عصر نو
www.asre-nou.net

مادرِ او را که می‌داند که کرد- بلخی


Sat 29 10 2016

س. سیفی

فقیه، صوفی و سید را ویژگی‌هایی چند به هم پیوند می‌دهد. نخست آنکه عمر و روزگار هر سه به پیدایی اسلام بازمی‌گردد. حتا بقا و ماندگاری هر سه را بر بستر جامعه، به رونق و دوام اسلام وابسته‌اند. همچنین افراد سه گروهِ یاد شده همواره از کار تولیدی پرهیز داشته‌اند، در نتیجه گذران و معیشت ایشان باید از جایی دیگر تأمین گردد. جایی که به حتم می‌توان خط و سویی از اسلام را در آن نشان جست. اما آنکه نان می‌دهد و نیاز مادی ایشان را برمی‌آورد، به طبع حمایت بی‌چون و چرایی را هم از آن‌ها انتظار دارد.

بر بستر چنین رویکردی فقیه، صوفی و سید همیشه بر سفره‌ی عمله‌ی جور حضوری فعال داشته‌اند. همان‌گونه که گفته شد آنکه کار و شغلی ندارد و حرفه‌ای برای خویش برنمی‌گزیند، بی‌تردید باید انگل‌وار از جایی ارتزاق کند. اما عمله‌ی جور با نشاندن گروهِ ایشان بر خوان خویش، به تظاهر وجاهتی را برای خود بین مردم تعقیب نموده‌اند. وجاهتی که گویا بر دین‌مداری و مشروعیت صاحبان قدرت اصرار می‌ورزد. زیرا همیشه دین‌مداری بهانه‌ی مناسبی بوده است تا به اتکای آن از عملکرد ناصواب سوداگران پهنه‌ی قدرت، توجیه و تأویل به عمل آید.

بر گستره‌ی ادبیات هزارساله‌ی فارسی پرونده‌ی حجیمی را برای فقیه رقم زده‌اند که رهایی او از موارد اتهامیِ آن، به همین آسانی ناممکن به نظر می‌رسد. تا آنجا که مثنوی معنوی نیز در همسویی با توده‌های مردمِ به جان آمده از دست فقیهان، از این مستند‌سازی‌های تاریخی برائت نمی‌جوید. چنانکه در مثنوی معنوی فقهیانِ ریاکار، درد و رنج توده‌های مردم را وامی‌گذارند تا ضمن دل نهادن به اقتدار حکومت‌گران، زندگانی خوشی را برای خویش رقم زنند.

جلال‌الدین محمد بلخی جهت روشن‌گری از روابط پوشیده و مخفیانه‌ای که فقیه، سید و صوفی برای خویش فراهم می‌بینند، در حکایتی از مثنوی زیرکانه نقشی از دزد و سارق را به ‌ایشان وامی‌گذارد. در این ماجرا فقیه با مشارکت صوفی و سید به قصد دزدی به باغی پا می‌گذارند که باغبان از راه می‌رسد و از کار ایشان ممانعت به عمل می‌آورد. با این اوصاف باغ مکانی برای داستان قرار می‌گیرد که در آن سید، صوفی و فقیه به عنوان دزد به صف شده‌اند تا پاسخ‌گوی مالک آن یعنی باغبان باشند.

جلال‌الدین محمد بلخی حادثه‌های این داستان را برای خواننده و مخاطب خویش در باغ باغبان به نمایش می‌گذارد. همان جایی که دست‌رنج و نتیجه‌ی تلاش او در آن به بار می‌نشیند. اما سید، صوفی و فقیه در متن داستان اندیشه‌ای را به کار می‌بندند تا در خفا و پنهانی از محصولی که تنها و تنها به باغبان تعلق دارد، به نفع خویش بهره گیرند.

باغبان در این نمایش داستانی مبتکرانه و با جان و دل از حریم محصول خویش به دفاع برمی‌خیزد. اما چون توان آن را در خود نمی‌بیند که با هر سه نفر به جدال و پیکار بپردازد، تدبیری را به کار می‌گیرد تا زیرکانه و در خفا هر یک از آن‌ها را تنبیه نماید. در نتیجه به شیوه‌ای ساختگی با ایشان از در صلح و آشتی درمی‌آید و در تعقیب چنین شگردی به صوفی می‌گوید که او از خانه‌ی باغبان گلیمی برای استراحت دوستانش بیاورد. ولی پس از آنکه صوفی به جانب خانه روانه شد، باغبان به منظور جداسازی صوفی از یارانش به گونه‌ای تصنعی طرح دوستی با سید (شریف) و فقیه را فراهم دید:

رفت صوفی، گفت خلوت با دو یار / تو فقیهی این شریف نامدار

ما به فتوای تو نانی می‌خوریم / ما به پرِّ دانشِ تو می‌پریم

وین دگر شه‌زاده و سلطان ماست / سید است از خاندان مصطفاست

کیست این صوفی، شکم‌خواره خسیس / تا بوَد با چون شما شاهان جلیس

چون بیاید مر وِرا پنبه کنید / هفته‌ای بر باغ و راغ من زنید

باغ چه‌بود جان من آنِ شماست / ای شما بوده مرا چون چشمِ راست

دوستان نیمه‌راهِ صوفی هم او را پس از بازگشت، از خود طرد کردند. با همین ترفند باغبان نیز لحظه را مغتنم شمرد و با چوب جهت انتقام به دنبال صوفی راه افتاد:

