عصر نو
www.asre-nou.net

برج عاج آقای شایگان و تقلیب استعمار اروپائی بعنوان «کشف علمی دنیا»


Mon 9 01 2017

فرهاد قابوسی

نگاه اکثر ایرانیان ناقد عقب ماندگی معاصر ایران متعلق به نسلهای اخیر، همواره نگاهی برگرفته از غرب بوده است. چه آنها
که این عقب ماندگی را ناشی از متلاشی شدن امپراطوری ایران بدست اعراب دانسته، به بهانه آن متوسل به احکام نژادپرستانه بر علیه اعراب شده و بر ضد فرهنگ اسلامی ایران اندیشیده اند. و چه آنها که بجای مقایسه شرایط اقلیمی، تاریخی و مادی شرق و غرب، با سیر در آفاق مابعدالطبیعه شرقی نظیر سید حسین نصر و آقای شایگان به مقایسه غرب و شرق پرداخته اند. هردو گروه در کلیشه هایی اندیشیده اند که از متفکرین غربی اقتباس شده است. کلیشه هایی اروپامرکز که در این کره خاکی غرب را تافته جدا بافته ای دانسته و روال مدنیت غربی را تنها روال مطلوب تمدن بشری تلقی می کنند. که یعنی روال غربی روالی بسزاست و هر روال دیگری در مقایسه با آن نامطلوب محسوب می شود. در حالیکه جریان تاریخ فلسفه و علوم اندیشه های مثبت فرهنگ غرب را چه در مراحل ابتدایی بسیار قدیم آن و چه در مهمترین دوران تکاملش در عصر رنسانس خصوصا به لحاظ تجربه گرایی و نظام منطقی، مدیون اندیشه شرقی رایج در غرب نظیر آثار ابن هیثم و ابن سینا می شناسد (1). لذا حرجی نیست، هردو گروه که اکثرا با توشه خالی از منطق، با زمینه و تحصیلات معمولا ادبی (غیر علمی) به غرب آمده و تحصیل کرده اند، اندیشه و سئوال را در غرب یاد گرفته و لذا آنرا ودیعه ای صرفا غربی تلقی کنند که غرب به شرق یاد داده است. و به مثابه مثل قدیم رومی که "نمی دانم یعنی نیست"، داد می زنند که سئوال را غربیان به ما یاد داده اند. درحالیکه کسانی که پس از آنها با تحصیلات علمی به غرب آمده و ادامه تحصیل داده اند، هم از تفکر منطقی شرقی بهره داشته و هم از اندیشه باصطلاح تجربه گرای غربی بهره گرفته اند. لذا برای این گروه تجربه، سئوال و آشنائی با اندیشه منطقی چیزی بعید و صرفا یاد گرفته در غرب نبوده اند. کمااینکه هر شخص آشنا به فلسفه علمی شرقی و اسلامی نیامده به غرب خوانده است که اساسی ترین سئوالات نسبت به باورهای "علمی" متفکرین غربی نظیر ارسطو و اقلیدس را دانشمندان شرقی نظیر الکندی، ابن هیثم و ابن سینا تا خیام مطرح کرده اند.

در مورد آقای شایگان کلیشه دیگری هم داخل این کلیشه اروپامرکز بنظر می رسد، که اندیشه اش را مقید به بینش فرانکوفیل کرده است. کمااینکه مثلا در مصاحبه اخیرش در عین اشراف به کیفیت نازل نشان های لژیون دونوری که طبق معمول به بسیاری داده می شود، برای تشخص خود، وادار به تذکر مراتب این نشان شده و اینکه، نشانی که به او داده شده است، از نوع مرتبه بالای نشان بوده است و ... (2). در حالیکه آقای شایگان مطلع نیست که مثلا سنت مرضیه فرهیختگان پرتستان شمال آلمان اینست که جهت تاکید بر استقلال رای! هیچ نشان دولتی را نپذیرند. یعنی پذیرش نشان دولتی دستکم در آلمان نشان از تبعیت فکری مذمومی محسوب می شود! کمااینکه معلوم است که دولت فرانسه این نشان را به فرانکوفیلها می دهد و نه به اندیشمندان صاحب رای و مستقل. چون شعور سیاسی دولت فرانسه و ارزش انسانی این نشان چنان پائین است که آن را به اندیشمندان مستقلی نظیر ادوارد اسنودن یا ژولین اسانژ نمی دهد. همچنانکه دولت فرانسه نه اینکه به این اندیشمندان نادر تاریخ جهان پناه دهد، بلکه به مبلغین فرانکوفیل ادبیات فرانسه پناهندگی سیاسی می دهد.

