درجمع کودکان رقصان
Mon 26 12 2016
نیلوفر شیدمهر
نگاشون کن کنار چمن
بچههای کوبانی رو
همونها که مادرشون رو میان تازهواردان
زیرِ درختانِ زبانگنجشک دیدم.
امروز اومدم فستیوالِ کودکان
در پارکی در ریجاینا
اونا هم این جا هستن
در لباسهای بیزرق و برقشون

کنار بچههایی بسیار
کوچکتر از خودشون
پرنسسهایی با لباس پفی
جنتلمنهایی با شنل بلند
سخت نیست فهمش گرچه دنیا
نمیفهمه
این رو که بخوای بچه باشی
این رو که بخوای باز بچه بشی.
پسر شونههاشو میتکونه
و دستمالی خیالی رو تکون می ده
انگار که سردسته رقصی کُردیه
من در خیالم دستمو بهش میدم
دختر کنار برادره
در سارافون چهارخونهی صورتیش
من هم کنارِ او
با چشمهای درشتِ مراقبش
معلومه با اون دو چشم آهوش
همه چیزهایی که مادرش تعریف کرد دیده
چیزهایی که غیرقابل فهم مییان
چیزهایی که نمیخوام هیچوقت ببینم یا دیده باشم
سایهی مرگ رو در هوا
اجساد همسایهها
عمهای که داعش شکمِ حاملهشو درید
همه رو با اون چشمهای مراقبِ آهوش دیده.
قبل از این که فرار کنن
به جهنمی دیگه
به لبنانِ سنگدل به قول مادرشون
و دو سال آزگار در قلبش انتظارِ رفتن بکشن.
حالا اما این جا هستن
این خواهر و برادر
مثل من
در جمع بچههای زنده
بچههایی پر زرق و برق که به خوابم ندیدن
چیزهایی که اونا زندگی کردن
در حالی که هزاران کودک هنوز
در اون زندگی مرگناک جا موندن.
نگاشون کن این خواهر و برادر رو
در پارکی که وسطِ چمنش بچهها میرقصن
اونها در کنار هستن و من هم
در خیالم دست به دستشون دادم
نه هیچ سخت نیست فهمش گرچه دنیا
سختشه که بفهمه
این رو که بخوای بچه باشی
این رو که بخوای باز بچه بشی...
/
نیلوفر شیدمهر
۲۱ دسامبر ۲۰۱۶
|
|