عصر نو
www.asre-nou.net |
سال هشتاد و پنج بهآذین برای همیشه زندگی را بدرود گفت. به قول آن دوست "نعش"اش که از شهید هم چیزی کم نمیآورد، بدون چارهاندیشیِ لازم به حتم روی دستان ما باقی میماند. اما بهآذین رندی نبود که از سر سادهدلی به همین آسانی بازی را به رقیب هزارچهرهی سیاسیاش واگذارد. چون او از پیش بیبی سکینه را برای تدفین خویش برگزید. حتا متن سنگنبشتهی قبرش را هم از قبل آماده کرده بود. او در این سنگنبشته ضمن رویکردی به مونیسم زردشتی، دوست داشت که همواره فرزند سپندارمذ باقی بماند و در کنار همین سپندارمذِ استورهای بیارامد. به هر حال بیبیهایی که در ایران امامزاده نام گرفتهاند همگی بر بستری از ذهن تاریخی و کهنالگوهای مردمان فلات ایران نقشمایهای از سپندارمذ را برای فرزندان خویش به اجرا میگذارند. فرزندانی که در نهایت بر دامن مادر و آفرینندهی خویش به خوابی ابدی فرو خواهند رفت. تابستان سال ۹۳ قلب سیمین بهبهانی از تپش بازایستاد. او سفارش کرده بود تا در امامزاده طاهر کنار همرزمانش از کانون نویسسندگان ایران بیارامد. اما جمهوری اسلامی خانوادهاش را از این خواست انسانی بازداشت و تمامی تلاش خود را به کار برد تا او را در قطعهی دولتی هنرمندان بهشتزهرا به خاک بسپارند. خوشبختانه خدعه و توطئه حکومت ناکام ماند. چون خانوادهاش ضمن پرهیز از خواست غیر انسانی نیروهای امنیتی تصمیم گرفتند که او را در مقبرهی خانوادگیشان دفن کنند. همین تجربه را سال پیش خانوادهی عباس کیارستمی در خاکسپاری او به کار بست. سرآخر کیارستمی هم در گورستان سرسبز و پردرخت "توک مزرعهی لواسان" آرام گرفت. پرهیز از گورسپاری دولتی در قطعهی هنرمندان موجب شد تا او هرگز در قبری دولتی آن هم از نوع اهدایی جمهوری اسلامی به خاک سپرده نشود. سال قبل از دفتر امامزاده طاهر پرسیدم که یک چشمه قبر را چند میفروشند. دیدم آنان اصرار دارند که دیگر از قبرفروشی صرف نظر کردهاند. سرآخر دریافتم که با چنین تصمیمی به واقع میخواهند بازارگرمی کنند و به قیمت قبرهای امامزاده طاهر بیفزایند. چون میگفتند اگر هم قبری بفروشند، قیمت آن از چهل میلیون تومان کمتر نخواهد بود. چیزی که به تنهایی با دو سال حقوق هر بازنشستهی ادارات دولتی ایران برابری میکرد. همان موقع از کسی شنیدم که گروهی جهت پیشخرید قبر، به جای امامزاده طاهر سراغ بیبیسکینه میروند. چون هر چشمه قبر را در آنجا میتوان چیزی حدود یک دهم قیمت پیشنهادی امامزاده طاهر پیشخرید کرد. از سویی جمهوری اسلامی دوغ و دوشاب را چنان به هم میآمیزد که بتواند چهرههای بیچهره و ضد فرهنگی خودش را در کنار چهرههای فرهنگی و ماندگار کشور به خاک بسپارد. به همین منظور در بهشت زهرای تهران قطعه هنرمندان را به رخ مشتاقان آن میکشند. در همین قطعه با ترفندهایی که جمهوری اسلامی به کار میبندند خدا و شیطان دوستانه در کنار هم غنودهاند. انگار هیچگاه بینشان ستیز و پیکاری در کار نبوده است. جدای از این "سازمان میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری" به تازگی حقهی دیگری را جهت وجاهتزدایی از ساحت هنرمندان کشور به کار میبندد. با این سیاستِ یک بام و دو هوا است که بر سردر خانههای عباس کیارستمی، ناصر مسعودی، جواد مجابی و ایران درودی کاشی ماندگار نصب میگردد. گویا ضمن همین حُقه، دیگر کسی به این نکته نمیاندیشد که در ایران فیلمهای عباس کیارستمی هرگز به اکران راه پیدا نمیکنند، یا کتابهای منتشر شده و منتشر نشدهی جواد مجابی دیگر نمیتوانند از سد سانسور دولتی بگذرند و یا ایران درودی نمیتواند بسیاری از تابلوهایش را در داخل ایران به تماشا بگذارد. برای رژیم مهم این است که نمونههایی از همان کاشیها را بر سردر خانهی غلامعلی حدادعادل، فرجالله سلحشور و مسعود دهنمکی نیز نصب کند. رژیم با همین ترفند و حقه خدا و شیطان را به نیکی کنار هم مینشاند تا با رویکردی دوگانه و متناقض خیر و شر را به هم بیامیزد. انگار در کالبد پر از تناقض جمهوری اسلامی به اتکای جادو اضداد هم به وحدت میرسند. اما کم نیستند هنرمندانی که