اگر تاکنون شکی در اروپامرکزی بودن اندیشه آقای شایگان و نیز تصوری از علاقه او به اندیشه شرقی می بود، این مصاحبه آنرا بالکل رفع می کند. کمااینکه در این دفاع جانانه او از غرب حتی استعمار غربی نیز به طرز شگرفی به بهانه "اشتیاق به کشف و شناسایی قوانین طبیعت" تبرئه و تطهیر شده است. در حالیکه آقای شایگان اگر هم از بعضی مسائل باخبر باشد، خبری از علوم (دقیقه) و معرفت شناسی ندارد. چون او برای این دفاع جانانه از فصل آخر کتاب آسیا در برابر غرب چنین شاهد می آورد:

"فراموش می‌کنیم که تمدن غربی متنوع‌ترین تمدن روی کره خاکی است و از آنجا که این تفکر همه مظاهر فرهنگی و علمی انسان را از بن مورد پرسش قرار داده و هیچ بخشی از هیچ حوزه شناسایی نمانده است که بدان راه نیافته و آن را بررسی نکرده باشد، نمی‌توان با تعصب و سرودن شعارهایی چند به مبارزه طلبیدش. (...) غربیان به سیر نزولی تفکر خود پی بردند و آفات آن را تحلیل کردند، آنها بودند که شیوه پرسش کردن را به ما آموختند و به ما یاد دادند ..."

در حالیکه نه تنها چنانکه اشاره کردم، به مثابه "هرکسی از ظن خود شد یار من"، چون آقای شایگان نظیر معاصرینش صرفا با تحصیلات ادبی به غرب آمده، سئوال منطقی ناشی از بینش علمی را نمی شناخته و آنرا در غرب یاد گرفته است، لذا «احساسش» اینست که شیوه پرسش را از غربیان آموخته است. بلکه هرگاه کم و کیف این مسئله را ارزیابی کنیم، در می یابیم که نحو بیان این سخن که "آنها بودند که شیوه پرسش کردن را به ما آموختند و به ما یاد دادند" غیر از اینکه انتهایش تکرار مکررات است، مبهم و بی منطق و در نهایت نادرست است. لذا نظیر نظرات دیگر مطرح شده در مصاحبه که در ادامه تحلیل می شوند، چنانکه نشان می دهم تاب ارزیابی منطقی را ندارد: چون معلوم نیست مقصود آقای شایگان از "آنها"ی غربی و "ما"ی شرقی کدامین غربی و شرقی (ایرانی) است. آیا مقصود عموم غربیان و عموم شرقیان است، یا عموم غربیان و گروه معینی نظیر اندیشمندان شرقی است، یا اندیشمندان غربی و عموم شرقی و یا اندیشمندان غربی و اندیشمندان شرقی است؟ تنها شق محتمل از این میان، شق چهارم یا آموختن شیوه پرسیدن وسیله اندیشمندان غربی به اندیشمندان شرقی است. اما تکلیف منطقی این شق در بالا روشن شد که اندیشمند ایرانی یا شرقی آشنا به فلسفه شرقی و اسلامی طبق تعریف اندیشمند و به موجب آشنایی با فلسفه شرقی و اسلامی می بایستی آشنا به سئوال بوده باشد، وگرنه نه اهل اندیشه می بود و نه می توانست بدون سئوال، قادر به آشنایی با فلسفه شرقی و اسلامی باشد. به معنی دیگر هرگاه آقای شایگان قبلا نا آشنا به سئوال بوده و سئوال را ابتدا از فرهنگ یا فلسفه غربی یاد گرفته است، اولا قصور شخصی ایشان و هم نظرانش بوده است. ثانیا ایشان حداقل پیش از این یاد گیری، نمی تواند اندیشمند ایرانی بوده باشد. وضعی که حاکی از تناقض نظر آقای شایگان در محتمل ترین حالات آن که شق چهارم است، می باشد.

