عصر نو
www.asre-nou.net

اسلاومیر مروژک

بالای برج

ترجمه علی اصغرراشدان
Wed 9 11 2016

Aliasghar-Rashedan05.jpg
Slawomir Merozek
Auf dem Turm

حاکم توقلعه ش مستقرمیشود. ازبلندترین تالارتوبلندترین برج به دیده بانان تیراندازسرزمین خودنظاره میکند.
جنگلهای کاملادورتویافق سبزمیزدنند، امانزدیکش رانگاه که میکند، ابتداسیاه میشوندوبعدبه شکل چهره هائی به رنگ دیوارسیاه درمی آیند.
میان جنگل رسیدن دشواراست. راههائی وجودندارد. مهاجم بدون ماشین آلات محاصره نمیتواندداخلش شودوقطارباروبنه ش راازدست میدهد. درمرحله بعدهم، جنگلهاقلعه حاکم رامحافظت میکنند.
چشم های آبی جلوی اطراف جنگل. سبزی شان خیلی سبزاست، یک سبزی اوج گیرنده، به طورآزارنده ای سبزکه هرکسی قادربه تشخیص واقعیش نیست که اعتمادش رابرانگیزد. بیرون نیستند،باتلاقهائی پائین ناپذیریندکه سطح شان راسبزی پوشانده.
کسی که مسیرهارانمی شناسد، توباتلاقهافرومیرود. رواین حساب – حتی جنگلهام مایوس کننده باشند، باتلاقهاازقلعه حاکم محافظت میکنند.
قلعه اماروکوه جاخوش کرده، کوه ازپائین باتوده ای ازشبکه خطوطی شدیداتیزاحاطه شده. جلوی خطوط خندقی عمیق وپرآب کنده شده، دومیش هم پشت خطوط است. حاکم بارضایت خاطراین سه حلقه ساده دفاعی اولیه راازنظرمیگذراند.
راه باریکه ای ازپل عبورقطارمیگذردکه باشیبی تندتوی صخره سنگها کنده شده. دیوارهای قلعه بابرج وباروودیده بان های تیرانداز، بالای همه اینهاهستند. مکانی که حاکم قلعه ازبالاترین نقطه پائین رامی نگرد، دژهاوبرجکهاتاج گذاری کرده اند. حاکم سرخوش است که این حلقه دوم دفاعی ازاولی هم بهترازش محافظت میکند. چراکه کاملاغیرقابل عبوروتسخیرناپذیراست.
حاکم فکرمیکند« مهاجم بایدبایک معجزه ناممکن براین دیوارهاغلبه کند، هیچ چیزهرگزتهدیدم نمی کند، میتوانم همیشه درآرامش خیال باشم. گیرم دشمن پائین دژوجلوی قلعه داخلی برسد. قلعه توقلعه، یعنی جلوی بلندترین برج که ازاستحکامات باقیمانده مستقل است، قطورترین دیوارها، مجهزبه ذخایریگانه وطولاترین مقاومت دربرابرمحاصره هستند. آدم میتواندفقط وتنها ازیک راه به داخل نفوذکند: وقتی ازراه باریکه تدارک شده درچوب بلوط سه لایه درمجهزبه میخ های آهنی بگذرد. شمارمهاجمهاهرقدرکه باشد، همیشه تنهایک نفربه تنهائی میتواندبه داخل نفوذکندکه بلافاصله به دست مدافعان بی شمارکشته میشود. ازراهروبزرگ هم دوباره تنهایک باریکه راه پله بالامیرودوبه اطاقهای بالاترین طبقه منتهی میشود. راه پله ای پیچاپیچ که توی دیوارهای قطورتعبیه شده. رواین حساب آدم میتواندتنهابه طرف جلووبالانفوذکند. این مقوله واقعیتی سخت رامیسازدکه مدافع به آسانی میتواندازبالاضربه بزند. یعنی میتواندضربه راازبالافرودآورد. مداقع بدون دیده شدن، اولین مهاجم راازمیانشان تعقیب کند. میتوانندتنهاازنیزه وتیروکمان شان استفاده کنند. راه پله به طورعجیبی ساخته شده...»
حاکم به این مواردمی اندیشدوباردیگرخودرابیشتردرامنیت کامل حس میکند. میداند داخل این سه نیرومندترین مدافع کاملاعمودی ازآسمان به طرف زمین، دست هیچ مهاجمی بهش نمیرسد.
حاکم قلعه نگاهش راازدیده بانهای تیراندازبرمیگیرد، پائین ودورها، خوشبختانه افق دورهاتیره میشود. پائین پای خود، طبقه های اول، دوم وسوم هدایت شونده به طرف راه پله رامی نکرد. بعدتوبالاترین تالارمی ایستدوطبقه های انتهائی جلوی پاهاش رانگاه میکند، همه زمین ومحورراه پله زیرپاهای اوست.
حاکم بازفکرمیکند« سربازهای شجاع من خودشان دوست دارندکشته شوند، من اینجاکاملاتنهاوازهرمهاجمی بالاترم. اینجاهیچکس به من دسترسی ندارد، ازاین بلندی که پاهای من هستند، هیچکس بالاترنرفته.
وباید، باید...آه، چه فرضیه بیهوده ای. درصورت وقوع هرامرناممکن دراین بلندی،تیغی هم باخودارم، درنتیجه اصلاوابدانبایدهراسی داشته باشم. یک زره مقاوم سربازهاراهم رولباسم پوشیده م که هیچ تیغی درآن نقوذنمی کندوباقدرت تمام خم برمیدارد. این مقوله رادقیقامیدانم، این زره آزمایش شده...»
وحالاوسرآخر. آه، بالاخره به انتهای هراس هاش میرسد. تمام ترس هاش، همچنین کوچکترین شان، دراین زره پایان میگیرد. درسطح فولادی زره، زیرزره آرامش خودرادارد. درنتیجه حالاتنهابه آرامش خودفکرمیکند. پیروزمندانه، آسوده وباآرامش فکرمیکند:
« چه پایانی، این آرامش بیکران وباورنکردنیست....»
حس میکندانگارچیزی میکوبد...
نه درجنگل ها...
نه درمراتع وباتلاق ها...
نه برصخره سنگ ها...
نه بردیوارهای قلعه...
نه بردرمیخ آهنی کوبیده برجها...
نه برزره فولادی ازبیرون...
....بلکه برزره فولادی ازدرون. دقیق وروشن، چیزی ازدرون به زره فولادی ضربه میکوبد.
حاکم قلعه فریادمیکشد« خیانت!...»
زره رادرمی آوردوپرت میکند. خنجررادرمشت میگیرد. رونقطه ای زیرسینه ی چپ، جائی که دشمن ناشناخته حمله میکند، میکوبد...
ومیمیرد...