عصر نو
www.asre-nou.net

آيا شوروي در دوران استالين سوسياليستي بود؟

به مناسبت يك‌صدمين سال انقلاب اكتبر
Sun 5 11 2017

علیرضا ثقفی

alireza-saghafi.jpg
به نظرم بايد تعريف‌مان را از سوسياليسم روشن كنيم و سپس به اين سوال جواب بدهيم . پاسخ اين سوال را با يك كلمه نمی‌توان داد؛ نیاز به توضيح بیشتر دارد.

هنگامي كه استالين مرد بر نيمي از جهان حاكم بود و اگر به درستي توصيف كنيم شوروي قدرتمندترين كشور جهان يا همرديف آن بود . تمام مبارزان ضد نظام سرمايه داري چشم اميد به كمك‌هاي آن كشور داشتند و تمامي جنبش‌هاي آزادي بخش جهان تلاش مي‌كردند كه مورد تاييد آن كشور باشند، هيچ تغيير مهمي در جهان بدون موافقت شوروي و استالين امكان پذير نبود. احزاب كمونيست سراسر جهان چشم اميد به ، باصطلاح "سوسياليسم واقعا موجود" آن زمان داشتند و تقريبا به جز اندكي تمام كساني كه به سوسياليسم اعتقاد داشتند و ضد نظام سرمايه داري بودند، رهبري خود را در شوروي و نظام استاليني مي‌دانستند و حتي چریک‌های فدایی خلق در كشور خودمان و نيز چگوارا و مبارزان امريكاي لاتين، شوروي پس از استالين را روزيونيست مي‌دانستند و بر خود استالين چندان خرده اي نمي‌گرفتند؛ نيروهاي طرفدار سوسياليسم در سطح جهاني در بدترين حالت نظرات مائو را قبول داشتند كه مي‌گفت هفتاد درصد اقدامات استالين سوسياليستي و مثبت بوده و تنها به 30درصد آنها خرده مي‌گرفتند و آن هم مربوط به تصفيه‌هاي درون حزبي و برخورد با مخالفان بود.

البته مروری بر تاريخچه‌هاي آن زمان براي يادآوري بد نيست. در شوروي آن زمان، بر طبق مدارك، بيكار و گرسنه اي وجود نداشت و بر طبق آمارهاي موجود آلونك نشيني ، كودك خياباني و زن خياباني و معتاد پديده‌هاي ناشناخته اي در آن كشور بود و حتي در دوره استالين رشد اقتصادي تا 36 درصد از جانب برخي محافل ذكر شده است كه مي‌تواند اغراق باشد اما رشد اقتصادي 24درصد را حتي محافل سرمايه داري نیز قبول دارند. با همه اين اوصاف تنها دارائي استالين پس از مرگ، 220 روبل وجه نقد و تعدادي كتاب و لباس‌هاي نظامي و غيره بود كه به تنها وارثش، كه دخترش بود، داده شد و در حقيقت هيچ مايملك شخصي نداشت.

اما با توجه به همه مدارك، هيچ شكي وجود ندارد كه آزادي‌هاي سياسي و آزادي احزاب مخالف، حتي با معيار‌هاي آن دوره و به خصوص امروزي، در آن كشور وجود نداشت و به لحاظ سياسي جو حاكم بر آن را مي‌توان با حكومت‌هاي نظامي يا تا حدودي با حاكميت مك كارتيزم در امريكا مقايسه كرد. حكم اعدام در آن كشور در باره مخالفان امري رايج بود. در حالي كه بنيان‌گزاران سوسياليسم از جمله ماركس و حتي لنين به صراحت با آن مخالفت كرده بودند. (مقاله"مجازات اعدام" نوشته ماركس در روزنامه نيويوركر، مقاله مسئله يهود و مقالات بسياري در باره سانسور) مسئله آزادي احزاب و لغو سانسور كه جزو اصولي ترين خواست سوسياليست‌ها است در آن كشور امري فراموش شده بود . اعدام بوخارين از تئوريسين‌هاي حزب و از ياران لنين و كامنوف و زينويف و تروتسكي و ديگران و نزديك به دو سوم از كادرهاي اوليه بلشويك‌ها در كارنامه استالين وجود دارد و نويسندگاني همانند ايزاك بابل و مانزلشتاين شاعر و بوريس پاستر ناك و خيل فراوان اسامي نويسندگان و هنرمندان مستقلی كه هر كدام مي‌توانستند منشا آثار با ارزشي باشند، خود داستان مفصل دارد . حتي به نويسنده صاحب نام و مدافع سوسياليسم مانند ماكسيم گوركي بدرفتاري را مجاز دانسته و در آخر عمر او را به حالت تبعيد در روستاي زادگاهش نگه مي‌دارد. دستگاه امنيتي و سركوب آن زمان به خصوص براي روشنفكران و اهل قلم و هنرمندان آن چنان وحشتناك بود كه در مقالات و تحقيقات مربوط به سمينارها و مجامع علمي و ادبي تاثيرات فوق العاده اي مي‌گذارد . ازجمله مي‌توان به كنگره ماترياليسم تاريخي اشاره كرد كه در آن نظرات استالين را در باره پنج مرحله اي بودن شيوه توليد ( كمون اوليه ، برده داري ، فئوداليسم و سرمايه داري و سپس سوسياليسم ) تصويب كرد .