لذا آنچه که از این افاضات آقای شایگان باقی می ماند، جمله ایست ادبی و نه منطقی و دقیق. تیری به تاریکی، تکراری از امثال و حکم عامیانه نظیر اینکه "ما از خارجی ها صد سال عقبیم" و .... سرو ته قضیه را هم با بیان نظر در مصاحبه نمی توان هم آورد. چون هرگاه آقای شایگان نظر دقیقی در این مورد می داشت، می توانست آنرا در همان جمله مصاحبه هم که نیمش تکرار مکررات "به ما آموختند و به ما یاد دادند" بیان کند. این «ساختار نظر» آقای شایگان است که غیر دقیق، ادبی و مشابه احکام عامیانه است، و نه صرفا نحوه بیان آن. چون شاهد سطحی بودن این نظر، نظرات دیگری است که در ادامه مصاحبه مثلا در مورد "جهانگردی غربی" و استعمار مرتبط با آن بیان کرده است. یعنی نظرات او در ارتباط با هم نشان می دهند که او فاقد نظر تحلیلی دقیق و منطقی نسبت به موضوعاتی است که در این مصاحبه مطرح شده اند. کمااینکه محتوای نظرات مرتبط با این موضوعات در کتابهایش نیز همواره در عین تفصیل سیر در آفاق و انفس موضوعات و حاشیه روی است و نه بیان دقیق و منطقی مسائل مربوطه.

آنچه که مسلم است، اینست که آقای شایگان در عین اشاره به فراموشی دیگران، خود بخشی از تاریخ علم و فرهنگ را فراموش کرده و برای توجیه نظرگاه خویش موضوعات مختلف فرهنگ غربی را از آسمان به زمین چسبانده است که نه تنها ارتباط علی باهم ندارند، بلکه نظرگاه او را نسبت به کم و کیف فرهنگ غربی بسیار منفعلانه، خوش بینانه و چاپلوسانه ساخته اند.

کمااینکه تاریخ فلسفه و علم و فرهنگشناسی روشن کرده است، غربیان خود پرسش در باب طبیعت را از فرهنگ های شرقی سومری و مصری قدیم آموختند. مثلا افلاطون که از خردمند ترین پرسشگران بود، بینش و اندیشه اش متاثر از مکتب فیثاغورثی بود که زمینه اش بر اندیشه های قدیم مصری مبتنی شمرده می شود. لذا زمانی که پس از هزاره تعطیل عقل در اروپا سئوال و تفکر از یاد اروپا رفته بود، باز آنرا از متفکرین و دانشمندان شرقی نظیر ابن هیثم و ابن سینا یاد گرفتند(1). لذا هرچند که توقفی مشابه توقف تکامل هزارسال فرهنگ در غرب (از صده سوم تا دوازدهم میلادی) در شرق نیز پیش آمده بود. اما در ادامه فرهنگ قدیم تجربه گرای شرقی که خوارزمی، ابن هیثم و ابن سینا پرورده آن بودند، زمانی که غرب به خواب قرون وسطی ایش رفته بود، اینان در استقلال از علم غربی، قادر به آفرینش علمی منطقی و تجربه گرا (با بینشی تجربی تر از بینش علمی امروز) شدند.