به دور از عرض و طول سفرههای دولتی، گریبان خودشان را از تلهی چنین ماجراهایی میرهانند. درویشیان در طول زندگی خویش چه در رژیم گذشته و یا خلف بلامعارض آن رژیم فعلی حُقههایی از این دست را خوب فهمیده بود و همواره از آن دوری میجست. حتا زندگی او مستند و نمایهای روشن و گویا برای چنین مدعایی فراهم میبیند. در ماجراهایی از این دست بود که سرآخر علیاصغر مونسان رییس"سازمان میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری" نمونهای از کاشی چهرهی ماندگار را به شهر سرخهی سمنان برد و آن را بر سردر خانهی پدری حسن روحانی نصب کرد. از این کاشی طی مراسمی دولتی با حضور استاندار و مقامات محلی سمنان توسط علیاصغر مونسان رونمایی به عمل آمد. او اینک رییس سازمان میراث فرهنگی است و کرسی سازمان را از دایی خویش حسن روحانی به ارمغان گرفته است. به هر حال انگار حسن روحانی هم بدش نمیآید تا با همین کاشی اهداییِ رییس سازمان، چهرهای ماندگار باقی بماند. اما معلوم نیست که چرا خواهرزادهاش آن را بر سردر خانهی فعلی حسن روحانی در انتهای خیابان ولنجک تهران نصب نکرده است! اگر با نصب تابلو و کاشی کسی بخواهد ماندگاریاش تضمین گردد، خاطر جمع باشید لااقل در تاریخ معاصر ایران، ظلالسلطان، رضاخان میرپنج، فضلالله زاهدی، قوامالسلطنه، سپهبد آزموده و امثال آنان بیش از دیگران این ترفند را در طول زندگی خویش به کار میبستند تا لابد چهرههایی همانند حیدر، ستارخان، محمد مصدق و حسین فاطمی از مزایای آن بهرهای نبرند. بدون تردید همهی این نامها در صفحات تاریخ معاصر ایران به یادگار باقی میمانند اما یکی به نیکی و آن دیگری به ننگ و نفرت. با چنین رویکردی است که بین نام نیک محمد مصدق و ننگ تاریخی فضلالله خان کودتاچی درهای عظیم فاصله میافتد. متأسفانه در جریان به خاکسپاری هنرمندانی که با زندگی وداع میگویند گاهی نیز دیدگاهی فراتر از نگاه متعارف به چشم میآید. زندهیاد رکنالدین خسروی نمونهای از همین افراد به شمار میآید که خاکسپاری او با کار هنری و یا سیاسی وی در تناقض قرار میگیرد. چون سال گذشته ضمن گردشی صد و هشتاد درجهای کالبد بیجاناش را با مجیزگویی برای سفارت به ایران کشاندند تا او را در همان قطعهی هنرمندان اهدایی حکومت به خاک بسپارند. اما ماجرای اسفبار مرگ رکنالدین خسروی به همینجا خاتمه نیافت. همچنان که به تازگی دفتر سورهی حوزهی هنری برایش مراسم بزرگداشت برگزار کرد. گویا خانوادهاش با نفی گذشتهی او پا در سرزمین شیطان نهادهاند. حتا سورهچیهای حوزهی هنری قرار گذاشتهاند که از این پس جایزهای نیز در حوزهی هنری به نام او اختصاص یابد. افتضاحی بالاتر از این نمیشود، انگار آب بخواهد در جهتی خلاف خود حرکت کند. رکنالدین خسروی جدای از اینکه در نمایش و کارگردانی یکی از پیشگامان تئاتر سیاسی ایران به شمار میآید در تدریس مردمشناسی نیز همواره از استادان محبوب دانشگاه شمرده میشد. حد و شأن رکنالدین خسروی این نبود که خانوادهاش ضمن تحقیر او از وی چهرهای تبلیغی برای جمهوری اسلامی بسازند. سوای از آنچه گفته شد با مرگ علیاشرف درویشیان، از همان آغاز زندگیِ دوبارهای برای او رقم خورد. چون خانوادهاش پس از مرگاش نیز از حریم مردمی او در مقابل ابتذال فرهنگی حکومت محافظت کردند و او را در بیبی سکینه به خاک سپردند. با این راهکار درست و مردمی نام بیبی سکینه نیز به فرهنگ و قاموس ماندگار نویسندگان معاصر ایران راه یافت و در تاریخ ایران جاودانه خواهد ماند. بدون شک علیاشرف درویشیان با انتخاب نوع مرگ خود، آموزههایی فراتر از زندگی ادبیاش برایمان به یادگار گذاشت. او به همهی ما آموخت که دستیابی به نام نیک با سفرهی پررونق حکومتیان فرسنگها فاصله دارد. به همین دلیل هم خاکسپاری او در بیبی سکینه حال و هوای دیگری به خود گرفت. چراکه در این خاکسپاری هیچ نام و نشانی از آیینهای خرافهآمیز دولتی در کار نبود. درویشیان در تولد دوبارهاش سُتوار و ستیهنده در مقابل آیینهای واپسگرای نامردمی ایستاد و آن را از کنار خویش پس زد. نام و راهش جاودانه باد! |