عصر نو
www.asre-nou.net

اقتصاد و امنیت

نقد و بررسی کتاب
Wed 17 05 2017

رضا اغنمی

اقتصاد و امنیت
تاریخ شفاهی. زندگی و آثار علینقی عالیخانی.
مجموعه تاریخ شفاهی و تصویری ایران معاصر(جلد4)
ناشر: سازمان اسناد وکتابخانه ملی ایران
چاپ دوم بهار1394

کتاب پس ازدو پیشگفتار از ناشر ومولف، با عنوان «نوبت اول» شروع می شود که به صورت مصاحبه بین آقایان عالیخانی و حسین دهباشی انجام گرفته و درنهایت به تدوین متن این اثر انجامیده است. آقای عالیخانی از زادگاه خود در نزدیکی های ابهر، دراستان زنجان می گوید وتولدش دربهمن 1307 : «چون پدرم رئیس املاک رضاشاه بود و به همین خاطر کودکی ام درتاکستان و ورامین گذشته». پس از حادثه شهریور 1320 و خاتمه کار پدردردربار، به تحصیل درتهران می پردازد. خاطره خوشی از دوران تحصیل در دبیرستان البرز دارد و از دکتر محمد علی مجتهدی رئیس سختکوش آن موسسه فرهنگی. دریک مجلس شام سالانه فارغ التحصیلان : « سرمیزشام، به من گفت می خواهم یک چیز را محرمانه به تو بگویم قلبم دیگر اجازه نمی دهد کار در دبیرستان البرز را ادامه بدهم و می خواهم خودم را بازنشسته کنم» عالیخانی از تعداد فارغ التحصلان البرز در سال های مدیریت او می پرسد: «رقمی را که دکتر مجتهدی گفتند دقیقا به خاطرم نیست. از روی تخمین گفت ده یا دوازده هزار نفر». عالیخانی فکری به خاطرش می رسد و با اودرمیان می گذارد. می گوید :« من می خواهم برای قدردانی از خدمات شما با این اشخاص تماس بگیرم تا یک مبلغی را جمع کنیم ودراختیار شما بگذاریم تا هرکاری دلتان می خواد با آن بکنید» پاسخ داد:« می روم لاهیجان و آنجا یک مدرسه حرفه ای درست می کنم». علاقه به دگرگونی و ترقی و پیشرفت جامعه، مناعت طبع و بزرگواری این مرد فرهنگی، هر خواننده را با چنین رفتار انساندوستانه ش به تعظیم وتکریم وا میدارد. وسپس از میزان قدرت و تدریس معلم ها و مهمتر: « یک مزیتی هم که البرز داشت این بود که دبیرستان مستقل اداره می شد وتابع وزارت فرهنگ نبود».

مصاحبه گر، ازواقعه ی آذربایجان و شکل گیری حکومت یکساله فرقه دموکرات به رهبری سید جعفر پیشه وری، با کمک شوروی درسال های 25- 1324 به نفرت یاد می کند، که ایکاش اندکی انصاف به خرج می داد واشاره ای ولو گذرا به انگیزه های نارضائی مردم آذربایجان می کرد، درآن سال های پریشان، نوآوری های بیسابقه ی آن حکومت یکساله را هم یادآور می شد. کتمان رخداد های تاریخی، نه درشاأن فرهیخته هاست ونه فضیلت قلم را سزد! در ان یک سال: سدّ اختناق فرهنگ تحمیلی شکست. زبان مادری میلیونها ایرانی دربند آزاد شد. تدریس زبان آذری درمدارس، نخستین دریچه های آزادی را گشود. با امید به آینده، بذرحرمت به حکومت وحراست سرزمین مادری را دردل بچه دبستان ها کاشت. آغازعمران شهری، تشکیل دانشگاه، رادیو مرکزی در تبریز، آزادی زنان، اصلاحات و تقسیم اراضی بین روستائیان، تأمین امنیت راه ها، و . .. . فضای سیاسی هم به گونه ای نبود که مردم تمایلی به جدائی از بدنه ایران داشته باشند. اساسا صحبت جدائی مطرح نبود. اگرهم بود، پشت پرده دور ازذهن و دید مردم بود وهیچ گونه زمینه ی اجتماعی نداشت. تقاضای اساسی مردم اجرای قانون انجمن ایالتی وولایتی برطبق ماده 108 و110 قانون اساسی بود. حرف و حدیث اصلاحات بود واجرای قانون مشروطیت که درتمام دوران مشروطیت هرگز اجرا نشد. بگذریم . . .