گفت: ای سگ صوفیی باشد (باشی) که تیز / اندر آیی باغ ما تو از ستیز

این جُنیدت ره نمود و بایزید / از کدامین شیخ و پیرت این رسید!؟

کوفت صوفی را چو تنها یافتش / نیم کشتش کرد و سر بشکافتش

باغبان پس از فراغت از کار صوفی به پیش فقیه و سید بازگشت. این بار به سید گفت که به خانه‌ی او برود و خوردنی بیاورد. باغبان سپس خلوت را مناسب دید و با فقیه علیهِ سید به گفت‌وگو نشست:

چون به ره کردش بگفت: ای تیزبین / تو فقیهی ظاهرست این و یقین

او شریفی می‌کند، دعوی سرد / مادر او را که می‌داند که کرد

آنگاه فقیه سید را نیز از خود راند و باغبان در تعقیب برنامه‌های خود از پی او روانه گشت:

گفت: ای خر اندرین باغت که خواند/ دزدی از پیغمبرت میراث ماند!؟

شیر را بچه همی‌ماند بدو / تو به پیغمبر به چه مانی بگو

با شریف آن کرد مرد مُلتجِی / که کند با آل یاسین خارجی

باغبان پس از فراغت از کار سید به سراغ فقیه آمد:

شد از او فارغ بیامد کای فقیه / چه فقیهی ای تو ننگ هر سفیه

فتوِی‌ات این است ای بُبریده دست / کاندر آیی و نگویی امر (اجازه) هست

این چنین رخصت بخواندی در وسیط / یا بُدست این مسأله اندر محیط (وسیط و محیط دو کتاب فقهی)

جلال‌الدین محمد بلخی در این حکایت صف‌بندی روشنی از باورهای عرفانی گروه خودی و جماعت سید، صوفی و فقیه به عمل می‌آورد تا شاگردان او نیز همانند استاد آموزه‌هایش را در زندگی روزانه‌ی خویش به کار بندند. در همین آموزه‌ها او سید و شریف را وامی‌نهد چون می‌گوید: مادر او را که می‌داند که کرد؟ به عبارتی دیگر در تبار و نسب سید شک می‌ورزد. همچنان که بلخی ضمن طنزی گزنده از سید می‌پرسد که آیا دزدی از پیغمبر برای او میراث مانده است؟ او در نکوهش سید آنچنان پیش می‌رود که می‌ترسد مبادا خودِ او را به ارتداد متهم نمایند. در نتیجه حسابگرانه از موضع روشنِ خود پا پس می‌کشد تا به منظور فرافکنی، خودِ باغبان را به ارتداد و برگشت از دین متهم کند. چون باغبان در نقش خود بر گستره‌ای از منطق عقلی سخنانی را بر زبان می‌رانَد که با شریعت چندان سر سازگاری ندارد. با این همه پیداست که تمامی این سخنان را بلخی در نقش راوی داستان ضمن سویه‌هایی از خرد و عقلانیت بر زبان باغبان می‌نشانَد.

شکی نیست که جلال‌‌الدین محمد بلخی از آموزگاران پیشین خود در این عرصه به حد کافی آموخته بود و به درستی می‌دانست که به همین آسانی نباید جان به دشمن عامی و سطحی‌نگر واگذارد. همچنان که در مثنوی هر چند همواره خود را شاگرد حلاج و سهروردی برمی‌شمارد اما ضمن تجربه‌ای روشن از آشکارگویی ایشان برائت و دوری می‌جوید تا مبارزه‌ای مسالمت‌آمیز را در آموزش‌های عرفانی خویش به انجام رساند. در نتیجه جهت پرهیز از واگویه‌های تند و تیز باغبان، خود نیز به نقد آن می‌نشیند تا شاید بنا به رسم زمانه به ارتداد متهم نشود:

آنچه گفت آن باغبانِ بوالفضول / حال او بُد دور از اولاد رسول

گر نبودی او نتیجه‌ی مرتدان / کی چنین گفتی برای خاندان

با همین شگرد و ترفند او باغبان را می‌نکوهد و مرتد می‌خواند تا مردمان کوته‌نظرِ زمانه، خودِ بلخی را مرتد ندانند. اما منطق جدلی باغبان چنان تند و تیز است که به همین راحتی کسی نخواهد توانست که گریبان عقل خود را از این منطق سلیم وارهاند.

همچنین صوفی در حکایت بلخی نقشی از مردی "شکم‌خواره" را به اجرا می‌گذارد. جلال‌الدین محمد بلخی شکم‌بارگی صوفی را در داستان‌های دیگری از مثنوی هم تعقیب می‌کند. چنانکه در مجموع این داستان‌ها صوفیان افرادی بی‌کاره نموده می‌شوند که جهت پرخوری و شکم‌بارگی در خانقاه‌ها لمیده‌اند و به غذای بی‌تلاش و کوشش خانقاه‌ها دل‌ خوش نموده‌اند.

