عصر نو
www.asre-nou.net

از اين ديـــدگاه (۲۵)


Thu 29 12 2016

ابراهیم هرندی

Ebrahim-Harandi.jpg
136. آینده و دین

به گمان من، آینده نقش دین در ایران را نه کُنش ها و کوشش های آرمانخواهانه روشنفکران دینی شکل خواهد داد و نه بودجه های کلان شیخ های شکمباره عرب برای بهم ریختن ِایران. این آینده را چگونگی برچیده شدن رژیم کنونی و شرایط اقتصادی و سیاسی جهان در آنزمان رقم خواهد زد.

بیهوده نباید امیدوار بود که خوانش تازه ای از متن های مقدس و حدیث ها و روایت ها چاره ساز باشد. بیهوده نباید دل خوش کرد که فلان ملای فکلی وحی را انکار کرده است و بهمان آیت الله، انتظار را نمادی سمبولیک خوانده است و یا با فلان بهایی چای خورده است. این ها رویدادهای حوزوی ست که حاکم بودن آخوندها، آن ها را به میدان رسانه های همگانی کشانده است.

به گمان من آنچه دین را در دینای کنونی برای کشورهاِیی مانند ایران بی معنا می تواند بکند، رونق اقتصادی و کار و سرگرمی و دلگرمی و امیدواری مردم به زندگی ست. این چگونگی در مالزی و اندونزی رخ داده است و اکنون بیشترِ مردم آن کشورها بجای بحث های بیهوده درباره خوانش تازه از دین و آشتی دادن دین و دانش و کم کرد ن شُر ملاها و گفت و نوشت درباره وجود خدا و جان و جن، در پی پیوستن به قافله کشورهای صنعتی هستند.

هر چه انسان آسانتر و بهتر بتواند به این دنیا بپردازد، از آن پرداختن به آن دنیا بی نیازتر می شود. در دنیای کنونی، بیکاری و کسادی بازار، مادر همه بدبختی ها و خرافه پرستی هاست. در برابر آن، کار و سرگرمی و دلگرمی، شورآفرین و زندگی ساز و کهنه سوز است. آبادی، شادی می آورد و شادی بسی بیشتر از اندوه با آزادی سازگار است.


***

137. ذهنیت شفاهی

آنان که خود را "روشنفکر دینی"، می خوانند، با توجه به این نکته که هنوز بسیاری از مردم ایران دیندارند، امیدوارهستند که روزی در پی بازگشت خود به ایران، بتوانند با فریب دادن جوانانِ بی سوادِ شهری، باز به دایره قدرت بازگردند. اما روشنفکران سکولار با نیشخند بر آنان، دگرگشت زمانه را یادآور می شوند و برآنند که فردا ازآن مردمان خِرَد مدار و اندیشمند خواهد بود.

تاریخ سه دهه گذشته نشان داده است که کارهیچ یک از این دو گروه، بازتاب چندانی بر روندها و رویدادهای اجتماعی ندارد. ایران، کشوری با فرهنگی شفاهی ست. فرهنگی که بسی بيش از بسياری از مردمِ آن، با دنبال کردن روشمند هر اندیشه ی منطقی، گرفتاری دارند. پروردگان ِ فرهنگ شفاهی با خواندن و دریافتن و سنجیدن و برگزیدن بیگانه اند. هیچ یک از این کارها طبیعی نیست و اگر کسی از کودکی، کتابخوانی و اندیشه ورزی و بررسی و ورانداز کردن پنداره ها و انگاره ها و اندیشه ها و آموزه های خود را یاد نگيرد، در بزرگ سالی، تاب و توان چنان کارهایی را نخواهد داشت.

ذهنیت شفاهی خواهان پاسخ های آنی و آسان است. ذهنیتِ پخته خواری و آماده پذیری و پیروی از پیری و یا پیامبری. ذهنیت شفاهی، زمینه آماده پذیرش اندیشه های جنگلی و سامان کَن است. این ذهنیت با ژرفای هزارپیچِ اندیشه های فلسفی بیگانه است و در برابر منطق ریاضی درمی ماند. چنین است که در گستره فرهنگی ما، روضه خوان ها کارآمدتر از ديگران اند. شاید از اینروست که اندیشه در ایران نطفه نمی بندد و کتابخوانی فراگیر نمی شود و بیش از صدسال نگارش و ترابری و ترجمه اندیشه های نوین هنوز به جایی نرسیده است.