درآن سال ها یعنی درآذر سال 1325 مقارن با بهم خوردن حکومت یک ساله و حرکت ارتش شاهنشاهی ازمرکز به آذربایجان، به روایت از آقای ابراهیم گلستان ازقول دکتر فریدون کشاورز که سفیر روس درتهران یا مقام بلندپایه ای از قول استالین به ایشان گفته بود :« انقلاب برای ایران خیلی زود و نارس است. علاقه ای هم به جدائی آذربایجان از ایران نداریم. این یک مسئله ی داخلی ایران ست ».

اما صاحب این قلم که درچهارده سالگی شاهد آن هجوم مغول وار ارتش شاهنشاهی بودم، تلی از نعش قربانیان بی پناه در گورستان طوبائیه ی تبریز را دیدم که با راهنمائی برخی محلی ها، به دست همان ها و ارتشیان به قتل رسیده بودند. برسرزبان ها بود که هزاران نفر دراستقبال از ارتش کشته شدد.

آثار جنایت های آن روزها در دیگرگورستان های پراکنده شهرنیز به چشم می خورد.

درباره سید جعفر پیشه وری نیز باید گفت که انسان شرافتمند وپاکی بود. سختی کشیده ای که ازبچگی با فقر آشنا بود. عارضه های نادانی و بیسوادی را به درستی درک کرده بود. هرگزخائن نبود و دلسوز تهی دستان و بیشترحامی طبقه ی خود. اهل قلم وکتاب و اندیشه بود. روزنامه نگار ساده دلی بود که از نخستین دوران تحصیل در مدرسه ای درباکو درس خواندن را با جاروکشی وشیشه پاک کنی همان مدرسه، به پایان رسانده بود. درحکومت یکساله فرقه دموکرات آدربایجان، درمقام نخست وزیری، زمستان سالی که شب و روزخیابان های تبریز را اسفالت می کردند، خیلی ها در مراجعه از میهمانی های شبانه با دیدن پیشه وری بین کارگران حیرت زده می شدند و فردا صبح آن دیدار ناباورانه را نقل مجالس می کردند. اما، سرانجام سخن عبرت آمور آتاکیشی اوف، تجربه سازشد که به سید جعفر پیشه وری گفت : «آن که تورا آورده می گوید برو!». و در رودررویی با باقراوف با آن سرنوشت دردناک و شوم به قتلگاه فرستادند! طولی نکشید که باقراوف نیز به دست استالین به قتل رسید!

مستندترین کتاب درباره واقعه آذربایجان اثرزیر است:

«سرزمین های غریب و مردم خوش خلق» نوشته ویلیام او داگلس قاضی امریکائی. نسخه کامل این کتاب تحت این لینک در دسترس همگان است:
archive.org

از این یادآوری ضروری، ازخوانندگان بی نهایت پوزش می طلبم.

عالیخانی، از همنسلان خود می گوید: ازکسروی ومحمد مسعود ومحمدعلی فروغی و ازاساتید دانشگاه به نیکی یاد کرده است. از فرار سران حکومت ملی آذربایجان به شوروی، و تمجید از ورود ارتش شاهنشاهی به منطقه و بالارفتن محبوبیت شاه . گذاشتن ریل در راه آهن تاکستان تا برسد به زنجان و تبریز. ازنخستین سفرهای خود به خارج می گوید ودر بیست و یک سالگی یه فرانسه رفته به تحصیل می پردازد.با یادی ازمبارزات دکترمصدق و سیدابواقاسم کاشانی، نوبت اول مصاحبه بسته می شود.

