زیگفریدلنتز
ماهی های تازه
ترجمه علی اصغرراشدان
Thu 3 11 2016
Siegfried Lenz
Frische Fische
چه همسایه هائی، تورستن فدرسن ماهی فروش ماند.پاک جاماند. همه ی کاسبکارهای دیگر بولروپ تصمیم گرفته بودنددنبال مشتریهای دورافتاده وموتوریزه کردن کاسبی شان باشند.
مثل اسکارنانواولیوفدرسن قصاب، اوهم روزی یک وانت قرمزرنگ فروش ماهی دست وپاکردوتوروستای پت وپهن، آهسته کنارپنجره های بازحرکت ونوشته سفیداعتمادبرانگیزماهیهای تازه راتبلیغ کرد. آدم بایدستایش اهالی بولروپ راحسابی تحمل میکرد:
« هیچکس توآبادی ازاین تورستن فدرسن تیره،که هیچ چی روبه سادگی ازدست نمیده، ستایش آمیزترنیست. هیچ چی روپیش ازبرگشت پذیر بودنش ازدست نمیده - نه توفان توسعه شبکه عمومی، نه ماهیای فروش نرفته ونه مشتریای مردد. »
خیابان سایه گرفته روستاراپائین رفت، جابه جاماهی عرضه کرد – ماهی شیپوری بااستخوانهای سبز، شاه ماهی وماهی ریش دارپریده رنگ باچشمهای کمی سرخ .
وقتی هم اهالی بولروپ به کاشیهای سبزروشن سطح فروشگاه سیارش اشاره کردندوگفتند:
« امروزنه، امروزماهی لازم نداریم. »
حداقل درظاهر،ناراحت نشد. بی حرف درهارابست، وانتش رابه طرف خانه ی مزرعه ای دیگر راندکه تنهاسگ آبادی منتظرش بود. جرات نکردطرف گورسنگی که حالاخورشیدبراق روش میتابید، پیش رود. پشت آنجا،توفضای برگزیده دورافتاده ینس اوتوفدرسن زندگی میکرد. دورش،که ماهی فروش ازدکان پرتش میکردبیرون، حالاتصمیم گرفت اولین مشتریش باشد. به زحمتش می ارزید.
بانگاهی به ماهیهاکه حتی زیرپرتوخورشیدهم برق نمیزدند، همانطورکه تورستن فدرسن پیش بینی کرده بود،دورش سرش راتکان داد:
« اونجام یه گردن خوکی هست. »
منظورش این بود« آدم اول باید ازاینجابره، بعد میتونه احتمالادرباره ماهیاحرف بزنه،وگرنه آدم بهش عتمادنمیکنه که حاضره گردن خوکی رونشون بده. »
تورستن فدرسن گذاشت گردن خوکی رانشانش دهدوتنهابااشاره یک خوش وبش، گازدادورفت.اوضاع طنینی نومیدکننده نداشت. به خانه که رسید، ماهیهارابردزیرزمین وبه زنش گفت:
« آدم بایدمشتریاروازهم جداکنه، بهترین موفقیت مناسب روآدم بایه نفرشروع میکنه وبعدمسیرروگسترش میده. »
شگفت انگیز، دوروزبعددوباره وانت قرمزکوچک فروش ماهی راسوارشدورفت سراغ محوطه به خودرهاشده ی ینس اوتوفدرسن. اول مدتی پرجلوه دراطراف ایستاده ماندوگذاشت نوشته سفیدخوانابرای خودش حرف بزند، نه تنهابرای ماهیهای تازه خاص،که برای ماهیهای دریای محلی هم تبلیغ کرد. تاجائی که من تورستن فدرسن رامی شناسم، پیشاپیش میدانست این بارهم مردماهی نخواهدبرد. منتظرکنارماشین فروش ایستاد، تنهابردباری ویژه ی متناسب بارفتارخاص دورش را ازخودنشان داد. این بارگرچه انقباض عضلانی نگذاشت دورش ماهی بخرد، انقباض عضلانی نه تنهانگذاشت خودرانشان دهد، بلکه یک تکه ماهی راهم امتحان کرد. درضمن امتحان کردن، مخفیانه موجودی محفظه خوراکیهای آشپزخانه رانگاه کردوتکه رابه جای خودبرگرداند.ماهی هنوزبرای چندوعده کافی بود.
حالاتقریباوقت بازگشت روزانه بود.
ماهی فروش به زنش گفت« حالا، حالااولین فروش قابل توجهه »
ودرخلوت امن احساس خودقضیه رامجسم کرد: وزن کردن ماهی، یک پاکت شاه ماهی چشم قرمز، یک پاکت ماهی شیپوری. این کلمات رانوشت: ینس اوتوفدرسن نه تنهاآشپزی میکند،بلکه بایدماهی سرخ شده هم بخردوبابرگ بوتوترشی بخواباند. همراه باقبض وصول روپاکتهاگذاشت ورفت...
کسی که بولروپ رامی شناسد، ازخانه بیرون آمدن این مرتبه ی دورش به تعجبش نمی اندازد. بعدازدورشدن ماشین ماهی فروش، بدون درخواستی دیگر، ازخانه آمدبیرون. انگارکه سفارداده باشد، هردوپاکت راباقبض وصول ازجلوی ورودی برداشت. به هرحال وبه اجبارباهیچکس هم حرف نزده بود.
تورستن فدرسن آن روزتندتربه طرف خانه راند.به زنش گفت:
« شروع اول برنامه ریزی شد. حالاهمه چی خودبه خودپیش میره. خودت می بینی.»
درسفرفروش بعد،درست دوبرابرقبل ماهی ریخت تووانت فروش. تصمیم گرفت اول مشتریهای دورافتاده راجستجوکندوبازهم ازینس اوتوفدرسن شروع کرد. تقریباباتندخوئی ومرددمنتظرش بود.نخواست نگاهی به جعبه های ماهی بیندازد. مدتی طولانی ساکت ماند، واضح ترشد، خودراتسلیم خشمی خاص وماهی فروش راانقدردرمانده کردکه سرآخرپرسید:
« قیمت ماهیاارزون نیست؟ »
دورش گفت « قیمت خوبه، امااونامونده ن، بوومزه ندارن. »
پیش خودمجسم میکنم ماهی فروش چطورعمل کرده، دست های مشمئز کننده ش رارووزیرماهیهاخیزانده، پیش خودوارسی وحساب کرده وتوضیح داده:
« گناه اونم زیرسرمنه! خرید هشت روزه که کردی، سه دفعه بهت گفته م تموم ماهیاکاملاتازه ن! خودت که نمیتونی تصمیم بگیری، چیجوری میتونی منومقصر
بدونی؟ »
کاش واردنمی شد. دروش خردشده برگشت، رفت که باخودش خلوت کند، مدتی خودرابامدارک ماهی فروش مشغول کرد – منطق خاص اهالی بولروپ – توخودش باریک شد، باموفقیت بلافاصله شاه ماهی وماهی ریش دارخریدودرباره استدلالش غلو وازخودش دفاع کرد:
« تجربیات من توخریدماهی تواطراف وردزبوناست. به همین خاطرم باتورستن فدرسون حسابی مخالف خوانی میکنن. وقتی باوانت ماهی فروشیش تویه محوطه می پیچه، دم میگیرن که همه ماهی تازه ی تضمین شده میخوان....»
|
|