***

138. هیچ چیزی در زیست شناسی، معنا ندارد مگر از چشم انداز برآیشی.

تئودوسیوس دابزانسکی، زیست شناس نامدار آمریکایی، گفتاورد ِ فراگیری دارد که همه زیست شناسان جهان آن را شنیده و یا خوانده‏اند. آن گفتاورد این است:

"هیچ چیزی در زیست شناسی، معنا ندارد مگر از چشم انداز برآیشی."

این سخن از زبان ِ دانشمند ناموری ست که خود را تا بُن ِ جان، پِیرو آئین ترسایی می ‏داند. دیندارِ دانایی که نه آئین خود را خُرد و تُرد می پندارد تا هراسی از دستاوردهای تازه ی دانش داشته باشد و نه پیشرفت ‏های دانش را ویرانگر حقیقت می داند تا در پی انقلاب ِ فرهنگی و قلع و قمع اندیشه و اندیشه ورزی و پرسشگری و پژوهش و پالایشِ پدیدارهای جهان باشد.

این گفتاوردِ دابزانسکی، عنوان نوشتار بلند و آموزنده ای درباره ی دستاوردهای دانش مدرن است که وی در واکنش به خواهش پیامِ مفتیِ بزرگِ کشورِ عربستان ِ سعودی، به پادشاه آن کشور نوشته است.*

در سال ۱۹۶۶ ترسایی، شیخ عبدالعزیزبن باز، مفتی بزرگ سعودی از پادشاه آن کشور خواست که از، "اندیشه الحادی ای"، که در کشور در حال گسترش بود، جلوگیری کند. این اندیشه کفرآمیز، پنداره گرد بودن زمین و گردش آن بدور ِ خورشید است. در آن پیام، شیخ به شاه نوشته بود که، قرآن مجید، احادیث نبوی، علمای اعلام و حقایق موجود، همه برآن اند که خورشید در مدار ِ خود، برگرد زمین می گردد و زمین ثابت و پایدار در جای خود ایستاده است. پس هرکس جز این بگوید، خدا و قران و پیامبر را دروغگو می پندارد. باید جلوی این بهتان هرچه زودتر در سرزمین مکرمه و منوره ای که خاستگاه اسلام است، گرفته شود."

آنگاه دابزانسکی در واکنش به این پیام ِ مفتی سعودی، با شگفتی نوشت که، "گویا شیخ، تئوری کوپرنیک را همچنان تئوری می داند و نه حقیقت آشکار. در این باره وی از دیدگاه تکنیکی درست می ‏گوید. حقایقی که درباره هر تئوری بدست می آید، درستی آن تئوری‏ را آشکار می کند اما آن را به حقیقت بدل نمی کند. البته شاید شیخ عبدالعزیز پیش از آن که از پادشاه بخواهد که از آن کفرگویی جلوگیری کند، نمی دانست که عضر فضا آغاز شده است و گرد بودن زمین را، نه تنها فضانوردان با چشمان خود دیده اند، بلکه بسیاری از مردم روی زمین نیز آن را در تلویزیون مشاهد کرده اند. شاید شیخ می پنداشت که آنان که از گستره مرزهای زمین ِ خدا بیرون نهاده اند، دچار هذیان گویی شده اند. اما، نه این جور آدم ‏ها نادان تر از آن اند که سخنانشان پیرو روندی منطقی باشد."
----------
* نمی دانم این مقاله دابزانسکی به زبان فارسی برگردانده شده است یانه. امیدوارم که دست کم، دانشجویان رشته زیست شناسی با آن آشنا باشند.
"Nothing in biology makes sense except in the light of evolution."
(Theodosius Dobzhansky)


***

139. کـدام فرهنگ؟

گفتمان‏ های بارداری مانند؛ روشنفکری، توسعه نیافتگی، عقب ماندگی و فرهنگ سازی، همه برآیندهايی از ذهنیت مردم کشورهای پیرامونی ست که خود را در برابر فرهنگ کانونی، که همانا فرهنگ فراگیر غربی ست، زبون و وامانده می‏ پندارند. امروزه هنگامی که از روشنفکر سخن به میان می آید، مراد کسی ست که دارای اندیشه‏ های غربی ست، زیرا که دیگر کسی در سرزمین‏ های پیرامونی، ارجی به جهان بینی و اندیشه‏ های بومی نمی ‏گذارد و با روشن خواندن ایده ‏های غربی، شیوه اندیشیدن بومی، تیره اندیشی ‏انگاشته می شود.