ثانیا این چگونه "پرسش بنیادی" است که وقتی به موضوعات خطیر، اصلی و اساسی اجتماعی و فرهنگی می رسد، متوقف می شود و همواره در مورد موضوعات فرعی و سطحی چنان می پرسد که گزندی به اعتقادات اصلی وارد نمی شود؟

از آنجایی که آقای شایگان دعوی دلیل علمی کرده است، برای آموزش بینش علمی هم که شده، یاد آوری می کنم که حقیقت غیر بنیادی بودن پرسشهای علمی و فلسفی غربی را در این می توان دید که دوهزار و پانصد سال پس از آغازش، عالم را هنوز با همان دید ارسطوئی قدیم «چهاربعدی» می اندیشد. و بالاخره پس اظهرو من الشمس شدن تناقضات علم تازه در سال 2000 بود که این اعتقاد شبه دینی خویش را زیر سئوال برد. در حالیکه این مسئله به جهت ارتباط آن با مسئله حرکت و «جهان بینی دینامیک» بنیادی ترین سئوالی است که می توانست در عرصه علم و فرهنگ جهانی مطرح شود، اما اتفاقا به سبب غیر بنیادی بودن سئوالات فرهنگ غربی است که تاکنون نشده است. چون حتی غرض از آن سئوال دیر شده نیز سعی در اثبات «چهاربعدی» بودن عالم است و نه شک و تغییر آن!

مهمتر از آن! این چگونه "پرسش بنیادی" در قلمرو اندیشه غربی است که پس از دوهزار و پانصد سال منجر به اطاعت مطلق از فاشیسم و نازیسم خصوصا در بافرهنگ ترین کشورهای اروپا نظیر ایتالیا و آلمان می شود که وسیله برخی از این "پرسشگران بنیادی!!" غرب نظیر نیچه و هایدگر (کذا فی الاصل) تبلیغ و تشدید و حمایت می شد؟

و باز این چگونه "پرسش بنیادی" فرهنگی است که بعد از دوهزار و پانصد سال "تکامل درخشانش" موجد چنان کور بینی فرهنگی در اروپا می شود که با ایجاد دوجنگ جهانی و صدها جنگ استعماری و ناحیه ای از شیلی و ویتنام تا سوریه موجب قتل عام دویست ملیون انسان بی گناه شده و قاره ای (آفریقا) را تبدیل به "صحرای کربلا" کرده است؟

اما این بی خبری تاریخی و تیر به تاریکی انداختن در بینش آقای شایگان وضعی متدولوژیک دارد، چون در ادامه می گوید:

"ژوزف نیدهامِ چین‌شناس ... در کتاب خود با ذکر موقعیت پیشتاز چینی‌های قدیم و اختراعات بدیع این قوم ... به این نکته کلیدی اشاره می‌کند که پیشرفت چشمگیر چینیان هیچگاه به جهشی علمی آنچنانکه نزد غربیان سراغ داریم، منجر نشد. علمی‌شدن از نوع کار گالیله و نیوتن و در حوزه فلسفه از نوع تفکر دکارت. این جهش از قرن‌های پانزدهم و شانزدهم میلادی شروع شد. نخستین نشانه‌اش گسترش راه‌های دریایی است که به کشف قاره امریکا منجر می‌شود .... این در حالی است که غربیان سخت مشتاق کشف سرزمین‌های جدیدند، نمونه‌اش واسکودوگاما جهانگرد پرتغالی که از راه دریا از اروپا تا هند رفت و برای نخستین بار جسورانه قاره آفریقا را دور زد. چنین رفتاری از فرهنگی برمی‌آید که مدام در جست‌وجو و تکاپوست و سخت مشتاق کشف و شناسایی قوانین طبیعت؛ این شناسایی هم طبیعتا انبساط می‌آورد".

