عصر نو
www.asre-nou.net

بابک پاکزاد؛ سرشار از عشق و کین


Tue 7 02 2017

خسرو صادقي بروجنی



۱

مرگ ناگهانی بابک پاکزاد در صبح ۱۴ بهمن ۱۳۹۵ بسیاری از فعالان اجتماعی را شوکه کرد. این شوک بیش از آن که در ارتباط با مرگ ناگهانی او باشد، به ویژگی‌های شخصیتی بابک مربوط است.

بابک را همگان به عنوان فردی پرانرژی، سرشار از شور زندگی و مقاومت، باورمندی عمیق به عدالت اجتماعی و پویش‌گر دفاع از حقوق زحمتکشان در هر کجای جهان می‌شناختند.

شور، نشاط، امید، انرژی و عزم راسخ برای مقاومت و مبارزه با پلیدی‌ها و زشتی‌ها و ستایش زیبایی‌های زندگی از ویژگی‌های شخصیتی بارز بابک بود که اطرافیانش، چه موافقان و چه مخالفان فکری او، همواره بر آن تأکید می‌کردند.

کسی که تا آخرین روزهای زندگی خود با لبخند انرژی بخشی که همواره بر لب داشت با بیماری سرطان مبارزه کرد. حتی در دوران بیماری نیز دغدغه‌های اجتماعی خود را ترک نکرد بلکه بیماری‌اش را بهانه‌ای ساخت تا به سرطان در ایران به عنوان یک بحران اجتماعی بپردازد. از جمله آخرین آرزوهای او تأسیس انجمنی برای حمایت از حقوق بیماران بود. بیمارانی که در پیچ و خم نظام سرمایه‌محور بهداشت و درمان، به جای بهبود، بیش از پیش فرسوده و بیمار می‌شوند.

تن ندادن به «یاوه‌های مد روز» و تبلیغات رسانه‌های مسلط از دیگر ویژگی‌های بابک به عنوان یک روزنامه نگار متعهد و مردمی بود. با وقوع هر اتفاق در هر گوشه جهان، اصل خبر و جوانب مختلف تحلیل‌های آن واقعه را دقیق و زیرکانه مطالعه می‌کرد و در نهایت به جمع‌بندی‌ای می‌رسید که بازگوی واقعیت‌های ناگفته در رسانه‌های مسلط، و تأمین کننده منافع طبقاتی زحمتکشان باشد.

از این رو به رغم بیماری و گرفتاری ناشی از مداوای مداوم، تصمیم به ترجمه کتابی با عنوان «جنگ کثیف در سوریه» گرفت و امیدوار بود انتشار ترجمه فارسی این کتاب به مقابله با انحراف افکار عمومی توسط رسانه‌های دست راستی و روشنگری واقعی در مورد وقایع داخلی سوریه کمک کند.

۲

وقوع هر اتفاق و یا مرگ هر عزیز، مادامی که در برگیرنده درس‌ها و تجربه آموزی‌هایی نباشد که در ادامه مسیر زندگی به ما کمک کند، در نهایت جز انزوا، افسردگی و سوگواری ثمر دیگری ندارد.
منش شخصی و فکری بابک پاکزاد چه درس‌هایی برای ما دارد؟
بابک پاکزاد سرشار از عشق و کین بود.

عشق به زندگی، عشق به زیبایی. کسی که با تمام وجود از داشتنی‌های اطرافش لذت می‌برد و حتی در آخرین روز و به رغم بیماری نیز نتوانست ماندن و نرفتن و لذت نبردن از زیبایی‌های طبیعت پیرامونی‌اش را فراموش کند.

روزنامه‌نگار و مترجمی که از خط خط مطالب به جا مانده‌اش عشق به آزادی، عدالت، صلح و منافع زحمکتشان هویدا است و بی شک همین رمز و راز ماندگاری اوست. رمز و رازی که مخالفان و منتقدانش را نیز وا می‌دارد پس از مرگش کلاه احترام از سر بردارند و در هر مجالی که دارند چند خطی به احترامش بنویسند.

اما بابک در عین حال سرشار از کینه و دشمنی نیز بود.