نیز چنین است داستان گفتمان هایی مانند، "توسعه نیافتگی" و"عقب ماندگی"، یعنی که ما خود را نسبت به سرزمین های دیگری چون اروپا و امریکای شمالی، توسعه نیافته و عقب مانده می‏ دانیم. وگرنه که توسعه نیافتگی و عقب ماندگی به خودی خود معنایی ندارد.

گفتمان "فرهنگ سازی"، از این دو نیز شگفت انگیزتر است. از سویی زگهواره تا گور به ما یادآوری می‏ کنند که فرهنگ ایرانی، زیربنای یکی از باستانی ‏ترین و کهن ‏ترین تمدن ‏های درخشان جهان است و از سوی دیگر، روز و شب از در رسانه‏ های همگانی، سخن از فرهنگ سازی و اهمیت آن است. یعنی چــه؟ یعنی که آن یک را پیوندی با زندگی امروزی نیست و تنها برای موزه افتخارات ملی سودمند است و این یک پروسه ی آدم سازی مدرن است. پیشینیان پرسیده ‏اند که؛ "آن که فرهنگ نورزد، به چه ارزد؟" اما پرسش امروزی این است که کدام فرهنگ؟


***

140. هزار نکته باریکتر زمو.

رمینه ی ذهنی ما ایرانیان نیز مانند زمینه ی ذهنی ِمردم همه سرزمین هایی که هنوز دین در آن ها زنده و کارساز است، افسانه پذیر و دینی ست. البته نقش دین در این زمینه با هر نسل، کم رنگ تر می شود و با افزایش دانش و گسترش رسانه های همگانی، امکان به پرسش گرفتن پنداره های دینی و پالایش ذهن از آن ها، روزبروز بیشتر می شود. اما گرفتاری بزرگ انسان این است که بربخشِ بسیار کوچکی از ذهنیت خود آگاهی دارد و تنها می تواند هرآنچه را در دیدرس آگاهی خود دارد، بررسی و بازساخت و بازپرداخت کند. این چگونگی سبب می شود که ما همچنان – بی که خود بدانیم و یا بخواهیم - در چنبر خِرَد ستیز ِ پنداره های دینی بمانیم.

برای پی بردن به این چگونگی باید نظرچند نفر از درس خوانده هايی که خود را روشنفکرمی دانند را، درباره چند پنداره دینی، با نطریه علمای دین سنجید. راه دومی وجود ندارد. برای نمونه اگر از هر يک از آن روشنفکران، درباره، "تکامل انسان"، که گفتمانی دینی ست و اشاره به رسیدن انسان به کمال معنوی و الهی دارد، بپرسی، لابد خواهد گفت که؛ طبیعی ست که انسان رو به کمال دارد و تاریخ، سند تکامل انسان و جامعه اوست. نیز اگر از "کرامت انسانی" بپرسی، لابد خواهد گفت که؛ انسان کرامت دارد اما نه به آن معنا که آخونده ها ازآن سخن می گویند. کرامت انسان به عقل و یا تمدن سازی و یا رسیدن به قانون و چیزی در این حوزه هاست. چنین پاسخ هایی را تنها از روشنفکران جامعه پیرامونی با ذهنیتی دینی می توان شنید. چنین روشنفکری، گفتمان های دینی را دست نخورده پذیرفته است و از بازتاب ِ ساختارهای ایدئولوژیک آن ها بر ذهن و زبان خویش ناآگاه است، پس تنها نام ها را جابجا کرده است. بجای "قدسی" می گوید؛ "انسانی"، یا "قانونی"، یا "تاریخی" یا "ملی" و یا "قومی". بجای کرامت می گوید؛ "شان" و یا "ارزش".

