عصر نو
www.asre-nou.net

ضحاک نمرده است‎


Mon 15 01 2018

مهستی شاهرخی

Mahesti-Shahrokhi02.jpg
ضحاک نمرده است.
او در دماوند به بند کشیده نشده است.
هنوز به چنگ کاوه نیفتاده است.
هنوز فریدون مارهای سیاه مغزخوار روی شانه ضخاک را از ریشه قطع نکرده است.
هنوز ضحاک با اهریمن هم پیمان است.
هنوز با ددان و دیوان همدم و همنشین است.

ضحاک نمرده است.
هر شب مغز یک «وحید»، مغز یک «محسن» را،
با هر وعده غذا به مارهای سیاه گرسنه اهریمنی بر روی دوش هایش میخورانند،
و ضحاک هر بار پس از هر شورشی، جانی تازه می گیرد!

روزی در ایران زمین، زمین لرزه ای سهمناک به راه افتاد.
زلزله ای که پایه های تخت ضحاک را تکان داد!
دماوند هم لرزید و یر جای خود تکان خورد!
ناگهان سیلی از مردم سراریز کوچه و خیابان ها شد؛ سیلی یکصدا و همصدا به راه افتاد.
مردم از خوازرم، از اروند رود، از دیلمان، از باختران؛ از خاوران و از خوزستان همه چون رودی خروشان به دادخواهی جاری شدند
مردم ایران زمین از دریای خزر تا خلیج فارس موج برداشتند و خشم خود را از ضخاک آشکار ساختند.
از سوی دیگر، امانوئل خوبرو و دیوسرشت از جانب حلقه خود پیامش داد که خویشتن
داری کند تا بتواند باز هم بر مسند قدرت ماندگار بماند

ضحاک نمرده است.
هنوز بر مسند خویش نشسته است.
وهنوز از مغز جوانان برومند دربند تغذیه می کند.
هر روز صبح مغز یک «سینا»، یک «سارو» را می شکافند و شتابان به خدمتِ مارهایش می رسانند.
اما فرمانروایی پادشاهان ماردوش ابدی نیست.

دیر یا زود کاوه ای، فریدونی، همراه با سیل جمعیت به دادخواهی در برابر کاخ ضحاک خواهند رفت و گردن آن دو افعی سیاه را خواهند زد و ضحاک پلید را در دماوند برای همیشه در بند خواهند کشید تا عبرت آیندگان شود.
این فرجام ماجراست. تاریخ ایران این را می گوید، مگرنه؟

چهارده ژانویه - پاریس
مهستی شاهرخی
--------------------------------------------------------
این شعر حسِ من نسبت به وفایع اخیر است
به امید روزهای بهتر