عطر سپيده
Thu 18 01 2018
فرخ ازبرى
جنس بارانى احساس مرا
در سراپرده اين خاموشى
به تو و ياد تو پيوند زدم
دفتر خاطره هاى ديروز
شوق ديدار ترا
آنچنان در دل من تازه كرد
بى خيال از همه تاريكى
باز بر پنجره، لبخند زدم
ردّ پاى تو در آغوش سحر مانده ولى
شب كلاهى كه به سرما زده است
راه برگشت مرا بسته است
وزش ظلمت خاكسترى ترس و تگرگ
صبح آئينه دگر بار شكست
گره از زلف سياهى نگشود
داغ بر جان سپيدار نشست
اشك از چشم چنار
بر سر باد چكيد
من نمى دانم از اين فاصله ها
تا كجاى،
قصّه هايم برفيست
زندگى رفتن و برگشتن خورشيد اگر هست
جنبش عطر سپيده كه رسيد
پسِ اين پرده ترا خواهم ديد .
فرخ ازبرى _ آلمان
١٧ ژانويه ٢٠١٨
|
|