***

141. فرهنگ گفتگو.

کاربرد زبان در گره گشایی فرهنگی و سیاسی، برآیندی از دروان روشنگری‏ ست که چون هنوز در فرهنگ ایرانی شکل نگرفته است، نمی توان آرزو داشت که ما نیز بتوانیم از راه گفتگو، کشمکش ‏های سیاسی و فرهنگی خود را حل کنیم. چنین است که ما هرگزنتوانسته ‏ایم که با گفتگو و گرفت و دادهای زبانی، گره ای از کلاف درهم گرفتاری ‏‏های تاریخی و اجتماعی خود بگشاییم. هرگاه و هرجا نیز که سخن از نشست و گردهمایی و گفتگو بوده است، همدلی و همزبانی بسیار زود به چند دلی و چند زبانی و پرخاش و ستیز و گریز و جدایی راه برده است. این همه از آنروست که گفتگو، تنها کاربرد زبان نیست و فرهنگ ویژه خود را دارد. در فرهنگ ِ گفتگو، چیزی بنام، "دیگری" جا دارد که انسان پنداشته می ‏شود. تنها در پرتو پذیرشِ این پنداره است که انسان در گفتگو با دیگری، گاه خاموش می‏ شود و به او گوش فرا می ‏دهد و گاه با چشمداشت به سخنان وی، پنداره‏ ها و انگاره ‏های خود را بازنگری می ‏کند. یعنی که با شنیدن سخنان دیگری وآشنایی با چشم‏انداز وی می ‏کوشد تا با دادن پاسخی آشتی ‏جویانه، پیوندی سازگار و بی ‏ستیز پدید آورد. تا زمانی که انسان ِخویشتنخواه و خودکامه، جایی برای دیگری در ذهن خود باز نکند و دیگران را دارای حقوق انسانی نداند، هرگز نیز نخواهد توانست که با کسی گفتگوی گره‏ گشا داشته باشد.

زبان، هم رسانه ی گرفت و داد اندیشه و عاطفه برای انسان است وهم ابزارِ آزار خود و دیگران. در فرهنگ گفتگو، گوینده و شنونده، اندیشه و سخنان خود را آگاهانه ویرایش می ‏کنند تا از درشتی کردن و زخم زبان زدن به یکدیگر بپرهیزند. چنین است که زبان در فرهنگ گفتگو، ابزاری هدفمند برای کشمکش زدایی و ستیزگریزی می ‏شود. اما آنجا که این فرهنگ نیست، گفتگو کردن درباره هر دشواری و گرفتاری، به نبرد زبانی برای هراساندن و کوبیدن و از میدان بدرکردن کشیده می ‏شود.

گره گشایی از راه گفتگو، پدیده ی تازه ‏ای در تاریخ انسان است. پدیده‏ ای که نیاز به پیش‏ آیندهایی دارد که در فرهنگ ما پدید نیامده ‏است و شاید هرگز هم پدید نیاید. در فرهنگ‏ های پیش مدرن، زبان در هنگام گیروگرفتاری میان دو تن، ابزاری برای ترساندن و سبک کردن و سرکوب و منکوب کردن و سرجای خود نشاندن بکار گرفته می ‏شود* و در بسی بیش از بسیاری از زمان ‏ها، پیش‏ آیندِ زد و خورد با دست و پا و چنگ و دندان می ‏گردد. این چگونگی در آئین شهروندی مدرن با کمک قانون از میان رفته ‏است. امروزه آداب ادبِ ِشهروندی، از کوره در رفتن و پریدن به دیگران را برنمی ‏تابد و آن را نماد جانورخویی و جنگلی بودن انسان می‏ داند و آن را می‏ نکوهد.
..........
* رود گر به پا خاری آسان در آید
چه سازم به خاری که بر دل نشیند
(باباطاهر)

***

142. نگره

گرایش به شنیدن و خواندن سخنان و اندیشه های آشنا، نمادی از ذهنیت شفاهی ست. شنیدن و خواندنِ آنچه انسان می داند، از زبان و قلم دیگران، نگرش انسان و سلامت ذهن او را تائید می کند. چنین است که ما شنیدن باورها و اندیشه های آشنا را خوش می داریم. روی دیگر ِ این سکه آن است که انسان شفاهی، با اندیشه های ناآشنا و تازه، به آسانی کنار نمی آید. از اینروست شاید که بیشتر نوشته ها در رسانه های فارسی زبان، اندیشه تازه ای در خود ندارند و بسی بیش از بسیاری از آن ها، نشخوار اندیشه های آشناست.