بی‌دلیل نیست که جلال‌الدین محمد بلخی در داستانی از مثنوی صوفی، سید و فقیه را به اشتراک برای حرفه‌ی دزدی مناسب می‌بیند. نقش‌مایه‌ای که همانند آن را مشکل بتوان در جایی دیگر از ادبیات فارسی سراغ گرفت. چون آنکه به کار و کوشش دل نمی‌سپارد و حرفه‌ای مردمی برای خویش برنمی‌گزیند، به طبع به گستره‌ی ناصوابی همچون دزدی دل خواهد سپرد. همچنان که در طول تاریخ اسلام، "دزدیِ مشروع" از نیروی کار و دسترنج مردم، سنتی بوده است تا بر بستری از آموزه‌های دینی و آیینی، گذران و نیاز معیشتی افردی همانند ایشان را فراهم نمایند. چه بسا این دزدی‌های مشروع بر ساختاری قانون‌مندانه از هِبه، صدقه، خُمس، زکات و اخذ وجوهات شرعی توجیه می‌پذیرفت و به شکل و هیأتی از عرف و سنت، حضور ناخواسته‌ی خود را بر توده‌های زحمت‌کش و مولد جامعه تحمیل می‌کرد. فقیه، سید و صوفی هم بر چنین گستره‌ای از ساز و کارهای اجتماعی بود که خود را در محصولِ تلاش و کوشش مردم سهیم و شریک می‌دانستند.

ولی بلخی در حکایت موجز خود، عرصه‌ی مال و دارایی قدرتمندان جامعه را برای دزدی گروه همسوی سید، صوفی و فقیه چندان مناسب نمی‌بیند. چون به نیکی دریافته بود که قدرتمندان، اموال و ثروت خود را ضمن ساز و کاری از عرف و سنت، به گونه‌ای "مشروع" و قانونمندانه از مردم می‌دزدند. تا جایی که در نگاه بلخی نشستن بر سفره‌ی ثروت‌مندان برای گروه‌های همسو با فقیه همیشه و همواره امری عادی و مجاز شمرده می‌شد.

با چنین دیدگاهی بود که جلال‌الدین محمد بلخی باغِ باغبان را برای دزدی این گروهِ همسو، گزینه‌ای موجه و مناسب می‌یابد. چون در فرآیند داستان آنان از کسی می‌دزدند که او خود به طور مستقیم در تولید مایملک خویش نقش می‌آفریند. ضمن آنکه باغبان در تقابل با ایشان از چندان اقتداری در هرم قدرت حکومتی سود نمی‌جوید. با این همه فقیه، سید و صوفی دانسته و یا نادانسته خوردن از هر سفره‌ای را حق طبیعی و شرعی خود می‌دانند.

پیش از بلخی، محمد عوفی در جوامع‌الحکایات با تفاوت‌هایی همین داستان را آورده است. اما در داستان عوفی دزدانِ باغ چهار نفر اند: فقیه، سید، لشکری و بازاری. نگاه اجتماعیِ عوفی نیز در این خصوص هر چه بیش‌تر دیدگاه نافذ و ناقدانه‌ی بلخی را تأیید می‌کند. چون لشکری و بازاری هم می‌توانند بنا به عمل‌کرد ناصوابی که همیشه در جامعه‌ی سنتی ایران به عهده داشته‌اند، به عنوان شخصیت‌هایی منفی در متن داستان ظاهر شوند. بدون تردید آنان در دزدی و کلاشی از فقیه و سید جا نمی‌مانند.

در حوزه‌های دانشگاهی ایران گروهی همواره تلاش‌های فراوانی به عمل آورده‌اند تا ادبیات عرفانی ما را به دور از جامعه و مناسبات اجتماعی آن جلوه دهند. رویکردی که هرگز نمی‌توان آن را باور داشت. چراکه هرآنچه در پهنه‌ی اجتماع به وقوع می‌پیوندد و به یادگار می‌ماند، رنگ و بوی جامعه‌ را هم به همراه دارد.

گزاره‌هایی از این دست را به فراوان می‌توان در داستان‌های دیگری از مثنوی نیز دنبال و تعقیب نمود. اگرچه گفته می‌شود که بلخی در پستوی این داستان‌ها آموزه‌های عرفانی خود را پی می‌گیرد، ولی به طبع تمامی شخصیت‌های داستانی او همانند شخصیت‌های همه‌ی داستان‌ها و قصه‌ها در جامعه‌ای انسانی زیسته‌اند. با همین نگاه و دیدگاه است که او تعامل و تعاطی منفی و یا مثبت انسان‌ها را در متن و بطن وقایع داستان خود می‌پرورانَد. هرچند فضایی قصه‌گونه و خیالی برای حوادث این داستان‌ها فراهم دیده باشد.

*****

برای مطالعه‌ی به‌تر داستان فقیه، صوفی و سید نگاه کنید به:
مثنوی معنوی: بسعی و اهتمام رینولدالین نیکلسون، دفتر دوم، بیت‌های 2165- 2210.