عصر نو
www.asre-nou.net

جهان، بی تو!


Tue 25 07 2017

محمد فارسی



چه سرد است
- جهان بی تو
و چه لبخندِ بی رمقی دارد.
و بُهت ما هنوز
- جز بر‌مدارِ اندوهِ تو
نمی‌چرخد.

**

بادبان‌ها
نیمه افراشته مانده‌اند
و بَلَم‌ها
ز ساحل دل نمی‌کنند
و جهان بر مدار دیگری
چه سنگین و گیج، می‌چرخد.

**

" چه"
آن جادویِ زمانه
- معمای "بودن یا نبودن"-
پُکی می زند، مغموم
و زمزمه می‌کند، در گوش "کامیلو"١، آرام:
بی‌قراریت ز چیست؟
هرکس صدای زمانهٌ خویش است.
باکت مباد!
آنان مصّلوب معّمای زمانهٌ خویشند.
و پوتین‌هایشان
به چسبِ سمٌجِ زمانه
چسبیده است
و درو می‌کنند، با داس دیگری
خوشه‌های گندم را.

**

آن میراث کابوس‌گونهٌ
سال‌های دور،
بسته، پَرِ پروازشان
رهایشان نمی‌کند
و گوئی، شعلهٌ آتشی هم
یخ جانشان را
آب نمی کند.

**

اما یقّین دارم من، "کامیلو"
جستجوگر، هرگز بی‌پاسخ نمی‌ماند.
آنان نه زطوفان هراس
نه زتقدیم جان، اِبا دارند
دریغا، دوردست افق
آنان را به خویش نمی خواند.
تاریخ لحظه‌های انجماد
چه بسیار، مزه کرده است.

**

غمگین مباش
تا که فقر نفس می‌کشد
- چنین بی‌حیّا
تا که مصّلوب می‌شود، پدر
– بی‌تاج خار
هر روز، در راهِ صعب نان.
فرزندِ زمانه
ز راه نمی‌ماند.

**

"کامیلو"، آرام و بی‌تشویش
تفنگش را ز شانه، می‌گیرد
و چشم به ابرهای آبستن
در افق دور، می‌دوزد.

محمد فارسی
١٧.٠٨.٢٠١٧
_______________________________

١- کامیلو، همرزم و همراه " چه" در سیراماسترا بود؛ کامیلو مواظب بود تا در صورت تنگی نفس " چه" از بیماری آسم ، بتواند "چه" را از معرکه بدر برد.