هر نویسنده دلیل خودش را برای نوشتن دارد. یکی از سرِ نیاز می نویسد و دیگری از روی بی نیازی. یکی با نوشتن – به خیال خود - خود را درمان می کند و دیگری – بازهم به خیال خود – دیگران را. یکی با این کار، از تنهایی می گریزد و دیگری از دیگران. بیشتر نوشته هایی که از سر دلتنگی و تنهایی نوشته می شود، تنها می تواند برای نویسنده آن ها سودمند باشد و اگر ارزش ادبی نداشته باشد، هیچ ارزش دیگری برای خوانندگان آن نخواهد داشت. این جور کارها در بیرون از ایران بسیار منتشر می شود. نوشتن چون ابزاری برای روان- درمانی، کار بدی نیست. این شیوه ی درمانی سال هاست که پذیرفته شده است. اما این که کسی انتظار داشته باشد که چنین کارهایی را دیگران نیز بخوانند و چیزی از آن بیاموزند، زیاده خواهی ست.

گرفتاری نوشتارهایی که از سر دلتنگی و غربت و هویت جویی و بیکاری پدید می آیند، آن است که این کارها مشکلات فردی نویسنده را در گستره همگانی، شکلی اجتماعی می دهند. مقاله نویسی که در گوشه عزلت هر هفته مضمون سیاسی تازه ای کوک می کند، داستان نویس غمگینی که هر سال یکی دو مصیبت نامه حزن آلود درباره گذشتن خیالی از مرز ترکیه و یا پاکستان می نویسد، شاعر سانتیمانتالی که رجزهای سوزناک سرهم می کند، شاید دارد برای زنده ماندن خود در گذر از سنگلاخ تبعید و تنهایی دست و پا می زند و گذاشتن کارش در دیدرس همگان، چیزی به بینش و دانش کسی نمی افزاید.

به گمان من ریشه ی بیهوده و بی اثر بودنِ بسیاری از آثاری که در چند دهه گذشته به بازار آمده است، همین گرفتاری ست.



143. بومیایی ذهن

"بومیایی"، واژه ای من - در- آوردی ست که در زبان فارسی وجود ندارد و من آن را برای بیان نکته ای که در این یادداشت می آورم، ساخته ام. بومیایی، بروزن مومیایی یعنی پرکردن ذهن از ارزش ها، اندیشه ها، آرمان ها، افسانه ها و نگرش های بومی به جهان، به گونه جانبدارانه ای که انسان را در برابرهرچه غیر بومی پنداشته می شود، کر و کور و یورشی کند. ذهن بومیایی شده، ذهنیتی محلی، خاک و خون گرا، نژاد پرست، بسته و قبیله ای می پرورد. این ذهنیت، دارنده ی خود را در چنبر سنّت های بومی اسیر می کند. آنان که ذهنی بومیایی شده دارند، خود را برتر از دیگران می پندارند و سرزمین خود را مرکز جهان و خانه خورشید می دانند.

هر فرهنگ، مکانیزم نگهدارنده ای دارد که دارندگان خود را سربازان آن فرهنگ می کند. ارزش های فرهنگی از نوباوگی با عواطف و احساسات ِ فرد عجین می شوند و ذهن وی را خانه خود می کنند. این گونه است که بسیارانی از مردم برای پاسبانی از ارزش های فرهنگی خود، تا پای جان می ایستند. اما این چگونگی هرگز راه را بر بررسی و پذیرش ارزش های فرهنگ های بیگانه نمی بنند. پس بومیایی ذهنی، چیزی فراتر از بازتاب طبیعی فرهنگ بر ذهن انسان است. بومیایی ذهن، پدیده تازه ای در گستره گیتی ست. من این پدیده را واکنشی در برابر یورش فرهنگ فراگیر غرب، به گستره فرهنگ های دیگر می دانم. این چگونگی در دو سده گذشته، چنان فراگیر و جهانی بوده است که مردم بسیاری از سرزمین ها را بناگزیر وادار به واکنش های گوناگون کرده است. بومیایی کردن ذهن، واکنشی روانی در راستای کوشش برای ساختن هویتی بومی ست.