در اين امور اين تنها شخص استالين نبود كه همه كارها را انجام مي‌داد بلكه اين ساختار ديكتاتوري حزبي بود كه در آن ميليون‌ها نفر در اداره ، قانون گزاري، قضاوت و اجرای آن مشاركت داشتند و يك ماشين سراسري بوروكراتيك آن را به اجرا در مي آورد و از آن حمايت مي‌كرد و استالين يا بهتر بگویيم مناسبات قدرت را تاييد و تحكيم مي‌كردند. تحكيم مناسبات قدرت در يك ساختار اجتماعي مهم‌ترين عامل ايجاد فاصله ميان بخش‌ها و اقشار مختلف اجتماعي است. اگر در دوران اوليه انقلاب فاصله طبقاتي به لحاظ مالكيت بر ابزار توليدي كه جنبه اجتماعي دارد، برداشته مي‌شود و فاصله طبقاتي به كمترين حد به لحاظ اقتصادي مي‌رسد اما با بازسازي مناسبات قدرت، قشري خاص بر سرنوشت مردم حاكم مي‌شوند كه از مناسبات قدرت در جهت بر قراري امتيازات ويژه براي خود استفاده مي‌كنند و بي جهت نيست كه كادرهاي حزبي و مقامات شوروي سابق، پس از فروپاشي آن به سرمايه داران و يا حاكمان جديد تبديل مي‌شوند . (پوتين رئيس سابق كا گ ب، علي اف پدر ، دبير كل حزب كمونيست سابق آذر بايجان و....)

بسياري از تحليل‌گران چپ، بر اين نوع حاكميت نام سرمايه داري دولتي گذارده اند که در آن قدرت دولتي و به خصوص حزب ِهماهنگ شده با دولت ، فعال بي قيد و شرط هستند. به نظر من اين لفظ تا حدودي درست است ولي دقيق نيست زيرا كه مثلا تفاوت آن با سرمايه داري دولتي در كشورهایي مانند ايران يا فرانسه و آلمان روشن نیست؟ من براي دقيق تر بودن آن نام سرمايه داري متمركز و برنامه‌ريزي شده تحت حاكميت را ترجيح مي‌دهم و از اين جهت تفاوتي با سرمايه داري دولتي دارد كه ارزش اضافي حاصل از سرمايه‌هاي اجتماعي در اختيار سرمايه داران خصوصي نيست بلكه آن ارزش اضافي در اختيار دولت است كه باز هم در آن مالكيت خصوصي مطرح نيست بلكه نوعی مالكيت دولتي است؛ در شوروي سابق تا زمان برژنف مالكيت خصوصي بر ابزار توليد و انرژي و حمل و نقل پذيرفته شده نبود و تنها در اواخر دوران برژنف برخي حرفه‌هاي خدماتي تحت مالكيت خصوصي در آمد و تا آخر دوران شوروي يعني تا طرح سوسياليسم بازار از جانب گورباچف و ديگران مالكيت دولتي بر انرژي و حمل و نقل و صنايع بزرگ وغيره برقرار بود و ارزش اضافي آن متعلق به عموم بود .

براي آنكه اين مطلب را مختصر كنم تنها به نوشته انگلس در چاپ آخر مانيفست اشاره مي‌كنم كه مي‌گويد (نقل به معني ) دولتي شدن صنايع انرژي و حمل و نقل در آلمان صحت مندرجات مانيفست را اثبات مي‌كند و آن را يك گام به سمت سوسياليسم مي‌داند.

اگر بخواهم قضاوت خودم را در باره استالين و نظام شوروي بگويم آن است كه نظام شوروي به خاطر تمركز سرمايه‌ها در دست دولت از نظام فعلي جهان كه در آن سرمايه داران خصوصي بر همه چيز حاكم اند و فقر و اعتياد و كارتن خوابي و بيكاري نيم بيشتر جهان را گرفته است، به لحاظ اقتصادي به سوسياليسم نزديك تر بود؛ هر چند كه به خاطر وجود ديكتاتوري سياسي و به خصوص وجود مجازات اعدام و به خصوص اعدام مخالفان سياسي و روشنفكران نمي توانست قرابتي با سوسياليسمي داشته باشد كه مورد ادعاي بنيان گزاران آن است و يا در آينده بتواند به سوسياليسم برسد.

اگر بخواهيم تجربه جهاني دست آوردهاي بشري را سرلوحه خود قرار دهيم، مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه به لحاظ اقتصادي بايد به نوعي رفاه عمومي (آنچه من ترجيح مي‌دهم) سرمايه داري عمومي رسيد و به لحاظ سياسي بايد آزادي‌هاي سياسي و آزادي انديشه و بيان براي همه به رسميت شناخته شود . يعني اقتصاد برنامه‌ريزي شده بر يك مبناي دموكراتيك كه در آن آزادي‌هاي سياسي و اجتماعي به رسميت شناخته شده باشد و در هر مرحله مشروعيت خود را از آراء عمومي و مردم متشكل در نهادهاي اجتماعي كسب كند . نهادهاي اجتماعي همانند شوراهاي مردمي . شو راهایي كه در زمان استالين دولتي شدند و از خاصيت شورایي بودن و استقلال خودشان تهي گشتند .

هيچ كدام بدون ديگري نمي‌تواند سوسياليسم را محقق كند. تجربه شوروي اين را نشان داد .

کانون مدافعان حقوق کارگر
http://www.kanoonm.com/2875