نوبت دوم

با قوام شروع می شود که به قول کتاب «آذربایجان را به ایران برگردانده بود» و همچنین مصدق که «زحمات زیادی کشیده بود و می خواست صنعت نفت را ازدست انگلیسی ها خارج کند». البته که «زاهدی هم گیلان بود و باغائله شیخ خزغل درخوزستان جلوی تجزیه بخش های عرب نشین ایران را گرفته بود». تیکه تیکه، دگرگونی دهه های گذشته را یادآور می شود: ضعف و ملوک الطوایفی دوران قاجاریان، برآمدن و رفتن رضاشاه، آغازسلطنت محمدرضا شاه و تحولات دوازده ساله تا خروج غیرمنتظره ی شاه از کشور وبرآمدن سپهبد زاهدی وسقوط مصدق که به کودتای بیست و هشت مرداد یکهزار وسیصد وسی ودو شهرت پیدا کرده است، را برای اکنونیان توضیح می دهد. کودتا را نمی پذیرند. روایت های مستند آمران وعاملان کودتا را هم قبول ندارند: « چون ما آن جزئیاتش را که نمی دانستیم. ما فقط می دانستیم با هواپیما رفته به بغداد و رُم و برگشته . یعنی خیلی جزئیات را نمی دانستیم. ولی بعد که با [اسدالله] علم درباره دوره مصدق برایم درد ودل می کرد خوب یک چیز دیگر ازآب درمی آمد ولی آن موقع که ما نمی دانستیم. یادتان باشد شاه هم تمام همکارانش را از اشخاصی انتخاب کرد که آن دوره [کودتا] را نمی شناختند». یعنی همان (تقیّه) آخوندی! ازشناخت خود با ادبیات و نویسندگان نامی فرانسه و عقاید رایج سیاسی زمان، و آشناشدن ش با ارتورکوستلر« که آدم فوق العاده ای بود. آندره ژید هم کتابی درباره سفرش [به شوروی] نوشت. این کتاب هم خیلی اثرداشت». روایت این گونه خاطرات از حضور هفت ساله تحصیلی ش درفرانسه، همراه با اطلاعات مفیدی که دراختیارمخاطبین گذاشته، بسی پربار بوده است. حاصل و بهره ی درخشان آن قدرت و توانائی ها بود که به زمان خدمت، اقتصاد کشور را تکان داد. تکانی بیسابقه با تلاشی صمیمانه و کم نظیر درعصر محمدرضا شاه پهلوی لیاقت وکارآئی و مهمتر پاکی خود را مستند کرد.

درباره اکتشاف نفت درشارجه، مطالبی آورده که قابل اندوه و بسی قابل تأمل است درمذاکره با شیخ شارجه برطبق پیشنهاد او قرار می گذارند که یک هیئات زمین شناسی ازایران برای مطالعه اکتشاف نفت به شارجه بروند. «چون درفلات قاره [حوزه های نفتی] مال ابوظبی پیدا شده بود. مال دوبی هم هنوز روشن نبود. گفتم روی این حساب وبا توجه به این که تمام این منطقه ازنظرزمین شناسی همانند است شانس اینکه شما هم نفت داشته باشیدهست چرا به این کار نرسیدید؟» وبالاخره قرار براین می شود که ازایران هیئآتی تعیین و عازم منطقه می شوند. «شیخ شارجه که کاوش های نفتی یک شرکت امریکائی درمنطقه به نتیجه نرسیده بود این موضوع را با من درمیان گذاشت و حاضرشد امتیاز نفتی خودش را دراختیار شرکت ملی نفت ایران قرار بدهد» شیخ با سفری به ایران و ملاقات با عبدالله انتظام وهویدا مدیراداری شرکت نفت، «کارشناسان نفتی که به شارجه رفتند درآن زمان نتوانستند تشخیص بدهند که این کشوردارای منابع هیدرو کربن به صورت نفت و گاز است ودرنتیجه این توافق عاطل ماند». درپایان می گوید: « پس ازمدتی برگشتند و گفتند آنجا هیچ شانسی نداریم. اسم زمین شناس ها را نمی آورم چون بخصوص یکی شان بعدا از دوستان خیلی نزدیک من شد. ولی واقعا خیلی سرسری کار کرده بودند [بهتراست بگویم] که بی تجربه بودند. نمی خواهم بگویم سرسری [کار کرده] بودند چون با علاقه رفتند کار بکنند ولی وارد نبودند. درحالی که داشتیم کسانی که [کاررا بلد باشند]. و نوبت دوم این اثر بسته می شود.

نوبت سوم: با این پرسش: «پس اشتباه از انتظام و نفیسی بود؟ آغاز می شود

در اثر این اشتباه فاحش زمین شناسان شرکت نفت، با تأسف یادشده و ازهدررفتن جایگاه ایران درمنطقه ی خلیج فارس. عالیخانی که درآن زمان بیست و نه ساله بوده و با شیخ شارجه طرف مذاکره برای آماده کردن او به همکاری با ایران، چنان با اشتیاق دراین باره سخن گفته وازهدررفتن ش غمگین است که درپس سالها، خواننده در سیمای پیرانه ی او آثار غم سنگین آن شکست را می بیند و همدل با او دراندوه آسیب های ناکامی شریک ش می شود.