"«جهانگردی علمی اروپایی!!» خیالی آقای شایگان که "مشتاق کشف و شناسایی قوانین طبیعت، قاره آفریقا را دور زد" یا «طلاگردی» و تسخیر شرق با هدف کنترل «راه ادویه» و تثبیت مونوپل ادویه گرانتر از طلای شرق برای پرتغال و انباشتن ثروت باد آورده امپراطور؟ "دور زدن آفریقا به جهت "مشتاق بودن به کشف و شناسایی قوانین طبیعت!!" یا رقابت استعماری میان پرتغال، فرانسه، انگلستان و اسپانیا که غیر از بهانه "اشتیاق به کشف و شناسایی قوانین طبیعت!!"، بهانه «تبلیغ دین مسیح» را نیز به بهانه های توجیه استعمار سرزمین های دوردست افزودند. "سخت مشتاق کشف و شناسایی قوانین طبیعت (بودن)!!" یا سخت بدنبال جهانگیری و استعمار بودن؟ به همان سان که در قرون پیشتر پارسها، یونانیان، رومی ها و ... کرده اند! بدون اینکه کسی مثل آقای شایگان پیدا شود و خواب "اشتیاق به کشف قوانین طبیعت" را برایشان ببیند. آقای شایگان که از تاریخ علوم طبیعی بی خبر است، "کشف و شناسایی قوانین طبیعت" را چگونه به تسخیر و استعمار خون آشام کشورهای دوردست به دست اروپائیان ربط می دهد؟ آیا «کونکویستادورها» ی اسپانیایی در پی «کشف مغناطیس» بومیان آمریکای جنوبی را قتل عام کردند، یا برای تصاحب طلاهایی که برای چپاولشان به آنجا رفته بودند.

آقای شایگان که "متواضعانه" دعوی فیلسوفی دارد و خود را مرکز عالم و آدم تلقی می کند، نه واسکودوگاما و نه علت جهانگردی او و دورزدن آفریقا را می شناسد، که بعنوان دلیل نظرش آورده است.

از آنجایی که تخصص واسکودوگاما مبارزه با نیروی دریائی و راهزنان فرانسوی بود، به فرمان امپراطور پرتغال مامور گشودن آخرین مرحله راه ادویه به هند شد. این تنها علت منطقی فرمان امپراطور پرتغال برای جهانگردی واسکودوگاما بود و نه "اشتیاق به کشف و شناسایی قوانین طبیعی!" خیالی آقای شایگان جهت توجیه استعمار.

در ادامه مصاحبه باز وفاداری آقای شایگان به متد قالبی و کلیشه ای اروپامرکز، او را وادار به پاسخ زیر به سئوال: "یعنی تاکید او بر فلسفه مهم است و مساله این است که ما فلسفه نداشتیم؟"، می کند که:

"نه، فقط فلسفه نیست. به تعبیر نیدهام همان متفکر چین‌شناس که ذکرش رفت، ظهور تفکر علمی مستلزم وقوع سه اتفاق است: یکی ریاضی‌شدن دنیا که با گالیله شروع می‌شود، دوم هندسی‌شدن فضا و سوم تعمیم مدل مکانیکی. یعنی همه‌چیز باید تجربه شود.... اگر علم جدید محصول این سه مقوله (ریاضی‌شدن دنیا، هندسی‌شدن فضا، و‌ تعمیم مدل مکانیکی) باشد، باید اعتراف کنیم که ما هیچ یک از این سه را نداشتیم".

آقای نیدهام (و شایگان تکرار کننده سخن او) نمی دانسته است که همه این موارد "ریاضی‌شدن دنیا که با گالیله شروع می‌شود، دوم هندسی‌شدن فضا و سوم تعمیم مدل مکانیکی"، متاثر از رواج روشهای منطقی ـ تجربی آمده از شرق به اروپای پیش از رنسانس بوده و به نص ریاضیدانی چون کارل گوستاو یاکوب یاکوبی تنها در تداوم اقتباس غرب از علم و ریاضیات شرقی ممکن شده است (3). همان روشهایی که بنیانگذارانش خوارزمی، ابن هیثم و ابن سینا بودند. یعنی به نص مورخین علوم بینش علمی (تجربی و منطقی) را در تحقیقات دستکم دو دانشمند اخیر می توان به روشنی دید (1). چنانکه با تزاید تجرید و تعمیم ناروا در علوم دقیقه که موجب تناقضات اساسی در علم شدند، در بعضی از موارد حتی با پسرفت بینش علمی تجربی ـ منطقی معاصر نسبت به بینش این دو دانشمند روبرو هستیم. وگرنه راسل ریاضیدان از ریاضیات بعنوان مبحثی یاد نمی کرد که "در آن ما هرگز نه می دانیم در باره چه چیزی صحبت می کنیم، و نه اینکه آنچه که می گوئیم، درست است؟" (4). و فاینمن فیزیکدان نمی نوشت که "ما هنوز نمی دانیم انرژی یعنی چه؟" (5).