گونه ی ایرانی این کوشش، روشنفکران ایرانی را پس از انقلاب مشروطیت، به دو راهه ای رساند که یکی رو بسوی ایران باستان داشت و دیگری رو به سوی گذشته اسلامی. این دو چشم انداز، در سده گذشته دو حکومت نیز پدید آورده اند؛ رضا شاه که در پی بازسازی شکوه باستانی ایران بود و خمینی که بازگشت به خویش را در بازگشت به دوران آغازین پیامبر اسلام می جست. این دوگانگی را ما در سده گذشته، در گستره های سیاست و فرهنگ و هنر و ادبیات نیز داشته ایم. در گروه نخست، کسانی چون فروغی، رضازاده شفق، ملک الشعرای بهار، هدایت و اخوان ثالت و در گروه دوم کسانی چون، آل احمد، بازرگان، شریعتی، شایگان، فردید و سروش.

تاریخ ایران در سده گذشته، تاریخ ِ زیان های ناشی از پی گیری این دو چشم انداز بوده است.

---
ما از هنگام رویارویی با فرهنگ غربی، ناگزیر از یافتن واژه های فارسی مناسب برای برگرداندن واژه های فرنگی بوده ايم. اما در اینجا و اکنون، من در پی واژه ی مناسبی در زبان انگلیسی هستم که بتوانم آن در برابر بومیایی بگذارم. شاید بهترین برابر نهاد برای چنین واژه ای در زبان انگلیسی،"Nativization " باشد.

***


144. میعاناتِ گازی

از میان همه ی واژه ها و ترکیب های تازه ای که آخوند ها ساخته اند، دو مفهومِ مرکبِ، از همه زشت تر و آخوندی تر و زننده تر است. نخست، "میعانات گازی" به معنای گاز مایع هیدروکربنی جدا شده از گاز طبیعی ست که پیش تر، گاز ِمایع خوانده می شد. ترکیب دوم، "نزولات آسمانی"، به معنای بارش باران و برف و تگرگ و هرآنچه از آسمان می بارد است. پیشینیان درباره تعریف گفته اند که هر تعریف باید کامل و جامع و مانع باشد. یعنی که همه رویه ها و سویه های پدیده مورد نظر را تعریف کند. دیگر آن که دربرگیرنده همه ی گونه های آنچه را تعریف می کند، باشد و هم نیز، تعریفِ کننده ی پدیده دیگری نباشد. اما نزولات آسمانی را می توان درباره فضله پرندگانی نیز که برروی درخت نشسته اند و یا در حال پرواز از خود نازل می کنند، بکار برد.

در همین راستا، جمله ها و ترکیب های لوس و بی مزه دیگری نیز مانتد، "سبز باشید" و یا، "دست گل تان درد نکند" ساخته شده است که کاربرد هردو نادرست است. سبزی، ویژگی گیاهان سبز است. اما این رنگ در جانوران نشانه کپک زدگی و عفونت و گندیدگی پس از مرگ است. البته سبزه در مورد زنگ پوست انسان کاربرد دارد، اما مراد از سبزخواهی انسان، آرزوی شاداب بودن اوست. شاید معادل این چگونگی برای انسان، سرخ و سفید باشد. می گوید؛ (گلِ سرخ و سفیدم کی میایی).
در جمله ی، دست گل تان درد نکند، گذشته از لوس بودن، اين جمله، خطايی منطقی نيز دارد، زيرا که گوینده می خواهد بگوید که دستتان که همانند گل است و کارهای نیکویی همسنگِ گلکاری می کند، درد نکند. اما با گفتن ِ دست گل تان درد نکند، می گوید دست گلی را که شما صاحب آن هستید، درد نکند!

از این دیــــدگاه: (24)

.......
https://www.balatarin.com/users/eh118/links/submitted