درباره افغانستان می گوید: «ایران اولین کشوری بود که گفت افغانستان درمعرض خطر کودتا قرار دارد». ازقول محمدرضاشاه می گوید وقتی داود سرکار آمد :«شاه نهایت اصرارش را می کرد [و می گفت] که آقا یک مشت افسر جوان دور این جمع شده اند وکلک این شخص را خواهند کندخیلی اصرارمی کرد که کمک بکنبم به داود ونگذاریم که افغانستان به طرف چپ برود. اینها باورشان نمی شد». پیش بینی شاه ایران درست ازآب درآمد و جهانیان دیدند و می بینند که پس از داودخان سال هاست که این کشور فقیر درآتش جنگ خانگی گرفتارشده است. زمانی جولانگاه امریکا، زمانی شوروی و بازهم آمریکا وسال هاست طالبان از هرنوع ش! و دررهگذر این حوادث ویرانگر و خانمانسوز است که ایران، ازسوی جنگ افروزان متجاوز محاصره شده است.

در بستر این روایت ها ازتیمسار بختیار و تیمسار حسن پاکروان معاون او که هردو درتشکیل ساواک اولیه در کشور مسئولیت داشتند سخن رفته وازجلسه های محرمانه آن دو که بالاخره به استعفای تیمسار بختیار می انجامد و سرانجام نابودی و به قتل رسیدن او. ازمسافرت های محرمانه به اسرائیل ومذاکره با نمایندگان آن دولت درباره انتخاب چند مشاور و معاملات نفتی سخن رفته است. عالیخانی که کارش را درساواک برای توسعه ی امورصنعتی و کشاورزی کشور شروع کرده، درمسافرت به اسرائیل، پس ازاطمینان از توانائی های مشاوران اسرائیلی درامور ساختمانی، کشاورزی وآبیاری درمدت سه چهار روز صحبت های مقدماتی مفیدی راانجام داده به کشور برمی گردند. جمشید آموزگار وزیر کشاورزی ازشنیدن خبرهمکاری با اسرائیل استقبال می کند: «گفت من آرزو دارم این اتفاق بیفتد».

درباره حساسیت های مردم ازروابط با اسرائیل و تمایل به پان عربیسم جاری درجامعه، ومعامله نفت با اسرائیل سخن رفته، که عالیخانی یا تأیید این که :«طرح دشت قزوین برنامه درجه فوق العاده ای بود» با گفتاری خیرخواهانه فارغ ازآرمان های شعاری پاسخ می دهد: «می خواستیم چیزهایی به خورد مردم بدهیم که مطابق سلیقه خودمان بود و ممکن بود درست نباشد».

روایت، و اظهارنظرعالیخانی در باره تیمساربختیار شنیدنی ست: «وقتی به هتل برگشتم، آن دوست دیگر من که همراه بختیار بود [ نام دوستش را هرگزنمی گوید] گفت «امروز اینجا غوغایی بود" تو نبودی بشنوی» پرسیدم «چه اتفاقی افتاده؟» گفت روسای سی آی ای با بختیار ملاقات داشتند و بختیار به من هم گفت توبیا درجلسه بنشین» ولی خب این دوست من حرفی نمی زده فقط گوش می کرده. آنجا بختیار به شدت انتقاد کرده بود وازاینکه اطرافیان شاه فاسدند و این کشور احتیاج دارد به یک [کابینه] که بتواند با کفایت و جدیت کاربکند. بدون اینکه نتیجه گیری کند گفت یک چنین حرف هایی زدند». درنوبت چهارم آمده است: « وقتی که سوار هواپیما شدیم که بیاییم تهران بختیار گفت: « من می خواستم به شما بگویم که من استعفا داده ام». خاطره قتل تیمسار بخیتار و شایعاتی که درآن زمان برسر زبان ها بود، گفته می شد «که بختیار رئیس مقتدرساواک درملاقات با کندی مطالبی از حکومت شاه برای او فاش کرده وعلیه شخص شاه سخنانی گفته تا جائی که او را نسبت به سیاست های شاه بدبین کرده، درحقیقت مرتکب خیانت به شاه شده و به مکافات آن نیز به تیر غیب! [شهریار] گرفتار و کشته می شود»، پس آن شایعه ها حقیقت داشته است. همکاری با انتظام و امیرعباس هویدا درشرکت نفت و ازروابط کاری بین آنها، ازویلیام دارسی که درسال 1900 میلادی ونخستین قرارداد اکتشاف به او واگذار شد. کشف نفت درخوزستان: «ازعجایب بود که لایه اول نفتی درمسجدسلیمان، درعمق خیلی کم چند صدمتری کشف شود». نوبت چهارم به پایان می رسد.

