عصر نو
www.asre-nou.net

چند شعر


Wed 31 01 2018

عسگر آهنین



شورش

مذهب خدای عشق را
مسموم کرد
من پادزهر آن را
در رقص گل سرخ یافتم
رفتم به جستجوی زیبایی
آزاد گشتم از سموم مذاهب
چشمان من توان دیدن زیبایی را بازیافتند
همپای گل سرخ گشته ام، اینک
در زیر آفتاب
تا آینه ها در سکوت خود
میدانگاه رقص شادمانه من باشند.
اول ژانویه 2013

زبان ما

دلم می‌خواهد
زبانی اختراع کنم
که هیچ‌کس آن را نفهمد،
جز من و تو …
زبانی که بتوان با آن
آشکارا
از عشقی پنهان سخن گفت.

پنجم آوریل 2015


واژگان مه گرفته

با واژگان مه گرفته سخن گفتیم
گفتیم و هیچ نگفتیم
چندان که عشق
در حجاب ماند وُ
روی آفتاب ندید

باری، چه جای شگفتی
که بوی گل سرخ هم نتوانست
جان غمزده مان را شفا دهد

12 ژوئن 2015

تغییر فصل

شکل درخت‌ها عوض شده است
آن شاخه‌های لخت
حالا به گل نشسته‌اند
به جای آشیانه های ویران
پرندگان نورسیده
اشیانه های تازه ساخته‌اند

ببین چه غوغایی
در پیشواز و بدرقه ی آفتاب
به راه می‌اندازند؟

قلبت چرا، هنوز،
بر مدار زمستان است؟
25 آوریل 2015


تلخنامه

در نیمه های راه
روهایاهایم را گم کردم
پاهایم از نفس افتادند
حالا دیگر لاک پشت‌ها، نیز
سر از لاک خود بدر آورده
با خنده از کنارم می گذرند

17 مه 2015

مسخ

باید سکوت بیاموزی
وقتی که آتش کلام تو
در هیچ‌کس نمی‌گیرد

ای پرسه گرد حومه های نیمه شبان
مسخ تو به یک سایه
آغاز گشته است
و سایه جز سکوت زبانی نمی‌شناسد

12 اوت 2011