیه به حدی پریشان است که وعده می دهد در پایان همین پیام تصویری، خود را حلق آویز کند. گیرنده پیام به روستای محل زندگی مرضیه (در منطقه ای از آذربایجان ایران) سفر می کند. او به زنده بودن مرضیه امیدوار است...

* حکایت جعفر پناهی یا هر سینماگر مستقل و معترض ( در ایران) مثل حکایت سه تار نواز داستانِ جلال آل احمد است. آل احمد قبل از اینکه شش دانگ به خدمت زیباسازی پُرتره حکومت دینی درآید، داستان کوتاهی نوشت به اسم «سه تار»؛ زیدی سه تاری به دست دارد. بی هوا و یقه باز، به طرف مسجد شاه می رود. ساز را روی شکم نگه داشته و با دست ديگر، سيم های آن را می پايد که به دگمه ی لباس کسی يا به گوشه ی بار حمالی گير نکند و پاره نشود. به درمسجد شاه می رسد. عطر فروشی روی سکوی کنار در مسجد، دکان خود را می پايد. به انتظار مشتری تسبيح مي گرداند. با دیدن مردِ ساز به دست، می جهد و مچ دست او را می گیرد: « لا مذهب! با اين آلت کفر توی مسجد؟ توی خانه ی خدا؟» با هم گلاویز می شوند. سه تار با کاسه ی چوبی اش می افتد. با يک صدای کوتاه طنين دار می شکند. سيم هايش در هم پيچيده و لوله می شوند...
حکایت جعفر پناهی مثل حکایت سه تار نواز داستان آل احمد است؛ با این تفاوت که هر سینماگر معترض و مستقل (زیر سایه حکومت دینی) باید آلتِ کُفرِ دستش را از هزار مسجد بگذراند و نه یک مسجد!

*فیلم «سه رُخ» شاید با الهام از چند تکه از شعر شاملو ساخته شده:
* دختران دشت/ دختران انتظار/ دختران اميد تنگ/ در دشت بي كران/ و آرزوهاي بيكران/ در خلق هاي تنگ.... شب هایِ تارِ نم نم باران/ كه نيست كار / اكنون كدامِ شما/ بيدار مي مانيد/ در بستر خشونت نوميدي/ در بستر فشردة دلتنگي/ در بسترِ تفكرِ پُر دردِ رازتان...