در ریاست دانشگاه تهران

در این گفتگوی پُربار و ماندنی، ناگفتنی های تاریخی بسیار نهفته است که به احتمال زیاد، جای دیگر کمتر درباره آن ها سخن رفته و هرگز مکتوب و مستند نشده است. مثلا در ردیف بیست وسوم، موضوعی آمده است که پرسشگر می پرسد:«فرمودید یک عکسی هم دیده بودبد که شاه داشت ازیک پادگان بازدید می کرد و لباس هایی تن سربازان ایرانی بود که امریکایی ها به عنوان کمک نظامی داده بودند. روی کمربندشان عبارت «یواس آرمی» ارتش امریکا حک شده بود» پاسخ می دهند که «این بی دقتی است حالا شما ازیک کشوری کمک نظامی هم می گیرید اقلا به این چیزها باید توجه بکنید دیگر. یو اس آرمی یعنی چه؟ با اشاره به سلطنت رضاشاه و تمجید از انضباط آن دوران»، از بی مبالاتی حکومت وقت شکایت کرده است. به روایت از خاطراتش پس از پایان تحصیلات وقتی به ایران بر می گردد با مشاهده رفتار آمریکائی با زبانی تلخ می گوید : «می دیدم رابطه مسئولان امریکا با مسئولان ایرانی، حالت ارباب و نوکری دارد»! به پرسش هایی چند، درباره گزارش های نادرست مقامات امریکا به دقت گوش می دهد و بلافاصله پاسخ می دهد "غلط است" و اصل مطلب را با جزئیات توضیح می دهد. پایان ردیف بیست وسوم، درملاقات با مرحوم آیت الله حکیم که فوق العاده تحت تأثیر قرارگرفته، با تمجید ازمقام و وقار و شخصیت ایشلن یادآور می شود که منزلش : «خارج از نجف، درشهر کوفه بود. کوفه درکنار رودخانه فرات قرار گرفته.. . . منزلی که من رفتم عبارت بود ازیک خانه خیلی خیلی ساده ای که کاملا به سبک خانه های روستائی ایران ساخته شده بود دریک حیاط محقر خیلی کوچک که یک ایوان داشت داخل آن هم سه یا چهارتا اتاق بود، . . . محقر و ساده.

نوبت بیست و چهارم که آخرین گفتمان این کتاب 719 برگی ست با یادآوری از جشن شیراز و حضور آقای عالیخانی در «هیئت امنای جشن هنر شیراز» شروع شده است. دراین بخش نیز مسائلی پیش آمده که برخی ها برای نخستین بار است که تنها بین خواص مطرح بوده و به قول امروزی ها رسانه ای نشده بود یا صاحب این قلم بیخ برمانده است. از این فساد دروزارت اقتصاد باتوجه به گزارش سفارت امریکا، و اسامی اشخاصی با نام های برگزیده ازسوی گزارشگر سفارت، که درنهایت مورد حیرت و تعجب اقای عالیخانی و طبعا نادرست بودنش را با شگفتی پاسخ می دهد. درباره کارخانه سیمان وتولیدات آنها نیز پرس وجوهایی شده است . سرانجام با کار بسیار نیک فرهنگی - تاریخی و زمینه های انتشار «خاطرات علم» که توسط آقای عالیخانی منتشر ومورد استقبال عموم قرار گرفت. پس ازآن اسناد مدارک، و چند تصویر ماندنی و اعلام و سپس صفحاتی چند به انگلیسی درمعرفی اثر، کتاب به پایان می رسد.

جا دارد که این اثرپربار به دقت مطالعه شود و اسرار نهان مانده درسینه های مسئولان و نقش آفرینان امور بنیادی کشور، مکتوب ومستند گردد. حال که این رجل خیرخواه، پیشقدم شده، جرئت نشان داده ولو با اندک وسواس و محافظه کاری با سینه پردرد پیش رفته و این باب نیمه بسته را گشوده، دیگر مدیران ومسئولان گذشته که درقید حیاتند، به مانند ایشان درادای دین ملی خود با دکترعالیخانی همگام شوند.