او اعتقاد نداشت که مسیح وار باید دست نوازش بر سر فقیر و غنی، ستمکار و ستمگر کشید. بلکه با دیدگاه علمی و مترقی که به آن اعتقاد داشت و با بیان ساده و به دور از طمطراق، نه در کسوت یک روشنفکر برج عاج نشین درکافه یا دانشگاه، بلکه در قامت یک اکتیویست، با صراحت لهجه‌ای طبقاتی، مخالفت خود را با اصحاب قدرت و ثروت نشان می‌داد. در راهی که قدم گذاشته بود راسخ و استوار بود. تا آخرین دم زندگی از آرمان‌هایی که فکر می‌کرد درست‌ترین راه رستگاری بشر است کوتاه نیامد و خود را یک «چپ شرمنده» نمی‌دانست. آرمان‌گرایی که تا آخر دم زندگی آرمانش را قربانی روزمرگی نکرد.

۳

بسیار گل که از کف من برده‌است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی‌کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی‌کنم ...*

همه اینها دروغ می‌گویند، «نفرین برین دروغ، دروغ هراسناک»، مغرشان پاره سنگ برداشته است. مگر می شود باور کرد آن خنده‌های دلنشین دیگر شنیده نشود. «نه، نه من این یقین را باور نمی کنم». بی جهت نیست که کامران در آخر مراسم پرسید: «بابک کو؟»، یهو به خود آمد که دیگر نیستی و بغضش ترکید. باور نکرده بود،و دنبالت می‌گشت تا بروید خانه.

رفیق دیگری می‌گوید ایکاش چندبار دیگر می‌شد با بابک سینما رفت. گفتم چند بار دیگر خیر سرت!، یک بار، حتی اگر یک بار دیگر هم بشود، یعنی اینکه همه دروغ گفته‌اند.

تو بیایی، هی بگویی «خوب چه خبر؟». بعد بگویی «هیچ، سلامتی». شروع کنی به بحث کردن که فلان کس فلان موضع را در مورد آن موضوع گرفته و با شور و حرارت خاص خودت از نظرت دفاع کنی. با سوال مخصوص به خودت که «درسته؟» از ما تأیید بخواهی و ما هم چه مخالف و چه موافق، دلمان نیاید که دل مهربانت را بشکانیم و بگوییم «بله، درسته». یا به شوخی بگوییم «نه، درست نیست» و تو خنده‌ای کنی و بگذری.

حالا گیرم که سرطان گرفتی و در هزار خم این بیمارستان و آن مطب رفتی. اما این تهدید را هم فرصتی ساختی تا به دغدغه همیشگی‌ات، درمان رایگان، شکل جدیدی ببخشی. ایجاد انجمنی برای دفاع از حقوق بیمارانِ بی حقوق. کسانی که باید اندازه جیبشان مریض شوند.

باور کن همه دروغ می‌گویند، مگر می‌شود آن شور و انرژی و امید بی پایان یکباره دود شود و به آسمان یا هر جای دیگر برود. باور کن دروغ می‌گویند. اینها یک عمر دروغ گفته‌اند و فیلم بازی کرده‌اند. چه آن موقع که بودی و گلایه داشتی که این رفقای مدعی، یک کدامشان به دادت نمی‌رسند. و چه الان که رفته‌ای و همان‌ها مرثیه سرایی می‌کنند برایت.

گلایه داشتی و دلگیر بودی ازینکه فلان کارفرمایت از تو خواسته مطالب بودار منتشر نکنی، شاید زندانی برای تو و تهدیدی برای او شود که مبادا «بامداد»ت را یاری کند.

رفیقی از قول همسرش می گوید که بابک شبیه گلسرخی بود. بی دلیل نبود که مثلِ رفیق نادیده‌ات، دوم بهمن به دنیا آمدی و چون او بهمن ماه رفتی؛ «انسان ماه بهمن»، انسان بي مرگ، انسان ترازنوین، انسان کوبا، انسان آمریکای لاتین، انسان انسانيت، انسان هر قلب كه در آن قلب، هر خون، كه در آن خون، هر قطره، انسان هر قطره، كه از آن قطره، هر تپش، كه از آن تپش، هر زندگي، يك انسانيت مطلق است.

* بخشی از شعر «باور» سروده سیاوش کسرایی