لکن ناشی گری اروپایی در استفاده از آن مواهب شرقی چنان آشکار است که نه تنها من اهل علم در رابطه با "آزمایش سطح شیبدار" گالیله، بلکه مورخین علوم غربی نیز نظیر پل فیرآبند آنها را به تفصیل شرح داده اند (6). حتی در مورد "ریاضی کردن دنیا" که متکی بر بنیانگذاری "جبر" وسیله خوارزمی است، گالیله، دکارت و نیوتن چنان به بیراهه رفتند که نه تنها ریاضیدان برجسته قرن بیست هرمان وایل کار دکارت را در جبری کردن هندسه "تجاوز به هندسه" نامید (7) و "صحت آنالیز ریاضی را مورد تردید قرارداد" (8). بلکه از بینش مکانیکی دکارت نسبت به عالم و مکانیکی شدن علم از پی او را در همین فرانسه دهه های اخیر نیز بسیاری انتقاد کردند. این خبط های اساسی که هم علم معاصر را به بیراهه مابعدالطبیعه (تناقضات علمی، جهان های موازی، ذرات شبح و جرم و انرژی تاریک) کشانده و هم محیط زیست (طبیعت) را به برده علم و صنعت «مکانیکی» معاصر بدل کرده است، همه حاکی از وارداتی بودن ساختار علم کلاسیک به اروپا و ناشیگری اروپائیان در استفاده و سوء استفاده از این میراث درخشان شرقی قرون وسطی است. که برای شخص آگاه از علم حکایت از "بی بنی" پرسش اروپائی دارند.

اما شاهکار دقت و معرفت آقای شایگان در این مصاحبه، جمله زیر در مورد وضعیت دوران آریامهری از قول روشنفکران است:

" حرف‌های درستی هم گهگاه به گوش می‌رسید. مثلا اینکه در ایران قدرت به طور نسبی متمرکز است و در انتخابات هم محدودیت‌هایی وجود دارد."

"تمرکز نسبی"؟! "محدودیت هایی انتخاباتی"؟! یا انتخابات با لیست تایید شده وسیله اعلیحضرت، و استبدادی که شبانه به کوی دانشگاه حمله می کرد، دانشجویان بی گناه را به زندان می انداخت و کتاب علمی (فیزیک) انگلیسی را ظبط می کرد؟

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

حواشی و توضیحات:

G. Sarton, „Introduction to the history of science” (Carnegie Institution of Washington, 1921);

S. Sambursky, „Der Weg der Physik“, (dtv., Germany, 1978);

McGinnis, Jon “Avicenna”, book by Oxford university press, 2010;

Ch. I. Beckwith, „Warriors of the Cloisters, The Central Asian Origins of
Science in the Medieval World”, Princeton University Press, Princeton and
Oxford, 2012.

Iran-emrooz.net, Thu, 29. 12. 2016.

T. Dantzig; „Number the language of science”, Allen & Unwin Ltd, 1954.


This remark appeared originally in B. Russell, “Mysticism and Logic”: “Mathematics and Metaphysicians”, 1918. The original text: “Thus Mathematics my be defined as the subject in which we never know what about we are talking, nor whether what we are saying is true.”

R. P. Feynman, “Lectures”, volume I; lecture 4, "Conservation of Energy"; section 4-1, "What is energy?"; p. 4-2.


P. Feyerabend, Against Method: Outline of an Anarchistic Theory of Knowledge, New left Books (1975).

H. Weyl, “Philosophy of Mathematics and Natural Science”, Princeton University Press, 1949.


(8) H. Weyl, cited in (3).